نگاهی اجمالی به جریان تکفیری
الکوثرفارسی: کسانی، بر اثر تعصبات کور گروهی و برداشتهای غلط، دیگران را متهم به خروج از دین کرده و در پی آن، خون، مال و ناموس آنان را حلال شمرده اند. به کاربردن و بهره گیری گروه ها، فرقه های مذهبی و حکومتهای ستم پیشه و غیرمردمی، از این واژه، با بار معنایی ویژه ای که دارد، درگیریها، اختلافها و کشتارهای بسیاری را در پی داشته و جامعه اسلامی و امت اسلامی را با دشواریهای گوناگون رو به رو کرده است.
در ادوار گوناگون تاریخ، این پدیده زشت، به دست بدسیرتان، در جای جای جهان اسلام خود را نموده و چهره بس کریه و اشمئزازآوری از آن فراروی جهانیان به نمایش گذارده است. امروزه نیز، استعمارگران با ورود به دایره هراس انگیز تکفیریان به آنان جهت می دهند تا نای منادیان حق را با دشنه تکفیر ببرند و بر پیکر امت اسلامی ضربه بزنند و آن را از حرکت، پویایی و ستم ستیزی بازدارند. این تکفیرها و سپس حرکتهای سفاکانه تکفیرگران است که زمینه را برای دشمنان دین اسلام فراهم می آورد، تا دین اسلام را دین خشونت بنمایاند.
صحنه های خشن، دلخراش و هراس انگیزی که تکفیریان از کشتار هم کیشان خود و مسلمانان به نمایش گذاشته و می گذارند، خواسته و آرزوی استعمارگران و دشمنان کینه توز اسلام و آنان که در فکر ریشه کن سازی اسلام و اسلامیان هستند، به خوبی برآورده می سازد.
اینان چنان فضا را علیه اسلام و اسلامیان آماده ساختند که دشمنان کینه توز، جرأت یافتند که علیه رسول اعظم، کارهای خباثت آلودی انجام و با کاریکاتور به ساخت آن نیر اعظم توهین روا بدارند. این که تکفیر این سان گسترش یافته، از واهمه و هراسی است که استکبار جهانی از خیزش بزرگ اسلامی دارد.
استقبال جهانیان از اسلام، استکبار را میدان کشیده تا از جهل و تعصبات کور و روحیه خشن و وحشی فرقه هایی بهره بگیرد و با حربه تکفیر، کار جهان اسلام را به سود خود یکسره کند.
تکفیر در لغت
تکفیر بر وزن تفعیل، از ماده کفر است و کفر مصدر به معنی پوشش و پوشیدن. وقتی گفته می شود: "کفر الشی ء" یعنی آن را پوشید و پنهان کرد و "کفر اللیل الاشیاء" یعنی شب چیزها را از دیده ها پوشاند. پس تکفیر، یعنی نسبت انکار حق و حقایق به کسی دادن و او را به پنهان کاری متهم نمودن است.
در مفردات راغب آمده است:
"کفر، در لغت به معنای پوشیدن چیزی است و شب را که کافر می گویند به جهت این است که اشخاص را می پوشاند. این لفظ از آن جهت به کشاورز اطلاق می گردد که بذر را در زمین پنهان می کند.... کفرِ نعمت و کفران آن، پنهان کردن آن، با ترک ادای شکر آن است و بزرگ ترین کفر، انکار وحدانیت خدا، یا شریعت، یا نبوت است. کفران در انکار نعمت، بیش تر به کار می رود و کفر در انکار دین و کفور در هر دو مورد به کار می رود.... کافر به طور مطلق و متعارف درباره کسی به کار برده می شود که منکر وحدانیت خدا، یا رسالت، یا شریعت و یا هر سه آنها باشد".
تکفیر، به معنی پوشاندن است. وقتی گفته می شود "تکفر فی السلاح" یعنی خود را سلاح پوش کرد.2 و در این جا کسی را که به کفر نسبت بدهند، می گویند او را تکفیر کردند.
تکفیر در اصطلاح
تکفیر در فقه، دست کم در چهار مورد به کار می رود که دو مورد آن، بیش تر جنبه فقهی دارد و در مورد دیگر جنبه کلامی نیز دارد.
تکفیر در برابر ارسال است؛ یعنی در هنگام نماز، دست را روی دست نهان که اکثر مذاهب اهل سنت آن را در نماز مستحب می دانند و شیعه آن را جایز نمی شمرد.
تکفیر آن است که انسان برای دیگری تواضع و خضوع کند و خم شود و سرش را پایین بیندازد، نزدیک رکوع باشد.... گفته شده تکفیر آن است که دستش، یا دو دستش را بر سینه نهد... پس احترام بگذارد، آن گونه که عبد به آقای خود احترام می گذارد و آن گونه که کشاورزان مجوس به دهقان ها احترام می گذاشتند، دست شان را بر هم می نهادند و خضوع می کردند و اطاعت می نمودند."
از این روی، شیعه معتقد است تکفیر یا تکتف در نماز برگرفته از مجوس است و از نظر شرع درست نیست.
تکفیر یعنی کفاره دادن. به کفاراتی که بابت برخی خطاهای عبادی پرداخت می شود، تکفیر می گویند.
"سُمیت الکفارات، کفارات، لأنّها تکفّر الذنوب ای تَسْتُرها."
کفارات را به آن جهت کفاره گویند که گناهان را می پوشانند.
تکفیر در برابر احباط است؛ یعنی برخی کارهای خوب باعث می شوند که گناهان شخص، زدوده و مورد بخشش قرار گیرند. پاره گناهان باعث می شوند که کارهای خوب او بی اجرا، تباه و باطل شوند. در تاج العروس آمده است:
"التکفیر ستر الذنب و تغطیته و قوله تعالی "لکفَّرْنا عَنْهُمْ سَی ئاتِهم" ای سترناها حتی تصیر کأن لم تکن."
