روایتی از تلخترین فصلهای تراژدی غزه از زبان دکتر آلاء النجار...
آلاء طبق معمول، صبح زود از خانهاش در خانیونس بیرون آمد، بدرقهای کوتاه با نگاه فرزندانش، و شاید بوسهای شتابزده از یکیشان، و همسرش، دکتر حمدی النجار، او را تا بیمارستان ناصر غزه رساند؛ همان جایی که ساعتهای روزش را در میان نالههای کودکان و آههای مادران میگذراند.
اما آن روز، روزی چون دیگر روزها نبود. آن روز، فرزندانش را در آغوش نگرفت تا تبشان را پایین بیاورد یا دردشان را تسکین دهد؛ بلکه پیکرهای کوچکشان، پیچیده در کفن سفید و سرد، یکی پس از دیگری به آغوش بخش اورژانس آمدند؛ نه بیماران، که شهیدانی خاموش، گویی بیآنکه بخواهد، نامهایشان را با دستهای خودش بر تختهی رنج حک کرده باشد.
بیشتر بدانید
وقتی نان هم طعم زندگی را از دست میدهد؛ فریاد بیصدای کودکان غزه | مع المراسلين
خانهی خانواده هدف حملهی هوایی اسرائیل قرار گرفت. یحیی، کان، رسلان، جبران، إيف، ريفان، سيدين، لقمان و سيدرا... نه اسمی که دیگر تنها در شناسنامهها باشند، بلکه واژههایی که تا همیشه میان دیوارهای اورژانس خواهند پیچید.
فرزند دهم، آدم، با بدنی پارهپاره و زخمهایی عمیق، در کنار پدرش در بخش مراقبتهای ویژه جان میسپارد، و مادرشان، آلاء، تنها ایستاده است؛ با چشمانی که بغض دارد اما اشک ندارد، با دلی که فریاد میزند بیآنکه صدا کند.
یک شنبه 4 خرداد 1404 - 14:39:20