تهران- الکوثر، حاج محمود خالقی از دوران دفاع مقدس با حاج قاسم آشنا شد و رفاقت و ارتباط صمیمی آنها تا جایی ادامه پیدا کرد که با هم عقد اخوت بستند و حاج قاسم در وصیت نامه اش امر تدفین پیکرش را به حاج محمود خالقی سپرده بود.
در دویست و دومین قسمت از برنامه بدون تعارف محمود خالقی مروری بر خاطراتش با حاج قاسم داشت که متن گفتگو به شرح زیر است:
مجری: در آستانه سالگرد حاج قاسم عزیز هستیم و گفتیم چه کسی بهتر از شما برای اینکه با او به گفتگو بنشینیمآغاز آشنایی شما و حاج قاسم کجا بود؟
میهمان: شروعش آشنایی قبل از والفجر هشت بود و سپس آشنایی بیشترما به سال ۶۵ قبل از کربلای چهار مربوط میشود و سال ۷۱ هم حدود ۴۰ روز ما در حج با هم بودیم.
مجری: شما کرمانی هستید؟
میهمان: بله، استان کرمان، من و حاج قاسم روز ۱۸ ذی الحجه سال ۷۱ در مکه کنار خانه خدا در مسجدالحرام با هم عقد اخوت بستیم و با هم قرار گذاشتیم که در دعا، زیارت و دیدار و شفاعت کمک هم باشیم.
مجری: ارتباطتان چقدر نزدیک بود؟
میهمان: برادر من شهید شد، پدرم ۱۰ - ۱۲ سال قبل به رحمت خدا رفت، ولی احساس تنهایی که با شهادت حاج قاسم کردم با هیچ کدام از اینها نبود.
مجری: شما کار سیاسی، دولتی یا نظامی دارید که آن قدر صمیمیتی بین شما و حاج قاسم شکل گرفت؟
میهمان: من از همان اول انقلاب که طلبه شدم همین کارهای طلبگی را ادامه میدهم و کاری غیر از همین کارهای حوزوی و طلبگی نداشته و ندارم.
مجری: حاج آقا اینجا بود اتاقی که حاج قاسم میآمدند؟
میهمان: معمولا بله اینجا بود که مینشستند و عکسهای ما هم بیشتر در همین محل است.
مجری: خستگی ایشان را دیدید؟ دلخوری ایشان را دیدید؟
میهمان: خستگی جسمی زیاد بود یعنی بعضی وقتهای میآمدند اینجا خونه ما، یک سردرد هم داشتند، میگفتم یکی دو دقیقه استراحت بکنید، خیلی کم اتفاق میافتاد که یک استراحت مختصری داشته باشند، چون از نظر جسمی ایشان هم ریه شان مشکل داشت و هم سردرد داشتند، اما از نظر روحی بسیار بانشاط، نه درجه برای شان مهم بود، نه معروفیت برای شان مهم بود، نه شهرت، مکرر میفرمودند من اگر یه وقتی شرایط برایم اقتضا کند میروم روستای مان، آن موقعها پدر و مادرشان زنده بودندمیگفتند، اما الان کارهایم برایم وظیفه است یه بار به ایشان گفتم، حاجی شما، سالهای قبل جوان بودید، اما خب شما الان دیگه سن و سالی ازتون گذشته، چطور الان دارید این کارها را انجام میدهید؟ گفت ببین، چون فاصله بین این دورهها نیافتاده، هیچ وقت فرصت فکرکردن به اینکه عمر من رو به افزایش است رانداشتم لذا من تو کار همان نشاط و شادابی اول جنگ و جوانی را دارم.
مجری: از نگرانی هاتون بهشون چیزی نمیگفتید، بهرحال تو خط مقدم مبارزه با تروریسم، تکفیریها بودند.
نگران ایشان بودیم، اما گفتند میدانید که من خیلی علاقه مندم شهید شوم، علاقه به شهادت دارم، ولی من شهادتی را میخوام که ذره ذره بدنم را تحت تاثیر قرار بده و هیچی ازم نمونه، اسم بردند، گفتند دلم میخواد، مثل آقای حکیم، هیچی ازم نمونه.
مجری: به شما گفته بودند که تدفین من به دست شما انجام بشه. اولین بار کی گفتند؟
میهمان: ایشون سال ۷۱ تا ۷۶-۷۵، که من کرمان بودم، یک جایی را مشخص کردند و گفتند که این جا برای محل دفن من.
