یک اسیر پس از دو سال حبس در زندانهای اشغالگر به شهر خود باز میگردد، اما آنچه در انتظار اوست، کل صحنه را دگرگون میسازد.
ناجی الجعفراوی پس از دو سال اسارت در زندانهای رژیم اشغالگر، هوای آزادی را استنشاق کرد و اکنون به غزه بازمیگردد. در خیال او، تنها یک نفر زنده بود: صالح، که اخبارش حتی در تاریکترین زوایای زندانها به برادر بزرگترش میرسید.
بیشتر بدانید
فرماندهان شهید یمن و محور مقاومت در قاب بزرگترین نمایشگاه شهدا در صنعا| مع المراسلین
دکتر حسن احمد: موضع حزبالله بازتابدهنده موضعی ملی در برابر عادیسازی است| قضیة ساخنة
او با افتخار، آنچه سایر اسرا از شجاعت صالح روایت میکردند را شنیده بود.
صالح صرفاً یک برادر نبود؛ او دوست روح و مسیر ناجی بود.
صالح در غیاب او، از همسر ناجی و دخترانش مراقبت میکرد.
اتوبوس اسرای آزاد شده در مقابل بیمارستان توقف کرد. ناجی در اطراف، به چپ و راست مینگرد، در جستجوی او میان چهرهها، منتظر است که او را در آنجا ببیند.
اما یکی از حاضران با اضطرابی پنهان، او را صدا زد:
«شما ناجی، برادر صالح هستید؟»
او در حالی که حسرت را در چشمان فرد مقابل میخواند، پاسخ داد: آری؛ دیروز شهید شد.