تکفیر به معنای پوشیدن گناه و پوشش آن است و سخن خداوند که می فرماید "هر آینه گناهان آنان را می پوشانیم" یعنی آنها را می پوشانیم که گویا نبوده است.
تکفیر یعنی دیگری را به کفر نسبت دادن، چنانچه کسی مسلمانی را کافر بداند، گویند او را تکفیر کرده است در تعریف آن گفته اند:
التکفیر هو نسبة أحد من أهل القبله الی الفکر"
تکفیر نسبت دادن یکی از اهل قبله به کفر.
برابر شرایطی خاص و توسط دادگاه های صالحه افراد مسلمان تکفیر می شوند و از برخی حقوق اسلامی محروم می شوند. در اصل این کار جنبه شرعی دارد و برای پاسداری از اصول اسلامی و کاری در جهت حفظ اصول و ضوابط دینی است. اما همین اصل که اگر درست به کار برده می شد، راهگشا بود و موجب نگهداری کیان دین از گزندهای بدخواهان، در طول تاریخ اسلام، از سوی حکومت گران، کسان و گروه هایی برای بیرون راندن کسان و گروه های مخالف به کاربرده شده است. و امروزه نیز، بی محابا از این اصل، استفاده می شود و در کاربرد آن هیچ معیار و ضابطه ای را رعایت نمی شود و بی رحمانه با حکم تکفیر، بسیاری از اهل قبله، قتل عام می شوند.
تفاوت تکفیر و ارتداد
تکفیر و ارتداد در مواردی، مشترک اند. اما مهم ترین تفاوت آن دو، در این است که در ارتداد، شخص مرتد، از اعتقاد و باوری که به اسلام داشته، برگشته و آن را ابراز می کند؛ اما در تکفیر خود شخص تکفیر شده، بیش تر اصول و ارکان اسلام را قبول دارد، ولی دیگران وی را متهم به نقض اسلام یا برخی از اصول آن می نمایند و این نقض را به او نسبت می دهند.
پیشینه تکفیر
تکفیر در میان پیروان ادیان گذشته وجود داشته است. در مسیحیت، جریان تکفیر روند گسترده و خطرناکی را طی کرده است. دادگاه های تفتیش عقاید که در قرون وسطی از سوی کلیسا تشکیل می شد، برای اثبات ایمان و یا کفر افراد بود و به نظر می رسد که تشکیل آن برای تفتیش از عقاید مسلمانانی بود که در اسپانیا، یا اندلس سابق باقی مانده بودند و نیز کسانی که نظر نو و جدیدی در مسائل علمی ارائه می دادند. اینان از سوی کلیسا تکفیر و کشته می شدند، مگر این که از نظر خود برگشته و توبه می کردند.بر خلاف مسیحیت که نسبت کفر از سوی متولیان امور مذهبی به افراد داده می شد، در اسلام اولین تکفیرکنندگان و بیش ترین آنان، فاسقان و مخبران غیرصادق بودند. در طول تاریخ اسلام، تکفیر افراد، بیش تر از سوی حکومتهای فاسد، کلید خورده است. اینها مخالفان خویش را متهم به کفر می کردند. تا این که جریان روند فرقه ای پیدا کرد و هر گروه و فرقه ای، مخالفان خود را به کفر متهم کرده و جان و مال و ناموس آنان را حلال شمردند.
سابقه تکفیر به صدر اسلام باز می گردد. اولین مورد در زمان رسول خدا بود که ولیدبن عقبه، بنی المصطلق را به کفر و ارتداد متهم کرد و آیه شریفه "ان جائکم فاسق بنبأ فتبینوا" در تکذیب وی نازل شد.
تعبیر به کفر، در برخی روایات تفسیر آیه آمده است.
خالد بن ولید نیز مردم قبیله بنی جذیمه را متهم به بازگشت از اسلام نمود.
و دومین آن مربوط به حاطب بن ابی بلتعه می شود. همو که نامه ای را به زنی داده بود که برای کافران قریش ببرد و آنان را از نقشه رسول خدا آگاه سازد که خداوند رسول خویش را از آن آگاه کرد. حاطب، وقتی که دستگیر شد، عمر بن خطاب، او را تکفیر کرد و خواست گردن وی را بزند که پیامبر(ص) عمر را از این کار بازداشت و حاطب را به خاطر حضورش در جنگ بدر، بخشید.
اما مشهورترین مورد تکفیر به دوران خلافت علی امیرالمؤمنین(ع) می رسد که خوارج کور دل، نابخردانه و از روی بی بصیرتی به آن دامن زدند. اینان حضرت امیرالمؤمنین(ع) را تکفیر کردند.
حاکمان بنی امیه نیز از جمله کسانی بودند که مخالفان خود را تکفیر کرده و آنان را به این اتهام از بین می بردند. زمانی که خواستند حجر بن عدی و یارانش را بکشند، زیاد بن ابیه از دیگران گواهی گرفت که وی به کفر گراییده است. در بخشی از نامه قاضی کوفه چنین آمده بود:
"اشهد انّ حجر بن عدی قد کفر کفرة اصلع [صلعیاء]"
گواهی می دهم که حجر بن عدی کفر ورزیده است، بمانند کفر "اصلع" یا کفر آشکار و شنیع.
عبدالرحمان بن جندب گوید: منظور از اصلع، علی بن ابی طالب است یعنی حجر مانند علی کافر شده است.
بنابراین قول، در این جمله هم امام علی و هم حجر تکفیر می شوند.
