حزب الله از درون

مقاومت در گذر تاریخ (قسمت نهم)

جمعه 23 تیر 1396 - 10:43:21
مقاومت در گذر تاریخ (قسمت نهم)

در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمه‌ای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشته‌ی نیکلاس بلانفورد) درباره‌ی اولین برخوردهای مقاومت اسلامی با صهیونیست‌ها و کشتن مزدوران آنان و همچنین همکاری جدی با اهل سنت در مسیر مبارزه با اشغالگران صحبت کرده و چگونگی انتخاب نام مقاومت اسلامی را خواندیم و در آخر، مطالبی درباره‌ی اولین استشهادی لبنان شهید احمد قصیر ذکر شد. قسمت نهم در ادامه تقدیم می‌شود:

تهران-الکوثر:


آموزش رزمندگان مقاومت توسط سپاه 

عملیات استشهادی‌که مقر حاکم نظامی صور را هدف قرار داد، اولین حمله‌ی بزرگ ضد اسرائیلی‌ها از زمان حمله به لبنان بود. اسرائیلی‌ها با خود خیال کردند که این حادثه دیگر تکرار نخواهد شد، یا دستکم امید داشتند که اینطور باشد! ولی در همان وقتی که آنان اجساد را از زیر آوار مقر حاکم نظامی صور بیرون می‌آوردند، نیروهای سپاه پاسداران ایران در بقاع مشغول طرح‌ریزی برای برنامه‌های آموزش نظامی در کنار دروس دینی بودند تا بدین ترتیب نیروی مقاومت شیعه‌‌ی جدیدی تشکیل شود، نیرویی که مدت کوتاهی بعد، کادرهایش به سمت خطوط نبرد در بیروت و جنوب رهسپار شدند.در همین راستا، پایگاهی در یک دره در نزدیک روستای جنتا، به عنوان اولین پادگانِ زیر نظر سپاه پاسداران انتخاب و عملیات جذب نیرو به آهستگی و با دقت غافلگیرکننده‌ای شروع شد. 
از داوطلبین خواسته می‌شد که درخواستی کتبی برای پیوستن به مقاومت ارائه دهند، به علاوه‌ی معرفی‌نامه‌هایی از دو روحانی شیعه. داوطلبین مدت زمانی که گاهی شش ماه طول می‌کشید، منتظر می‌ماندند تا در اطلاعاتی که ارائه‌ داده‌‌اند دقت و واکاوی شود. 
این مسئله برای رعایت مسائل امنیتی بود.هر وقت با درخواست موافقت می‌شد، داوطلب دستور می‌یافت تا به روستایی مشخص در وقتی معین مسافرت کند. در آنجا چشمش همراه با داوطلبان دیگر بسته می‌شد و آن وقت در ماشین‌هایی با پنجره‌های دودی به پادگان جنتا منتقل می‌شدند. حزب‌الله برای گسترش تأسیسات این پادگان کوچک، اقدام به حفر کانال‌هایی بزرگ در حاشیه‌ی این دره (که عمیقش به 275 متر می‌رسید) کرد. ارتفاع سقف کانال به 5 متر می‌رسید و حاوی دستگا‌ه‌هایی برای تأمین روشنایی و برق و آب بود. 
ضمنا سلاح‌های ضد هوایی در قله‌ی کوهای «تند شیب» اطراف پایگاه مستقر شد.اولین دسته از نیروهای تازه شامل 150 نفر داوطلب تازه‌ جذب‌شده بود که در بینشان خود سید عباس هم حضور داشت و از روستاهای بقاع و شهرهای آنجا انتخاب شده بودند. 

