تهران- الکوثر: «جویبر» مرد جوان تازه مسلمانی است که در مدینه مانده تا دینش را نزد پیغمبر درست کند و در صفّه ای که کنار مسجد بود، در میان فقرا جا داشت. گاهی نان و گاهی خرما و گاهی هر دو از طرف پیغمبر به او می رسید.
روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله او را مورد لطف بیشتری قرار داد و پرسید:
«آیا میل ازدواج داری؟».
عرض کرد: «یا رسول اللَّه! بلی امّا کی به من دختر می دهد؟ من که نه مال دارم و نه شأن و نه شکل».[1] حاصل روایت شریف این است که پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «اسلام، همه چیز را جبران می کند. مؤمن همشأن مؤمنه است (المسلم کفو المسلمه)[2] سیاه و سفید ندارد، عرب و عجم ندارد، همه یکنواخت است و میزان تقواست».
حضرت او را نزد زیاد بن لبید،- که از اشراف قبیله ای از قبایل اطراف مدینه بود- فرستاد و فرمود: «به او بگو پیغمبر مرا فرستاده که دخترت را به عقد من درآوری».
جویبر اطاعت کرد و رفت در مجلس زیاد بن لبید چند نفر دیگر هم حضور داشتند و گفت: «پیغامی از طرف رسول خدا صلی الله علیه و آله برایت دارم، آیا در حضور دیگران بگویم یا خصوصی».
زیاد گفت: «زهی شرف از پیغام رسول خدا صلی الله علیه و آله مانعی ندارد در حضور دیگران بگویی».
گفت: «رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: دخترت ذلفا را به عقد من درآوری».
زیاد، یکه خورد و آنچه در دلش بود گفت: «تو همشأن ما نیستی، چگونه به تو دختر بدهم؟».
جویبر برخاست که برود، گفت: «به خدا سوگند! آنچه تو می گویی راه و روش اسلام نیست». آنگاه حرکت کرد.
دختر از پدرش پرسید: «کی بود؟ و جریان چه بود؟».
زیاد گفت: «جوان فقیری آمده بود و می گفت از پیش پیغمبر صلی الله علیه و آله آمده و او را فرستاده است که تو را به او تزویج نمایم».
دختر گفت: «پدر! زود دنبالش برو تا رسول خدا صلی الله علیه و آله را ناراحت نکرده است او را بیاور».
عجب ایمانی داشت! نپرسید آیا مهندس است یا دکتر؟ حقوقش در ماه چقدر است؟ بلکه دین و تقوا را میزان می داند.
زیاد به دنبال جویبر رفت و گفت: «برگرد تا من خودم به مدینه بروم و ببینم آیا خود رسول خدا صلی الله علیه و آله چنین فرموده است یا نه؟!».
به مدینه آمد و جریان را از پیغمبر صلی الله علیه و آله پرسید. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود:
«آری من او را فرستاده ام». برگشت و لباس مناسبی برای جویبر فراهم کرد، وسایل زندگی اش را نیز تهیه و خانه ای نیز برایش آماده کرد.
جویبر، شب عروسی نگاه به صورت دختر کرد و جمالش را دید در حجله، عدل را رعایت کرد و گفت: «ای خدایی که تو به من نعمت دادی، شکر تو مقدّم بر هر چیزی است». و تا صبح، نماز و سجده شکر بجا آورد و فردا نیز به شکرانه این نعمت، روزه گرفت، سه شبانه روز وضعش چنین بود.
روز سوّم زیاد خیلی ناراحت بود، خدمت پیغمبر آمد و گفت مثل این که این داماد اقتضای ازدواج ندارد.
پیغمبر صلی الله علیه و آله کسی را به دنبالش فرستاد و از او پرسید: «مگر میل به زن نداری؟».
گفت: «چرا خیلی هم مایل هستم».
فرمود: «پس چرا از همسرت کناره گرفته ای؟».
عرض کرد: «به خاطر شکر این نعمت بزرگ، خواستم سه شبانه روز، شبها به طاعت به سر برم و روزها روزه بگیرم؛ امّا از امشب به سراغش می روم».[3]
پی نوشت ها
[1] الحدائق الناضرة فى احكام العترة الطاهره: 24/ 73 ..
[2] جواهر الكلام: 30/ 107 ..
[3] فروع كافى: 5/ 340- 343/ ح 1 ..
چهار شنبه 18 مرداد 1396 - 13:2:28