در جریان واقعه کربلا نیز زمانی که سرهای شهداء را ابن محفز نزد یزید می برد چنین می گوید:
"ای امیرالمؤمنین برای تو ما سرهای این کافران لئیم را آورده ایم."
در نامه عبدالملک مروان به حجاج، آمده است:
"من اقرّ بالکفر فخلّ سبیله"
هرکس اقرار به کفر کرد او را رها کن.
این اثیر در نهایه در معنای این جمله می نویسد:
"یعنی کسی که اقرار به کفر مخالفان بنی مروان کرد و علیه آنان بود، او را رها کن".
معنای این سخن این است که دستگاه خلافت اموی تمام مخالفان خود را کافر می شمرد و همه آنها را تکفیر کرده است.
این روش ناپسند در طول تاریخ ادامه داشته به گونه ای که کم تر شخصیت مصلح و دردمند و با فضیلتی را می یابید که از این جام تلخ جرعه ای ننوشیده باشد به گفته استاد مرتضی مطهری:
"وقتی که علی(ع) تکفیر بشود، تکلیف دیگران روشن است. بوعلی سینا، خواجه نصیرالدین طوسی، صدر المتألهین شیرازی، فیض کاشانی، سید جمال الدین اسدآبادی و اخیراً محمد اقبال پاکستانی از کسانی هستند که از این جام جرعه ای به کامشان ریخته شده است. "
در تاریخ اسلام تکفیرهای فراوانی رخ داده که پاره ای برخاسته از اختلافهای عقیدتی و مباحث کلامی و فلسفی بوده، مانند حادث و قدیم بودن قرآن و... و پاره ای برخاسته از اختلافهای فرقه ای که تاکنون ضربه های زیادی به مسلمانان وارد ساخته است.
به سال 407 هجری در تمام شهرهای آفریقا، شیعیان را به اتهام سبّ ابوبکر و عمر کشتند و آنها را به آتش کشیدند و اموال آنها را غارت کردند:
"و فی هذه السنة قتلت الشیعه فی جمیع بلاد إفریقیا و جعل سبب ذلک اتهامهم بسبّ الشیخین."
به سال 554 هجری بین پیروان مذهب حنفیه و شافعیه در نیشابور اختلاف شدیدی پدید آمد، به گونه ای که بازار و مدارس شافعیه را آتش زده و بسیاری از آنان را کشتند و شافعیان هم، پس از پیروزی بر حنفیان، در انتقام شدّت به خرج دادند:
"و یعظم الأ مروا الخلاف بین الحنفیة و الشافعیة فی نیشابور و تفح فتنة مبعثها التعصب المذهبی، فتحرق الاسواق و المدارس، یکثر القتل فی الشافعیة فینتصرون بعد ذلک علی الحنفیة، و یسرفون فی أخذ الثأر منهم و ذلک فی سنة 554 ه."
در اصفهان، به سال 716 ه، بین این دو نزاع برخاسته و بسیاری کشته شدند و خانه ها و بازارها به آتش کشیده شد:
"و کثر القتل و حرق المساکن و الاسواق فی اصبهان"
در دمشق، پیروان مذاهب اهل سنت، ابن تیمیه و طرفدارانش را از حنابله تکفیر کردند و مال و خون آنان را حلال شمردند و در برابر، این حاتم حنبلی می گفت: هر کسی که حنبلی نباشد مسلمانان نیست، در نتیجه وی تمام مسلمانان را تکفیر می کرد.
"و تجتمع بقیة المذاهب علی الحنابله غضباً علی أعمال ابن تیمیه و نودی فی دمشق و غیرها: من کان علی دین ابن تیمیه حلّ ماله و دمه بمعنی انهم کفرة یعاملون معاملة الکافرین. علی أن الشیخ ابن حاتم الحنبلی یقول: "من لم یکن حنبلیاً فلیس بمسلم فهو یکفر جمیع المسلمین، و عکسه الشیخ ابوبکر المقری الواعظ فی جوامع بغداد ذهب الی تکفیر الحنابله أجمع."
با تشکیل دولت صفویه در ایران، تعصبات مذهبی بین شیعه و اهل سنت به اوج خود رسید.
برخی از عالمان نیز در این موضوع صحنه گردانی کرده و به آتش اختلافها دمیدند و کتابهایی در تکفیر مخالفان نگاشتند. چنانچه عالمی از علمای اهل سنت دولت عثمانی، کتابی در تکفیر صفویه با عنوان "الاحکام الدینیه فی تکفیر قزلباش" نگاشت و پس از تکفیر، فتوای قتل عام شیعیان را صادر کرد. این کتاب در دوره شاه طهماسب نگاشته شده و نسبتهای ناروایی به شیعه داده است.
شماری از علمای شیعه زیدی نیز، به بررسی منطقی تکفیر و تفسق پرداختند. ابوالقاسم بستی کتابی با عنوان "البحث عن ادلة التکفیر و التفسیق" نگاشت که به تازگی منتشر شده است. و گروهی نیز در رد این اندیشه، کتاب نوشتند، مانند کتاب "تکفیر اهل قبله" که مسلمانان را به وحدت و هماهنگی دعوت نمودند.
در قرنهای اخیر که استعمار بر کشورهای اسلامی چیره شد و صهیونیست نفوذ خود را در مناطق اسلامی گسترش داد، پدیدآوری اختلاف و درگیری، از هدف ها و برنامه های راهبردی آنها بوده که در برهه های گوناگون به نقشه های شوم خود جامه عمل پوشانده اند با ظهور انقلاب اسلامی و تشیع در سطح جهان، آنان این اندیشه ناب را هدف قرار دادند و از گروه های استعمار ساخته وابسته به استکبار جهانی، علیه شیعه و اسلام ناب به بهره گیری پرداختند. از جمله سلفی ها را، که ناسازگاری سرسختانه با شیعه و اندیشه های ناب آن داشتند، به میدان رویارویی با شیعه کشاندند و از جمود فکری و تکفیرهای ناروا، غیرمنطقی، جاهلانه و غرض ورزانه این گروه علیه شیعه، بهره های فراوان برد.