آموزش‌ها و تمریناتشان شامل آمادگی‌های اساسی جسمانی و آموزش کار با سلاح و دروس دینی مستمر می‌شد. نیروها درحالی که لباس‌های نظامی و پوتین‌های یک شکل به تن و پا داشتند در چادر می‌‌خوابیدند. گاهی برای فهمیدن میزان آمادگی‌شان [با خشم شب] آزمایش می‌شدند. حسین حمیة که آن روزها دانشجو و جزو دسته‌ی سوم افراد تحت آموزش جنتا بود به یاد می‌آورد: «منور می‌زدند و با سلاح ضدهوایی شلیک می‌کردند تا از خوب بیدارمان کنند و اگر بیدار نمی‌شدیم، وارد چادرهایمان می‌شدند و آب یخ رویمان می‌ریختند.» 
روز، با تمرینات آمادگی جسمانی شروع می‌شد که معمولا شامل بالارفتن سریع از شیب‌های تند صخره‌ای در تپه‌های مجاور بود. بعد از خوردن صبحانه‌ای شامل چای و نان و شیر، به داوطلبین اجازه داده می‌شد در رودخانه‌ی کوچکی که از جنتا می‌گذشت آب‌تنی کرده و خود را بشویند و سپس نوبت می‌رسید به آموزش‌های دینی که چند بخش درسی را شامل می‌شد که هر کدام 90 دقیقه زمان می‌برد.نیروها، روی زمین یک مزرعه‌ی دور افتاده می‌نشستند و به آموزش‌های دینی روحانیون لبنانی (مثل شیخ صبحی طفیلی و سید عباس موسوی) گوش می‌‌دادند، درحالیکه این روحانیون زیر عبای خود و با حفظ عمامه، لباس های نظامی یک شکلی به تن می‌کردند. 
سید حسن نصرالله جوان، با ریش کم‌پشتش که حاشیه‌ای دور صورتش ایجاد می‌کرد هم جزو مدرسین بود. یکی از نیروهای داوطلب آن دوره، سید حسن نصرالله (که بعدها رهبر حزب‌الله شد) را فردی «لاغر اندام و خجالتی» به یاد می‌آورد که نسبت به مسائل دینی کاملا آگاهی داشت «ولی موقع صحبت، به صورت مستقیم به مخاطب نگاه نمی‌کرد.» 

آموزش‌ها و تمرینات نظامی شامل یادگیری کار با سلاح‌های اصلی از قبیل مسلسل‌های کلاشینکف و تیربارهای سبک و موشک‌اندازهای دستی بود. یک ساعت در هفته هم برای تمرین تیراندازی اختصاص یافته بود. افراد همچنین درگیری نفر به نفر بدون سلاح، و چگونگی برخورد با مین‌ و روش کاشت آن، فن استتار و همچنین چگونگی حرکت مخفیانه در یک زمین باز را هم آموزش می‌دیدند.نفرات دوره‌های اول و دوم توسط مربیان ایرانی آموزش دیدند اما نوبت دسته‌ی سوم که رسید، کار آموزش آمادگاهی جسمانی به مربیان لبنانی [ظاهرا از کسانی که در دو دوره‌ی اول حضور داشتند] واگذار شد و فقط کار آموزشِ‌ بخش‌های پیشرفته‌تر بر عهده‌ی ایرانی‌ها ماند. در مراحل ابتدایی، همه‌ی برنامه‌ی آموزش چهل و پنج روز طول می‌کشید ولی در ادامه، این مدت به یک ماه کاهش یافت. البته نیروهایی که برگزیده می‌شدند و خودشان هم به ادامه‌ی آموزش تمایل داشتند به ایران فرستاده می‌شدند تا دوره‌های آموزشی پیشرفته‌ای را به مدت سه ماه بگذرانند. 


