ماجرای بازگشت حضرت موسی (ع) به آغوش مادر

شنبه 30 فروردین 1399 - 16:40:55
ماجرای بازگشت حضرت موسی (ع) به آغوش مادر

تهران_الکوثر: روایت نقل شده از امام محمد باقر (علیه السلام) درخصوص ماجرای ولادت حضرت موسی (علیه السلام) و بازگشت به مادرشان را می‌خوانید.

تهران- الکوثر: زندگانی انبیای الهی از همان ابتدای ولادت‌شان سراسر معجزه و نکات عبرت‌آموز است. دقت در هر یک از مقاطع زندگانی این نخبگان بشریت می‌تواند منجر به تقویت حس اعتماد انسان به خداوند متعال شود. از جمله انبیای بزرگواری که خداوند داستان‌های متعددی از ایشان در قرآن نقل کرده است، حضرت موسی علیه السلام است.

از اولین رویداد‌های زندگانی ایشان، مربوط به داستان ولادت ایشان است. ماجرا از آنجا آغاز شد که شبی فرعون در خواب دید که آتش پیدا شد که خانه قبطی‌ها یعنی مصری‌ها را سوزانده است، ولی خانه‌های عبرانی‌ها سالم ماند. او تمام ساحران و غیب‌گویان را جمع کرد. آن‌ها گفتند که کودکی متولد می‌شود که دینی جدید می‌آورد و مردم را به خداپرستی دعوت می‌کند و حکومت فرعون را از او می‌گیرد. فرعون با شنیدن این سخن دستور داد هر فرزند پسری را که از بنی‌اسرائیل به دنیا می‌آید به قتل برسانند.

زمانی که موسی علیه السلام متولد شد، مادرش به‌ وحی الهی، ایشان را در سبدی قرار داد و به آب رود سپرد. خداوند در آیات ۳۸ و ۳۹ سوره طه این‌طور توضیح می‌دهد: إِذْ أَوْحَیْنا إِلى‏ أُمِّکَ ما یُوحى‏ (۳۸) أَنِ اقْذِفیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفیهِ فِی الْیَمِّ فَلْیُلْقِهِ الْیَمُّ بِالسَّاحِل‏... (۳۹) هنگامى که به مادرت آنچه را که بایدوحى مى‏‌شد وحى کردیم: که او را در صندوقچه‌‏اى بگذار، سپس در دریایش افکن تا دریا ( رود نیل) او را به کرانه اندازد»، اما خداوند به ایشان وعده دیدار با فرزندش را داد.

حضرت امام محمد باقر علیه السلام در بخشی از روایت مفصل خویش درباره داستان موسای نبی ادامه داستان را این‌گونه نقل می‌کنند:

«.. زن فرعون زنى صالحه و از بنى‌اسرائیل بود؛ به فرعون گفت: اکنون ایام بهار است، مرا از این قصر بیرون بر و کنار شطّ نیل خیمه‌‏اى بزن تا در این ایام تفریح و تفرّجى کرده باشم. کنار شطّ نیل چادرى براى او زدند و ناگهان سبد (موسی) به‌طرف او پیش آمد، گفت: آیا شما هم به‌روى آب آنچه را من مى‌‏بینم، مى‏‌بینید؟ گفتند: اى ملکه، به خدا سوگند، ما هم مى‏‌بینیم. زمانی که نزدیک شد، خود را به آب انداخت و با دست خود آن را گرفت و نزدیک بود که در آب غرق شود تا جایى که فریاد از نهاد همه برخاست؛ آن را گرفت و از آب بیرون آورد و بر دامن خود گذاشت و یک‌باره دید که بچه‌‏اى است زیبا و خوشرو و محبّتش بر دل او افتاد. او را در دامن گرفت و گفت: این پسر من است!

گفتند: آفرین چه سخن نیکویی گفتى. تو و پادشاه مصر فرزندى ندارید، پس او را به فرزندی بگیرید. برخاست و به‌نزد فرعون آمد و گفت: من به پسربچه پاکیزه و شیرینى رسیدم. او را فرزند خود بگیریم که مایه روشنى چشم من و تو خواهد بود و مبادا که او را بکشى! گفت: این بچه از کجا آمده است؟ گفت: نمى‏‌دانم، جز اینکه آب او را آورده است و آن‌قدر گفت و گفت تا فرعون راضى شد.

وقتى که مردم شنیدند پادشاه بچه‌‏اى را به فرزندى گرفته است، هر یک از سرانى که با فرعون بودند، همسرش را فرستاد تا به آن بچه شیر دهد و دایه او باشد، اما آن بچه سینه هیچ یک از آن زن ها را نگرفت. زن فرعون گفت: براى فرزندم دایه‌‏اى پیدا کنید و هیچ زنى را حقیر نشمرید. موسى هیچ زنى را نپذیرفت.

مادر موسى به خواهر وى گفت: به‌دنبال او برو و ببین اثرى از او مى‌‏بینى؟ او رفت به در خانه پادشاه رسید و گفت: شنیده‌‏ام که شما به‌دنبال دایه‏‌اید. در اینجا یک زن پاکدامنى هست که فرزند شما را مى‌‏گیرد و براى شما کفالت مى‏‌کند. زن فرعون گفت: او را داخل کنید، وقتى که وارد شد، زن فرعون پرسید: از کدام خاندانى؟ گفت: از بنى‌اسرائیل. گفت: اى دخترک برو که به تو نیازى نداریم. زنان گفتند: خدایت عافیت دهد؛ ببین بچه او را مى‌‏پذیرد یا نه؟ زن فرعون گفت: نگاه کنید اگر پذیرفت آیا فرعون راضى‏ مى‏‌شود که بچه از بنى‌اسرائیل و دایه نیز از بنى‌اسرائیل باشد؟ او هرگز راضى نخواهد شد. گفتند: حالا ببین که مى‌‏پذیرد یا نه، زن فرعون گفت: اى دختر برو و بگو بیاید.