سلفی ها، هر فکری را که مخالف با پندارهای واهی خود انگاشته و می انگارند، با تکفیر طردکرده و می کنند. و همیشه از موج گرایش به اسلام در جهت تخریب آن سود برده اند. اینها، بافضاسازی و به کارگیری افراد نادان به نام عالم، در قالب سخنرانی، نگارش کتاب و مقاله، با نسبت اندیشه های نادرست به مخالفان خود، از شکل گیری وحدت و انسجام مسلمین، جلو گرفته و به نبرد مبارزان و مجاهدان حقیقت جو و تشنه اسلام، کمر بسته اند.
سلفی گری را پیروان و هواخواهان محمد عبدالوهاب مطرح کردند. و گروهی در آغاز آن را اندیشه ای اصلاحی می پنداشتند و حتی احمد امین، در "زعماء الاصلاح" محمد عبدالوهاب را جزو مصلحان معرفی کرده و رشید رضا نیز با این نگاه به این تفکر منحط نگریسته است.
در بازشناخت جریان تکفیر در جهان اسلام، بایسته است که اشاره شود به حلقه تکفیری که در گرداگرد مصطفی شکری شکل گرفت.
این گروه در جهان عرب و در مصر جنبشی را پدید آوردند که با عکس العمل شدید شماری از علمای عرب روبه رو شد. این گروه بر این باور بودند که جامعه مصر و جامعه مسلمین، جامعه جاهلی است و حاکمان آن غیر اسلامی. از این روی، جوانان پیرو خود را توصیه می کرد که استخدام نشوند و در خدمت دولت درنیایند و و برای برآوردن نیاز زندگی و نیاز مالی تشکیلات خود به کشورهای خلیج فارس مهاجرت کنند و توصیه به ازدواج درون گروهی داشت و ازدواج اعضای گروه با یکدیگر، به دستور شکری انجام می گرفت. این گروه، از سوی مخالفان خود عنوان گروه "التکفیر و الهجره" نام گرفت و اندیشه های آنان مورد نقد علمای بلاد اسلامی قرار گرفت و از آن جا که این گروه، جامعه را جاهلی می دانست و حکومتها و حاکمان را به رسمیت نمی شناخت، و به تکفیر آنها پرداخت، کتابهای زیادی در نقد آن و تحدید تکفیر نوشته شد.26 و نقدکنندگان اندیشه تکفیر را تفکری که ریشه در خوارج دارد، معرفی کردند.
موضوع آن قدر مهم بود که ناصر البانی محدث و ناقد مشهور اهل سنت، کتابی با عنوان "فتنة التکفیر" منتشر کرد. چاپ این کتاب با تقرظ بن باز و عثیمین، دو مفتی دیار حجاز همراه گردید.
ناصر البانی، در نقد گروه شکری می نویسد:
"تکفیر العصاة هو منهج الخوارج قدیماً و من سار علی طریقتهم و قد تقلده بعض الجماعات الیوم و من ذلک جماعة الیوم و من ذلک جماعة "التکفیر و الهجرة" و هی نموذخ للخوارج فی العصر الحدیث و قد کفر و الحکام و الاشخاص و المجتمعات المسلمة"
تکفیر عاصیان، راه خوارج در گذشته بود و روش کسانی که به راه آنها می روند و برخی گروه ها امروز از آنان پیروی می کنند که از جمله آنها، گروه "تکفیر و هجرت" است که نمونه ای از خوارج در عصر جدیدند. آنها حاکمان، اشخاص و جامعه های اسلامی را تکفیر کردند.
آن چه باعث خشم این گروه از عالمان شد، این بود که آنان علما را نوکران حکمرانان و "طوطیان سخن گوی" آنان می دانستند و حکومتها را جاهلی می شمردند.
ما در این جا در صدد تأیید گروه شکری و یا بررسی و تحلیل اندیشه های نادرست آنها نیستیم؛ بلکه در صدد بیان جریان تکفیر در جهان اسلام هستیم و پیامدهای ناگواری که جریان تکفیر در ادوار گوناگون برای جامعه اسلامی داشته است.
و این جریان، پس از 11 سپتامبر، ظهور و بروز خطرناکی یافت. القاعده و طالبان دوباره شعله های تکفیر را افروختند و بخش بزرگی از جهان اسلام را در جهنم سوزان افکار متحجرانه، کژ و واهی خود فروافکندند. از این روی لازم است به انگیزه ها و موجبات تکفیر پرداخته شود و از عوامل بازدارنده و کاهش دهنده و جلوگیرنده این جریان سخن به میان آید تا زمینه وحدت و انسجام اسلامی فراهم آید.
موجبات تکفیر و انگیزه های آن
آن چه درباره پیشینه تکفیر ذکر شد به دست می آید که تکفیر در میان پیروان ادیان، وجود داشته و در اسلام هم، از سوی کسان و گروه هایی در برهه ها و ادوار گوناگون، برای پیشبرد اهدافی خاص و گاه برای جامه عمل پوشاندن به کینه ها و نفرتها و... به آن دامن زده شده است. در یک جمع بندی می توان انگیزه های تکفیر با بدین شرح بیان کرد:
1. کینه: گاه این بیماری و رذیلت اخلاقی که شماری گرفتارش بوده اند، گرفتاریهای بزرگ و جبران ناپذیری برای جامعه دینی و اسلامی پدید آورده است. کسانی با کینه های جاهلی، در رأس کاری قرار گرفتند و از جایگاه خود بهره نادرست بردند و به تکفیر گروهی از مسلمانان پرداختند و زمینه ها را برای اختلافهای عمیق و از هم گسستن صف واحد مسلمانان فراهم ساختند که از جمله این را در کارنامه ولید بن عقبه می توان دید.