مقاومت ضد نیروهای آمریکایی و فرانسوی 

روز 14 سپتامبر 1982 [23 شهریور 1361]، طرح آریل شارون برای به ریاست‌جمهوری رسیدن بشیر جُمَیّل (که روابط دوستانه‌ای با اسرائیل داشت) فرو ریخت: بشیر جمیل در یک بمبگذاری در بیروت کشته شد، درحالیکه تنها چند روز از انتخاب او به عنوان رئیس‌جمهور بعدی لبنان می‌گذشت و البته هنوز دوره‌ی ریاست‌جمهوری‌اش رسما آغاز نشده بود. با مرگ جمیل، حالا اسرائیل باید سریعا راهکاری جدید پیدا می‌کرد، خصوصا پس از شدت یافتن عملیات‌های مقاومت در منطقه‌ی بیروت. آمریکایی‌ها خیلی زود این نیاز مهم و فوری اسرائیلی‌ها را برآورده کردند: نظامیان نیروی دریایی امریکا در جنوب بیروت در کنار فرودگاه انتشار پیدا کردند. این نیروها بخشی از نیروی چندملیتی‌ای بودند که از نظامیان 4 کشور تشکیل می‌شد و قرار بود بر بیرون رفتن نظامیان سازمان آزادیبخش فلسطین از لبنان در آگوست 1982 نظارت کند. [پس بیرون رفتن نیروهای نظامی فلسطینی، امنیت اردوگاه‌های آوارگان به عهده‌ی این نظامیان خارجی قرار گرفت ولی آمریکایی‌ها به این بهانه که امنیت برقرار است، از لبنان خارج شدند و این مصادف شد با کشته شدن بشیر جمیل. 
نیروهای راستگرای مسیحی با حمایت مستقیم آریل شارون و نیروهای اسرائیلی حاضر در بیروت، به عنوان انتقام به دو اردوگاه صبرا و شاتیلا حمله‌ور شده و در کشتاری باورنکردنی، دو روز تمام هر کس را در آنجا یافتند به قتل رساندند]. 
این نیروهای آمریکایی بعد از کشتار صبرا و شاتیلا حالا دوباره به بیروت بازگشته بودند.با رسیدن ماه مارس 1983، نظامیان آمریکایی و نیروهای پشتیبان آنان در نیروی چندملیتی، مورد حمله‌ی رزمندگان شیعه قرار می‌گرفتند. در روز 18 آوریل، یک نیروی استشهادی، کامیون کوچک خود را که مملو از موادمنفجره بود به داخل سفارت آمریکا در ساحل بیروت برد و در آنجا منفجر کرد. 
این انفجار، ساختمان هفت طبقه‌ی سفارت را ویران کرد و موجب کشته شدن 63 نفر از جمله 17 آمریکایی شد. در بین 17 نظامی کشته شده، شش افسر سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) از جمله مدیر منطقه‌ای سیا و معاونش و همچنین باب ایمس، عالی‌رتبه‌ترین افسر سیا در منطقه‌ی شرق نزدیک (که برای شرکت در جلسه‌ای در سفارت حضور داشتند) هم به چشم می‌خوردند. 

در پی این اتفاق، دیپلمات‌های آمریکایی به سرعت تلاش‌هایشان برای رسیدن به موافقتنامه‌ی صلحی بین لبنان و اسرائیل افزودند. و در اوایل ماه می بود که اسرائیلی‌ها با امضای موافقتنامه‌‌‌ای با لبنان که آمریکا آن را تهیه کرده بود [و همه‌ی خواست‌های اسرائیل را تضمین می‌کرد و ضمنا باعث به رسمیت شناخته شدن اسرائیل از طرف یک کشور دیگر عربی یعنی لبنان می‌شد] موافقت نمودند. لبنان هم در روز 17 مارس به طور رسمی آن را امضا کرد. اما حافظ اسد به همپیمانانش در لبنان دستور داد که با حمله به حکومت رئیس‌جمهور امین جمیل (برادر بزرگتر بشیر جمیل که پس از او به سمت ریاست‌جمهوری لبنان انتخاب شد و مورد حمایت آمریکا قرار داشت) این توافقنامه‌ را به شکست بکشانند. 