مجری: تو گلزار شهدای کرمان، به شما گفتند.
میهمان: بله همین جا که الان هستند، کنار یوسف الهی، سال ۸۲، اولین بار به من فرمودند که بحث وصیت شون رو مطرح کردند که اگر اتفاقی افتاد، بحث مراسم تکفین و تدفین و اینها را تو انجام بده، آخرین بار که سال ۹۶، آخرهای ۹۶ که ایشان تشریف آوردند قم برای دیدار علماء، پارچهای رو درآوردند گفتند من که امروز رفتم پیش آقایون علماء، امضا گرفتم برای کفن خودم، این کار خب مرسوم بود در زمان جنگ، این کار را زیاد میکردند بچههای رزمنده که امضا میگرفتند برای این که شهادت بدهند به خوبی طرف، به ایمان طرف، وقتی این پارچه را من دیدم خیلی برایم سنگین بود، گفتند که تو هم امضاء کن، من هم اونجا با گریه و اینها گفتم حاج قاسم، الهی بلاگردونت بشم، نگو اینا، همون جور که نشسته بود گفت یعنی نمیخوای امضا بکنی، نمیخوای بنویسی من آدم خوبی بودم، گفتم باشه، امضاء کردم، آهان این را هم گفتند که یک انگشتری دارم، این را هم موقع تدفین باهام بگذارید.
مجری: انگشتر که گفتند نماز شب باهاش خواندند.
میهمان: انگشتری که نماز شب باهاش خواندم، این را هم بگذارید.
میهمان: تو خواب، بیداری، شب و روز، قلب من رو بشکافید غیر از حاج قاسم، هیچی توش نیست.
مجری: چند روز قبل از شهادت شون ایشون رو دیدید؟
میهمان: شنبه هفت دی بود، من زنگ زدم و باهاشون صحبت کردم خیلی دلتنگ بودند باهاشون که صحبت میکردم خیلی آروم میشدند، ایشان گفتند فردا میام قم حرم هم میرویم نماز هم میخوانیم
مجری: یک فیلمی هم هست که مردم کنارشون هستند و شما هم کنارشون هستید اون همون آخرین سفره؟
میهمان: بله همون آخرین سفرهست، بعد رفتیم نماز و ایشان گفتند که دیگر من فرصت ندارم که بیام منزل، من گفتم شما فرصت ندارید بیایید منزل من فرصت دارم بیام تهران، گفت دو سه ساعت راه بود تا تهران، انگار جمع بندی رفاقت سی و چند ساله ما بود این دو سه ساعت.
مجری: گفتند قرار هست بروند ماموریت؟
میهمان: بله، گفتند که من فردا، پس فردا دارم میرم و اصلا توی ذهنمون نبود، یعنی فکر نمیکردیم این آخرین باری باشه که ما ایشون رو میبینیم مثل همیشه پیاده شدند، معمولا درِ خانه میایستادند و نمیرفتند داخل خانه تا برویم سر کوچه و وارد خیابان بشویم، همین طور دیگه نگاه کردیم و با هم خداحافظی کردیم و رفت.
مجری: به حرف ایشان عمل کردید در لحظه خاکسپاری کنارشون بودید؟
میهمان: متاسفانه بله اولین کاری که کسی میخواهد تدفین را انجام بدهد توجه به سر میکند (گریه)، همان قسمتی که قرار بود سر باشد من گرفتم و قسمت دیگر را آقای قالیباف گرفتند و گذاشتیم توی قبر و دوستان من گفتند بیا و تلقین را بخوان و مراسم تدفین را انجام دادیم.
مجری: ان شاالله خدا به دل شما آرامش بدهد، دوست داریم آخر برنامه بدون تعارفترین جمله تان را به خود حاج قاسم تقدیم کنید.
میهمان: ”یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه“ خوش به حالت دست ما رو هم بگیر و زودتر به خودت برسون. عذر خواهی میکنم، هم از شما و هم از بینندگان عزیز اگر احیانا باعث رنجش خاطرشون شدم.
مجری: نه، همه نسبت به حاج قاسم این حال را دارند چیز عجیب و غریبی نیست، حالا ما خودمان را کنترل میکنیم جلوی دوربین، شما داغ دلتان جوری هست که بروز میدهید، خیلی ممنونیم از شما حاج آقا
میهمان: در خدمت شما هستم.
شنبه 6 دی 1399 - 16:41:9