2. کژ فهمی و کژ فکری: این پدیده در هرکس و گروه که مجال بروز و ظهور یافته، بسیار خسران بار ویران گر بوده است. کژ فهمی، کژفکری و برداشتهای جاهلانه و غیراصولی از آموزه های دینی، پیامدهای ناگواری را در پی داشته که ویران گرترین آن "تکفیر" بوده که قربانی چون علی بن ابی طالب داشته است.29ناب اندیش ترین و تراز و شاقول اسلام محمدی که به تیغ کژاندیشی کژاندیشان گرفتار آمد. خوارج براثر بدفهمی، به روی امام متقیان، تیغ تکفیر کشیدند و آن فاجعه هول انگیز را آفریدند.
3. تعصب: پافشاری بیش از حد و غیرمنطقی و نابخردانه و بی برهان بر پاره ای از یافته ها و باورهای خود و حق انگاری آنها و غلط و ناحق پنداری هرنگاه و برداشت و یافته و فکری غیر از آن.
4. اختلافهای کلامی و فلسفی، مانند آن چه بین اشاعره، معتزله پیش آمد و تکفیرهایی دامن گیر هر دو گروه شد و نیز اختلافهایی که در میان پیروان فرق اسلامی، بر سر مقوله ها و مسائلی چون: وحدت وجود، حدوث و قدم قرآن، جبر و اختیار و... دهان گشود و سرباز کرد و بسیاری از مردمان را به کام خود کشید.
5. اختلافهای فقهی: مانند درگیریهای شافعیه و حنابله و حنفیه و....
6. فتنه گری حکومتها: حکومتهای جائر که بقای خویش را در اختلاف مردم و گروه های مذهبی می دیدند، به اختلافهای مذهبی، از هر زاویه ممکن دامن می زدند و برای هرچه شعله ورتر کردن اختلافها، به "تکفیر" چنگ می زدند و با برنامه ریزیهای خائنانه، بنیان سوز و شوم، برای از میان برداشتن مخالفان خوأ، به گونه ای اختلافها را سمت و سومی می دادند، که تکفیر زمینه بروز و ظهور بیابد.
بنی امیه و بسیار از حکومتهای استبدادی و جائر این روش و رویه در طول حکومت نکبت آلود خود پی گرفتند و شماری از مخالفان خود را با حربه تکفیر سر به نیست کردند. رژیم پهلوی نیز در رویارویی با مخالفان، به همین راه نکبت آلود روی آورد و از جمله برای از پای درآوردن و از عرصه بیرون راندن مصلح و بیدارگر بزرگ این روزگاران، امام خمینی، به ایادی خود ستور داد با حربه تکفیر به مصاف وی بروند:
"به کلیه وعاظ باید ابلاغ شود که موظف اند بر روی منابر، به صورت غیرمستقیم و بدون این که نام خمینی را ببرند، اعمال او و همدستانش را مورد تقبیح و تکفیر شدید قرار دهند."
. دشمنان اسلام: نباید از این امر غافل شد که بیش تر تکفیرها، ریشه در جبهه دشمنان اسلام دارد. این دشمنان اسلام هستند که با برنامه ریزی و به کاربستن روشهای گوناگون، شعله های تکفیر را افروزند؛ زیرا که آن را برنده ترین سلاح در فروپاشی جامعه اسلامی می دانند. جامعه ای که به هیچ روی سلامت، شکوفایی، پیشرفت و ماندگاری آن را برنمی تابند.
حال که با برشماری پاره ای از انگیزه ها و موجبات تکفیرهای روی داده در ادوار گوناگون در جهان اسلام، به دست آمد و روشن شد که تکفیر ریشه در چه جاهایی دارد، باید هشیارانه با ریشه های آن در افتاد و نگذاشت زمینه رشد بیابند و جامعه اسلامی را در تاریکی و سیطره تکفیر فرو برند. و این مهم را می توان راه های گوناگون، برآورده ساخت و از جمله زمینه های وحدت و هر آن چه راه را بر تکفیر می بندد و همدلی و همراهی و انسجام امت اسلامی را روزافزون می کند، در سرلوحه برنامه ها و سیاستهای راهبردی قرار داد.
چگونگی شکل گیری وحدت و ریشه کن شدن تکفیر
1. توجه به باورهای مشترک
مسلمانان، از هر فرقه و گروه، لبالب از باورهای مشترک هستند و بر یک راه و یک مسیر و جهت در حرکت اند و مواردی که راه جدای از یکدیگر را می پیمایند، بسیار اندک است. به گونه ای که اگر به درستی روی باورهای مشترک کار و سرمایه گذاری شود و مهم و رکن بودن و نقش آفرینی آنها مورد توجه دقیق قرار بگیرد، همگان درخواهند یافت که موارد اختلافی، بسیار کم و کم رنگ است. در باورهای مشترک تأکید روی چند باور بنیادین، بسیار راهگشاست و زمینه ها و بسترهای رشد و دامن گستری تکفیر را از بین می برد و فضای فکری، عقیدتی و مذهبی جامعه را پاک و روح انگیز می سازد.
الف. شهادتین: این دو جمله مقدس، سند غیر درخور خدشه ورود انسان به دایره اسلام است.
آن چه از اخبار و دیدگاه های مختلف فقهی شیعه و سنی به دست می آید این است که گفتن شهادتین: اشهد انّ لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله، باعث ورود افراد به اسلام و حفظ خون آنان می شود.