در نتیجه در کوه‌های الشوف [مرکز سکونت دُرزی‌های لبنان] نبردی بین شبه‌‌نظامیان دُرزی و ارتش لبنان و شبه‌نظامیان مسیحی آغاز شد. اسرائیلی‌ها هم ناگهان خود را وسط این نبرد اذیت‌کننده دیدند. در نتیجه در اویل ماه سپتامبر 1983 اسرائیلی‌ها ترجیح دادند جلوی تلفات بیشترشان در الشوف را بگیرند، فلذا از الشوف عقب‌نشینی کرده و گذاشتند مسیحی‌ها و درزی‌ها با خیال راحت به کشتن یکدیگر مشغول باشند.خط مواجهه‌ی جدید اسرائیلی‌ها تقریبا 97 کیلومتر مسافت داشت و از مصبّ رودخانه الاولی در شمال صیدا آغاز می‌شد و با چرخش به شرق در امتداد دره‌های تنگ و عمیق (که کوه‌های صخره‌‌ای در بالایشان بودند) به داخل بلندی‌های سلسله جبال پوشیده از برف باروک می‌رسید. قرار بود این خط به قدر کافی قوی باشد تا بتواند جلوی حمله‌ی کلاسیک احتمالی نیروهای سوریه را بگیرد، و تا جایی محکم باشد که بتواند جلوی عبور و نفوذ رزمندگان شبه‌نظامی که از شمال می‌آمدند و می‌خواستند برای انجام عملیات به جنوب بروند را سد کند. 

ولی اسرائیلی‌ها هنوز در محاسبه‌ی توان دشمن اصلی‌شان اشتباه می‌کردند، دشمنی که در جنوب و در خود مناطق اشغالی لبنان قرار داشت نه در مناطق شمالی منطقه‌ی اشغالی. 

شیخ الشهدای مقاومت اسلامی 

چهره‌ی آشکار مقاومت در جنوب، کسی بود به اسم شیخ راغب حرب. یک امام جماعت جوان در روستای جبشیت، همان کسی که در سفر ژوئن 1982 به تهران همراه شیخ صبحی طفیلی بود. حمایت و تأیید ثابت و دائمی شیخ راغب حرب از مقاومت، تهدیدی بود برای اعتقاد سنتی عمومی بین اکثر روحانیون شیعه‌ی جنوب لبنان در آن زمان که نمی‌‌خواستند موجب برانگیخته شدن خشم ارتش قوی اسرائیل گردند. 

تیمور گوکسل (سخنگوی نیروهای بین‌المللی حافظ صلح در لبنان) به یاد می‌آورد: «[شیخ راغب] حرب شخصیتی محبوب، و از احترامی شدیدی در جنوب برخوردار بود. او هسته‌های را جذب می‌کرد که هر کدامشان شامل پنج یا شش جوان می‌شد. 
این هسته‌ها بسیار مستحکم بودند و حقیقتا محال بود بشود در آنها نفوذ کرد.»حالا مسجد و حسینیه‌ی او در جبشیت (که مزین بود به تصاویر امام خمینی و پرچم‌های سیاه و تابلوها و پلاکارهایی از آیات قرآنی) شده بود مرکز فعالیت مقاومت. شیخ راغب حرب در همین زمان درخواست دیداری که از طرف افسران اسرائیلی صورت گرفته بود رد کرد و اعلام نمود که دست دادن با دشمن، همکاری با او به حساب می‌آید درحالی که نپذیرفتنش، خود مقاومت محسوب می‌گردد. حرب، با آن ریش پرپشت و عمامه‌ی سفید و عبای خاکستری‌اش) شخصیتی محبوب و مردمی در جبشیت و روستاهای اطراف بود. 

