به گزارش پایگاه شبکه الکوثر، اگر زمین می توانست داستان بگوید چه داستانی را روایت می کرد؟ این سیاره از سال ۳٫۵۰۰ قبل از میلاد مسیح بیش از ۱۴٫۵۰۰ جنگ بزرگ به خود دیده و شاهد مرگ ۳٫۵ میلیارد نفر در میدان خشونت از قبل برنامه ریزی شده بوده است. جنگ پایدارترین و تراژیک ترین جنبه فرهنگ انسان است و در بطن هر درگیری خونینی انسان ها فرار دارند، کسانی که جنگ را آغاز کرده و کسانی که رنجش را متحمل می شوند. ما روی اجساد کشته شدگان راه می رویم اما به یاد فداکاری آنان سرپا می ایستیم.
سرباز ژاپنی
در قلب گرداب اقیانوس آرام، یک نبرد بسیار شدید اما در فضایی محدود در جزیره استوایی و بسیار کوچک گوادال کانال در سال ۱۹۴۲ در حال رخ دادن بود. در زیر ابری از رطوبت خفه کننده، در محاصره لشکر پشه هایی چنان تشنه و مصمم به مکیدن خون سربازان که گاهی، باید به زور آن ها را از روی بدن خود کنار می زدند، نیروهای متفقین سانتیمتر به سانتیمتر در طول دیواری غیرقابل نفوذ از درختان و گیاهان، با دشمنی ناپیدا و پنهان مبارزه می کردند.
رالف مورس، عکاس مجله LIFE که به واحدی از نیروهای آمریکایی به میدان نبرد رفته بود این فرصت را یافت تصویری از بیرحمی جنگ را ببیند که کمتر غیرنظامی می خواهد از چشم یک سرباز نظاره گر آن باشد. در جریان یک ماموریت گشت زنی، گروه همراه مورس با یک تانک منهدم شده در یک ساحل متروک مواجه شدند. درست زیر برجک تانک سر خشک شده و بیروح یک سرباز ژاپنی قرار داشت که دهانش در جریان فریادی هولناک از روی درد برای همیشه باز مانده بود. مشخص بود که این سر به عمد در چنین حالتی قرار داده شده و تیم گشت زنی نیز که می دانست احتمال زیاد یک تله باشد از آن فاصله گرفت. اما تصویری که از این منظره گرفته شد بربریتی را نشان می داد که در میدان جنگ اقیانوس آرام به یک موضوع معمولی تبدیل شده بود.
اگر چه در سراسر جهان نزاع ها و جنگ هایی رخ می دهد اما جبهه اقیانوس آرام در جریان جنگ جهانی دوم ماهیت ترسناک دشمنی و عداوت به شکلی بی سابقه به نمایش گذاشت. در حالی که سربازان ژاپنی از جنازه هم قطاران خود به عنوان تله برای نیروهای آمریکایی استفاده می کردند، سربازان آمریکایی نیز جنازه ژاپنی ها را مثله کرده و سرشان را بر دار می کردند. هر دو طرف از دندان کشته شدگان طرف مقابل گردنبند ساخته و به عنوان غنیمت و مدال افتخار جنگی به گردن می انداختند.
بمباران ماساوا
۲۹ می ۱۹۹۱ به عنوان پایان ۳۰ سال تلاش اریتره برای استقلال از اتیوپی شناخته می شود. حدود یک سال پیش از این روز تاریخی، جبهه آزادی بخش خلق اریتره، عملیات تهاجمی بزرگی را علیه شهر بندی ماساوا در اتیوپی آغاز کرد، با این امید که خط آذوقه و تجهیزات ارتش اتیوپی را قطع کند. پس از سه روز نبرد سنگین، نیروهای اریتره ای موفق شدند شهر را به طور کامل به تسخیر خود دربیاورند. اما اتیوپی نیز براحتی نمی خواست از شهر خود دست بکشد. برای روزهای متوالی، هواپیماهای متعلق به ارتش اتیوپی با بمب های ناپالم و خوشه ای شهر را شخم زدند که با مرگ صدها نفر در روی زمین همراه بود.
یک ماه بعد، بمباران هوایی از نو آغاز شد. با سوختن انبارهای غذا و دارو، مردم غیرنظامی به صورت دسته دسته در پناهگاه هایی که برای در امان ماندن از بمباران ها تهیه شده بود جان می دادند. بسیاری از تصاویر و ویدیوهایی که از این قتل عام منتشر شد چنان هولناک بود که رسانه ها از انتشار آن ها امتناع کردند اما این تک عکس از یک مرد اریتره ای که روی یک بمب منفجر نشده نشسته است صدایی بلندتر از تمام عکس های دیگر داشت. درماندگی و ویرانی که در چشمان این مرد و اطراف اوست زندگی شهروندان اریتره را در آن روزها با تاثیری که هیچگاه فراموش نخواهد شد نشان می دهد.