مرحوم کاشف الغطاء می نویسد:
"و یعتبر فی الاسلام الاقرار بالشهادتین، مع التوحید فی الأولی و یکفی الاطلاق فی الثانیة"
در ورود به اسلام، اقرار به شهادتین معتبر است و در گواهی خدا توحید شرط است و در رسالت پیامبر اعتقاد به آن به طور مطلق کافی است.
شماری از فقیهان، افزون بر شهادتین ایمان به قیامت را در تعریف مسلم، یادآور شده اند. از این گروه است شهید محمدباقر صدر که می نویسد:
"من آمن بوحدانیة الله و رسالة محمد(ص) و الیوم ال آخر فهو مسلم طاهر من آیة فرقة أو طائفة أو مذهب کان من المذاهب الاسلامیه و کل انسان أعلن الشهادتین (الشهادة للّه بالتوحید و للنبی محمد بالرسالة) فهو مسلم عملیاً و طاهر... "
کسی که ایمان دارد به توحید خدا و رسالت محمد و روز قیامت، مسلمان است، از هر فرقه، یا طایفه یا طرفدار هر مذهبی از مذاهب اسلامی باشد. و به طور کلی هر انسانی که شهادتین را اعلان کند (توحید خدا و رسالت محمد) او عملاً مسلمان و پاک است.
شماری از فقیهان اهل سنت، شهادتین را اصل و اقرار به قیامت را مستحب دانسته اند. تمام فرقه ها، گروه ها و کسانی که شهادتین را بر زبان جاری می کنند، در دایره اسلام قراردارند و تکفیر آنان عملی است ناروا و برخلاف اصول پذیرفته شده اسلام.
"فمن أشرک بالله تعالی جحد ربوبیته أو وحدانیته أو صفة من صفاته أو اتّخذ صاحبة أو ولداً او جحد نبیاً أو کتاباً من کتب اللّه أو شیئاً منه أو سبّ اللّه سبحانه و تعالی أو رسوله کفر. "
پس کسی که به خدا شرک بورزد، منکر ربوبیت، یا وحدانیت، یا صفتی از صفات الهی گردد، یا برای او همراه، یا فرزند قرار دهد، یا منکر پیامبر یا کتابی از کتابهای الهی یا بخشی از آن گردد، یا خدای سبحان را سب کند یا رسولش را کافر است.
در منابع اهل سنت، به جای انکار رسالت پیامبر انکارِ رسالتِ پیامبران الهی آمده است. و نیز در این منابع انکار کتب الهی، یا بخشی از آنها جزو موارد تکفیر دانسته شده است، در حالی که می دانیم تورات و انجیل فعلی تحریف شده هستند و انکار بخشی از آنها، لازم است و باعث وحدانیت الهی می گردد و اعتقاد به تمام آن چه در این کتابهای تحریف شده آمده، نادرست است.
عمرو بن ثابت در روز جنگ احد مسلمان شد، شمشیر به دست گرفته وارد جنگ گردید و جراحت عمیق برداشت.
لحظه های آخر زندگی اش بود که از او پرسیدند؛ چه چیز تو را به این جا کشاند؟
گفت: اسلام؛ به خدا و رسول او ایمان آوردم و شمشیر خود را به دست گرفته در این جا حاضر شدم، خداوند شهادت را نصیب من کرد.
وی روی دست مسلمانان، چشم از جهان فروبست. رسول خدا فرمود:
"انّه من أهل الجنة"
این شخص به صرف ایمان، بدون هیچ عملی جز جهاد، بهشتی شده است.
بدیهی است مؤمنان پس از ایمان دنبال عمل باشند. در منابع اهل سنت، بویژه کنز العمال روایات فراوانی نقل شده است: کسی که شهادتین را بگوید، از جهنم رهایی یافته است:
"یا معاذ بن جبل ما من أحد شهد أن لا إله الا اللّه و أنّی رسول الله صدقاً من قلبه الا حرمه الله علی النار"
این معاذ بن جبل، هیچ کس، از روی صداقت، از قلب خود، گواهی به یکتایی خدا نمی دهد و این که من رسول خدا هستم، جز این که خداوند او را بر آتش حرام می کند.
یا نقل شده که غلام یهودی، که خدمتگزار پیامبر بود، در هنگام مرگ، اسلام آورد. حضرت فرمود:
"الحمدلله الذی انقذه بی من النار. "
حمد از آن خدایی است که او را به واسطه من از آتش رهایی بخشید.
سامرائی، نویسنده "التکفیر" پس از نقل این مورد و موارد همانند، چنین نتیجه می گیرد:
"من کل ذلک و أمثاله یتضح جلیاً انّ لنطق بالشهادة یکفی للحکم لصاحبها بالاسلام و لانملک ان نضع لذلک شروطاً لم یطلبها الشارع الحکیم"
از تمام اینها و مانند آن روشن می شود که اظهار شهادتین برای حکم کردن به اسلام گوینده آن، کافی است و ما حق نداریم شرایطی وضع کنیم که شارع حکیم آنها را نخواسته است.
ب. اهل قبله: احترام به اهل قبله و حفظ خون و مال آنان در روایات و کتابهای فقهی به روشنی نموده شده است. شیخ محمد عبده، مفتی دیار مصر و شارح نهج البلاغه در تعریف این اصطلاح می نویسد:
"اهل القبله من یعتقد باللّه و صدق ما جاء به محمد(ص) و یصلّی معنا الی قبلة واحدة"
اهل قبله کسی است که اعتقاد به خدا دارد و به درستی آن چه محمد آورده است و با ما به سوی قبله واحد نماز می خواند.
و یا در صحیح بخاری آمده است:
"من شهد أن لا اله الاّ اللّه و استقبل قبلتنا و صلّی صلاتنا و اکل ذبیحتنا فذلک المسلم، له ما للمسلم و علیه ما علی المسلم".