در روز 18 مارس 1983 [27 اسفند 1361] اسرائیلی‌ها حرب را بازداشت کردند، در حالی که قرار بود چند روز بعد در نماز جمعه، فتوایی را اعلام کند که هر نوع ارتباط با اشغالگرن اسرائیلی را ممنوع می‌کرد. اسرائیلی‌ها امید داشتند با این کار، جریان صدور فتوا به هم بخورد، ولی کاری که کردند عملا مثل چوب کردن در لانه‌ی زنبور بود و باعث راه افتادن اعتراضات مردمی شد. در نتیجه‌ی این دستگیری، تحصن‌ها و اعتراضاتی طی دو هفته‌ی بعد از آن به وقوع پیوست و راه‌ها به صورت مکرر با آتش زدن لاستیک بسته می‌شد. اسرائیلی‌ها در نهایت تسلیم شدند و حرب در اوایل آوریل به جبشیت بازگشت و بدون هیچ ترسی باز تشویق و تأیید مقاومت را در پیش گرفت. 
چند ماه بعد به تهران دعوت شد. در تهران، ایرانی‌ها به او گفتند که خانه‌ی او در لبنان، «سفارت جمهوری اسلامی ایران» به حساب می‌آید. حرب در حالی به لبنان بازگشت که سلوکش، اثری عمیق بر روی ایرانی‌هایی که او را دیدند گذاشته بود. او با بازگشت به لبنان تلاش‌هایش در راستای جذب نیرو را (با علم به اینکه مدت زیادی زنده‌اش نخواهند گذاشت) پی‌ گرفت. 
حرب، بارها به پیروانش می‌گفت که هر آن منتظر مرگ است و می‌گفت: «اسرائیلی‌ها خون مرا خواهند ریخت.» 

حادثه‌ی عاشورای نبطیه و خشم فراگیر شیعیان 

سیر صعودی مقاومت ضد اسرائیلی‌ها طی چندماه در جنوب لبنان ادامه داشت اما چیزی که جرقه‌ی تبدیل این روند به یک انقلاب گسترده بود در 16 اوکتبر 1983 [24 مهر 62] رخ داد. در آن روز که مصادف بود روز عاشورا، حدود شصت هزار نفر از شیعیان برای برگزاری مراسم در نبطیه گرد آمده بودند اما جیپ‌های گشتی و کامیون‌های اسرائیلی با ورود بین مردم دچار اشتباه بزرگی شدند. احتمالا نظامیان اسرائیلی نمی‌‌دانستند این اشتباه وحشتناکشان چه معنی‌ای می‌تواند داشته باشد، گرچه می‌‌دانیم که به فرمانده آن واحد گشتی از طرف رؤسایش هشدار داده شده بود که آن روز را دور از نبطیه بمانند. 
عزاداران خشمگین این ورود اسرائیلی‌ها را توهینی به مقدساتشان، آن هم در مقدس‌ترین روز سال نزد شیعیان تلقی کردند و با خشم شدیدی عکس‌‌العمل نشان دادند: جمعیت گسترده، ماشین‌های اسرائیلی را دوره کرده و شروع به پرتاب سنگ به سوی آنها نمودند، همچنین برخی‌ها به سوی نیروهای اسرائیل آتش گشودند و یک نفر هم یک بمب دست‌ساز را داخل جیب‌ها انداخته و آن را به آتش کشید. اسرائیلی‌های وحشت‌زده و مبهوت هم در مقابل، شروع به شلیک به سمت جمعیت کرده و یک نفر را کشته و ده نفر را زخمی نمودند. 

فرماندهان ارتش اسرائیل، سریعا به اهمیت و میزان خطیر بودند این اتفاق پی بردند و فرمانده واحد گشتی را بازداشت کردند. اما این حرکت به سرعت بی اثر شد چرا که فردای آن روز، نیروهای میلیشیای حداد [وابسته به اسرائیل] منطقه‌ی نبطیه را خمپاره باران کرده و سپس اقدام به جستجوی خانه به خانه برای یافتن کسانی کردند که به گشتی‌های اسرائیلی حمله نموده بودند.با این واقعه، روحانیون شیعه [یعنی حتی روحانیونی که قائل به درگیری مستقیم نبودند] موضعشان را تغییر داده و ضمن صدور فتاوایی مبنی بر تحریم همکاری با اسرائیلی‌ها ندای دعوت به مواجهه با آنان را بلند کردند. با این فتوا، اعضای شیعه‌ی گروه‌های شبه‌نظامی‌ای که زیر نظر اسرائیل قرار داشتند از آنها گریختند و بدین شکل آن گروه‌های شبه ‌نظامی فرو پاشید. 

ادامه دارد....
مترجم: وحید خضاب


جمعه 23 تیر 1396 - 10:41:18