اشتباه مرگبار
این عکس فراموش نشدنی که در سال ۲۰۰۵ در عراق و توسط کریس هاندراس گرفته شده، دوردست ترین عواقب جنگ را نشان می دهد و ثابت می کند که حتی به شکل تصادفی نیز ممکن است دست شما به خونی آغشته شود که هیچگاه پاک نخواهد شد. هاندراس در جریان یک عملیات گشت زنی در شهر تل عفر در شمال عراق همراه با نیروهای آمریکایی بود به این امید که تصاویری از گروهی هنگام انجام عملیاتشان بگیرد. در حالی که خورشید غروب کرده و خیابان ها برای حکومت نظامی پس از ساعت ۶ عصر خالی می شد، گروه وارد یک خیابان شده و با خودرویی مواجه شد که به سمت آن ها می آمد.
سربازان آمریکایی که به خاطر یک شبیخون اخیر هنوز عصبی و مضطرب بودند، چندین شلیک انجام دادند و هیچ واکنش قابل مشاهده ای از سرنشینان خودرو ندیدند. خودرو همچنان به سمت آن ها می آمد و به همین دلیل یکی از سربازان به سمت آن آتش گشود که با همراهی دیگر سربازان همراه شد. در حالی که خودرو نزدیک تر شده و سرعت خود را از دست داده بود، سربازان صدایی ترسناک تر از پاسخ شبه نظامیان شنیدند: گریه کودکان. درون خودرو یک خانواده بود: یک مادر، پدر و ۴ فرزندشان که سعی داشتند تا پیش از شروع حکومت نظامی خود را به خانه برسانند.
آن ها سربازان استتار کرده را ندیده بودند از این رو وقتی که صدای شلیک شنیدند به سرعت خود افزودند، همان واکنش معمولی که همیشه در مناطق درگیری انجام می شود. آسیبی به کودکان نرسیده بود اما والدین آن ها به خاطر تعدد گلولههایی که به آنها برخورد کرده بود تقریباً قابل شناسایی نبودند. این کودکان برای همیشه زخم های شبیه که زندگی شان به یکباره برای همیشه تغییر کرد را همراه خود خواهند داشت و سربازان نیز بی تفاوت برای نینتندو بازی کردن به پایگاهشان بازگشتند.
بازجویی رودزیایی
جنگ بوش رودزیایی که جنگ داخلی رودزیا که بعدها با نام زیمبابوه شناخته شد جایی در کتاب های تاریخی ندارد. این درگیری که به مدت ۱۳ سال از سال ۱۹۶۴ تا ۱۹۷۹ ادامه داشت، اوج تنش اجتماعی بود که به مدت دو دهه در حال شکل گیری بوده و از استعمار آفریقای جنوبی توسط مهاجران سفید پوست در اواخر قرن نوزدهم آغاز شد. در حالی که کنترل سفیدپوستان در دهه ۱۹۶۰ بر آفریقا در حال از دست رفتن بود، ملی گراهایی آفریقایی فریاد استقلال سر داده و یک جنگ گریلایی خونین را براه انداختند که که به یک جنگ نژادی تمام عیار تبدیل شد.
شبه نظامیان جنبش خود را تلاشی برای استقلال و آزاد شدن از دست سرکوبگران خارجی می دیدند در حالی که دولت عمدتاً سفیدپوست حملات رو به افزایش این شبه نظامیان را تروریستی می دانست. مزارع و خانه های رعیتی در حومه شهرها بیشترین و بدترین آسیب ها را در طول این حملات متحمل می شدند، بعد از اولین حملات خشونت بار، کشاورزان سفیدپوست ذهنیت در محاصره قرار گرفتن پیدا کرده و در حالی که مردان در مزارع مشغول کار بودند، زنان از خانه هایشان در برابر تهاجم شبه نظامیان دفاع می کردند. دولت رودزیا نیز با بیرحمی تمام به این حملات واکنش نشان می داد.
در بسیاری از موارد، آن ها غیرنظامیان را در تلاش برای شکار و از بین بردن نیروهای شبه نظامی به قتل می رساندند. وقتی که گریلاها دستگیر می شدند تحت شکنجه و بازجویی های بسیار خشن قرار گرفته که بسیار هولناک بود. در تصویر فوق که توسط جی راس باومن گرفته شده، یکی از افراد واحد سواره نظام دولت رودزیا را می بینیم که زندانیان را با زور اسلحه وادار به قرار گرفتن در حالت شنا به مدت ۴۵ دقیقه در زیر آفتاب سوزان کرده است. هر بار که یکی از این مردان از فرط خستگی به روی زمین می افتد، سربازان او را کشان کشان به گوشه ای برده و بعد از کتک زدن چندین گلوله هوایی شلیک می کنند انگار که او را کشته اند. در انتهای بازجویی، باقی زندانیان از لحاظ روانی نابود شده اند.
شنبه 9 آذر 1398 - 8:36:35