کسی که گواهی به یگانگی خدا بدهد و به سوی قبله ما بایستد و نماز ما را بگذارد و ذبیحه ما را بخورد، او مسلمان است، برای اوست. آن چه برای مسلمان است و به ضرر اوست آن چه به ضرر مسلمان است.
اگر ما نگاهی به کتابهای فقهی و روائی بیندازیم، به روشنی در می یابیم تعبیر اهل قبله در صدر اسلام مطرح بوده است. این تعبیر در سخنان علی امیر المؤمنین(ع) آمده است.
آن حضرت در خطبه ای، کسانی را که با آنان به جنگ و ستیز برخاست، اهل قبله می داند و می فرماید:
"و قد فُتح باب الحرب بینکم و بین أهل القبلة و لایحمل هذا العَلَم إلا اهل البصر و الصبر و العلم بمواضع الحقّ فامضوا لما تؤمرون به وقفوا عند ما تنهون عنه."
باب جنگ بین شما و میان اهل قبله گشوده شده و این پرچم را جز اهل بینائی، صبر و آگاه به جایگاه های حق حمل نمی کند. پس برابر آن چه امر شده اید عمل کنید و در برابر آن چه نهی شده اید، توقف کنید.
امام علی(ع) هیچ گاه مخالفان و ستیزه گران خود را کافر نخواند و با آنان، بسان کافران رفتار نکرد و اسیر شدگان در جنگ جمل را به بردگی نگرفت.
از حضرت پرسیده شد: آیا اهل قبله که با شما به ستیز برخاستند و جنگیدند، کافر هستند؟
"قال: کفروا بالاحکام و کفروا بالنعم کفراً لیس ککفر المشرکین الذین دفعوا النبوّة و لم یقرّوا بالاسلام و لو کانوا کذلک ما حلت لنا منکحتهم و لاذبائحهم و لا مواریثهم"
فرمودند: آنان به احکام و نعمتها کفر ورزیدند، کفری که بسان کفر مشرکان نیست، آنان که نبوت را منکر هستند، و اقرار به اسلام ندارند و اگر آنان چنین بودند و کافر می شدند برای ما ازدواج با آنان حلال نبود و نه هم ذبح های آنها و نه هم آن چه به جای گذاشته اند برای ما حلال بود.
یعنی آنان حکم مسلمانان را دارند45 قرآن آنها را مؤمن دانسته است.
در روایاتی امام صادق(ع) مستضعفان فکری را معرفی کرده و می فرماید:
"و من لم یکن من أهل القبله ناصباً فهو مستضعف"
و هرکس از اهل قبله که ناصبی نباشد، مسلمان مستضعف است.
در نتیجه، چنین کسانی تکفیر نمی شوند. امام صادق(ع) اهل قبله و مسلمانان را یکی دانسته، می فرماید:
"لیس علی أهل القبلة إلاالرُّؤیة و لیس علی المسلمین إلا الرُّؤیة"
بر اهل قبله نیست، جز دیدن ماه، بر مسلمانان نیست، جز دیدن ماه.
یعنی اهل قبله و مسلمان یکی هستند و یک حکم و تکلیف بر آنهاست.
برابر روایاتی که ذکر شد، کسانی که شهادتین را بر زبان جاری کرده و بر یک قبله با مسلمانان نماز و حج می گزارند و روزه می گیرند، مسلمان هستند و نمی توان آنها را تکفیر کرد، مگر این تکفیریها صحیح بخاری را از کتاب های معتبر خود نمی دانند. آنان کسانی را تکفیر می کنند که به تمام بنیانهای اسلام ایمان دارند و روایات فراوانی از طریق شیعه و سنی نقل شده است که اسلام بر پنج پایه استوار است که به نمونه هایی از آن در منابع هر دو مذهب اشاره می کنیم. در کنز العمال آمده:
"بنی الاسلام علی خمس شهاده أن لا اله الا اللّه و انّ محمداً رسول اللّه و أقام الصلاه و ایتاء الزکاه و حج البیت و صوم رمضان"
اسلام بر پنج چیز استوار است: 1. گواهی به وحدانیت خدا و رسالت محمد(ص) 2. برپایی نماز 3. دادن زکات 4. حج خانه خدا 5. روزه رمضان.
در منابع شیعه از امام صادق مشابه آن نقل شده است که حضرت فرمود:
"الاسلام هو الظاهر الذی علیه النّاس؛ شهاده أن اله الاّ اللّه و أنَ محمدا رسول اللّه و اقام الصلاه و ایتاء الزکاه و حج البیت و صیام شهر رمضان فهذا الاسلام"
اسلام آن ظاهری است که مسلمانان بر آن هستند: گواهی به وحدانیت خدا و این که محمد رسول خداست، برپایی نماز، پرداخت زکات، حج خانه و روزه ماه رمضان. پس اسلام این است.
روایتی همانند این در کافی آمده است. کلینی، عنوان باب آن را این گونه ذکر کرده است:
"باب این که با اسلام خون حفظ می شود و امانت اداء می شود..."
امام صادق در روایتی سه فایده برای اسلام بر شمرده است:
1. حفظ خون 2. ادای امانت 3. حلال شدن ازدواج و به ایمان ثواب داده می شود.
در حدیث تفاوت اسلام و ایمان، امام باقر(ع) می فرماید:
"و اجتمعوا علی الصلاة و الزکاة و الصوم و الحج فخرجوا بذلک من الکفر و اضیفوا الی الایمان"
مسلمانان درباره نماز، زکات و روزه و حج اتفاق دارند، پس با آنان از کفر خارج شده و به ایمان افزوده شدند.