او نزد مادرش آمد و گفت: زن پادشاه تو را صدا کرده است. او آمد و موسى را به ایشان دادند. او موسى را در دامن خود گذاشتبه او شیر داد. وقتى که همسر فرعون دید که او دایه‌‏اى را پذیرفته است، برخاست نزد فرعون آمد و گفت: براى فرزندم دایه‌‏اى یافته‌‏ام که او را پذیرفته است. گفت: از کدام خاندان است؟ گفت: از بنى‌اسرائیل! فرعون گفت: امکان ندارد، بچه از بنى‌اسرائیل و دایه از بنى‌اسرائیل! اما زن فرعون اصرار کرد و گفت: آیا از این بچه مى‌‏ترسى؟ او پسر توست، در دامن تو پرورش مى‌‏یابد. تا آنجا که فرعون را از رأیش برگردانیده و او به این کار رضایت داد.» (کمال الدین و تمام النعمة (شیخ صدوق) ج‏۱، ص ۱۴۹ و ۱۵۰)

آیات ۷ تا ۱۳ سوره قصص بیانگر این قسمت از زندگانی موسای نبی است.

بسم الله الرحمن الرحیم

وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ أُمِّ مُوسَىٰ أَنْ أَرْضِعِيهِ ۖ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِي الْيَمِّ وَلَا تَخَافِي وَلَا تَحْزَنِي ۖ إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ ﴿٧﴾

و به مادر موسی الهام کردیم که او را شیر بده، پس هنگامی که [از سوی فرعونیان] بر او بترسی به دریایش انداز، و مترس و غمگین مباش که ما حتماً او را به تو باز می گردانیم، و او را از پیامبران قرار می دهیم. (۷)

فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْنَ لِيَكُونَ لَهُمْ عَدُوًّا وَحَزَنًا ۗ إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا كَانُوا خَاطِئِينَ ﴿٨﴾

[مادرش به الهام خدا او را به دریا انداخت] پس خاندان فرعون او را [از آب] گرفتند تا سرانجام، دشمنشان و مایه اندوهشان شود. مسلماً فرعون و هامان و سپاهیان آن دو خطاکار بودند؛ (۸)

وَقَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَيْنٍ لِي وَلَكَ ۖ لَا تَقْتُلُوهُ عَسَىٰ أَنْ يَنْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿٩﴾

و همسر فرعون گفت: [این نوزاد] برای من و تو مایه شادمانی و خوشحالی است، او را نکشید، امید است ما را سود دهد، یا وی را به فرزندی خود بگیریم. ولی آنان آگاه نبودند [که دشمنشان را به دست خود می پرورند.] (۹)

وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَىٰ فَارِغًا ۖ إِنْ كَادَتْ لَتُبْدِي بِهِ لَوْلَا أَنْ رَبَطْنَا عَلَىٰ قَلْبِهَا لِتَكُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ ﴿١٠﴾

و قلب مادر موسی [از هر چیز جز یاد فرزندش] تهی شد [و در اضطراب و نگرانی فرو رفت]. اگر قلبش را [با لطف خود] محکم و استوار نکرده بودیم تا از باورکنندگان وعده ما باشد، به درستی که نزدیک بود آن [حادثه پنهانی] را فاش کند، (۱۰)

وَقَالَتْ لِأُخْتِهِ قُصِّيهِ ۖ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لَا يَشْعُرُونَ ﴿١١﴾

و به خواهر موسی گفت: [اوضاع و احوال] او را پی گیری کن. پس او موسی را از دور [در آغوش فرعونیان] دید در حالی که خاندان فرعون [پی گیری او را] درک نمی کردند. (۱۱)

وَحَرَّمْنَا عَلَيْهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ فَقَالَتْ هَلْ أَدُلُّكُمْ عَلَىٰ أَهْلِ بَيْتٍ يَكْفُلُونَهُ لَكُمْ وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ ﴿١٢﴾

و ما پیش از آن [خوردن شیر] همه زنان شیردهنده را بر او حرام کردیم [تا پستان هیچ زنی را نگیرد،] پس [خواهرش پیش آمد و] گفت: آیا می خواهید شما را به خانواده ای راهنمایی کنم که سرپرستی او را برای شما به عهده گیرند و خیرخواه او باشند؟ (۱۲)

فَرَدَدْنَاهُ إِلَىٰ أُمِّهِ كَيْ تَقَرَّ عَيْنُهَا وَلَا تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَٰكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لَا يَعْلَمُونَ ﴿١٣﴾

پس او را به مادرش برگردانیم تا خوشحال و شادمان شود و اندوه نخورد و بداند که حتماً وعده خدا حق است، ولی بیشتر مردم [که محروم از بصیرت اند این حقایق را] نمی دانند. (۱۳)

صدق الله العلی العظیم

 


برای اطلاع از آخرین خبرهای ایران و جهان اینجا کلیک کنید


شنبه 30 فروردین 1399 - 16:11:42