در روایات دیگر، پنج رکن اسلام، ولایت، نماز، زکات، روزه رمضان و حج معرفی شده است.
امام خمینی ره پس از نقل این روایات و مانند آن، نتیجه می گیرد:
"اسلام عبارت است از شهادتین و به آن خون حفظ می شود و احکام اجرا می گردد. اگرچه ثواب بر اساس ایمان است.... و به تحقیق آن چه در ماهیت اسلام وجود دارد، چیزی جز گواهی به وحدانیت و رسالت و اعتقاد به معاد نیست. بدون اشکال در دو مورد اول و احتمال اعتبار اخیر (قیامت) و گرچه به اجمال و در ماهیت اسلام چیز دیگری معتبر نیست. در آن اعتقاد به ولایت و غیر آن، مساوی است. پس امامت از اصول مذهب است نه از اصول دین. "
امام در ادامه مباحث خود قول کسانی که ناباورمندان به ولایت را در ردیف نواصب قرار داده اند، نقد می کند.
شاگرد امام خمینی، آیت الله فاضل لنکرانی، هرگونه عداوتی را نصب نمی داند، بلکه آن عداوتی را نصب می داند که از شؤون دینی شمرده شود.
امام خمینی از روایاتی که به آن استناد کرده اند، پاسخ می دهد. دیدگاه امام و بیش تر فقها بر این است. از این روی کسانی که شیعیان را متهم می کنند که آنان بر این عقیده اند: کسی که علی را برتر نداند کافر است، مانند حسن عواجی56، بی دلیل سخن می گویند. مبنای بیش تر علمای اهل سنت هم بر عدم تکفیر مسلمانان است.
صاحب مواقف، عبدالرحمن ایجی، درباره تکفیر اهل قبله می نویسد:
"جمهور المتکلمین و الفقهاء علی انّه لایکفر أحد من أهل القبله"
بیش تر متکلمان و فقیهان بر این عقیده اند که هیچ کس از افراد اهل قبله تکفیر نمی شوند.
جرجانی در توضیح آن از شافعی و ابوحنیفه تأیید می آورد.
ج: نماز بر اهل قبله: نماز بر اهل قبله، نشانه دیگری است بر این که گوینده شهادتین را باید احترام کرد و بر جنازه او نماز گزارد. این مسأله از مسائل اتفاقی بین شیعه و سنی است.
اهل سنت برابر روایات خود گفته اند: مسلمانی که از دنیا می رود، باید بر جنازه او نماز گزارد.
در منابع شیعه روایاتی در این زمینه نقل شده است. طلحه بن زید از امام صادق(ع) از امام باقر(ع) نقل کرده که می فرماید:
"صلّ علی من مات من اهل القبله و حسابه علی اللّه"
نماز بگزار بر کسی که از اهل قبله مرده است و حساب او با خداست.
در متعبر، کشف الرموز، کشف اللثام، ریاض المسائل و مصباح الفقیه به آن استناد شده است.
در ریاض این قول را که باید بر جنازه هر مسلمانی نماز گزارد، مشهورتر دانسته است و می نویسد:
"بدان که خواندن نماز میت بر هر مسلمانی، به اجماع واجب، است آن گونه که از تذکره و منتهی قول به عدم خلاف آن، نقل شده است. "
ایشان مانند دیگر متأخران گفته است:
"مراد از مسلمان هر کسی است که شهادتین را اظهار کند، تا زمانی که بر خلاف آن چه جزو ضروری دین است، اعتقاد نداشته باشد. مانند کسانی که قدح علی(ع) یا یکی از ائمه را می نمایند، مانند خوارج، یا کسانی که غلو می کنند مانند نصیریه، سبائیه و خطابیه، بر اینها نماز واجب نیست. [ تا این که می نویسد: ] و نماز بر غیر اینها واجب است. ظاهر کلام وی ادعای اجماع است بر واجب بودن نماز بر مخالفانی که منکر چیزی از ضروریات دین نیستند و این یکی از دو قول در مسأله است و مشهورترین آن دو به جهت خبر مشهوری که از پیامبر نقل شده است که فرمود: "نماز بخوانید بر هر کس که لا اله الاّ اللّه گفته است" و دو خبر که در یکی آمده است: "نماز بخوان بر هر کس که از اهل قبله مرده و حساب او بر خداست" و در دومی آمده است: "رها نکنید هیچ کس از امت مرا بدون نماز"
روایت اخیر در فقیه، تهذیب و استبصار آمده است و اصل آن چنین است:
"صلّوا علی المرجوم من امتی و علی القاتل نفسه من أمتی لاتدعوا احداً من امتی بلاصلاة"
نماز بگزارید بر کسانی که به اتهام زنا رَجم شده اند و بر کسی که خودکشی کرده از امتم. هیچ کس از امت مرا بدون نماز رها نکنید.
در روایتی آمده است: علی(ع) زنی را که به زنا اقرار کرده بود، سنگسار کرد و او مرد. حضرت فرمود:
"فادفعوها الی اولیائها و امروهم أن یصنعوا بها کما یصنعون بموتاهم"
او را به خانواده اش بدهید و به آنان بگویید با وی همان گونه رفتار کنند که با مردگان خود رفتار می کنند.
از حضرت نقل شده که شراحه همدانی را به اتهام زنا سنگسار کرد، سپس بر او نماز گزارد.
علامه حلی در قواعد می نویسد:
"الصلاة واجبة - علی الکفایه - علی کل میت مظهر للشهادتین"
نماز واجب کفایی است بر هر مرده ای که اظهار شهادتین نماید.
ابو وائل گوید:
"رسول خدا(ص) بر هر کس که به قبله نماز گزارده بود نماز گزارد."
ابن سیرین می گوید:
"من نمی شناسم احدی از اهل دانش از صحابه و تابعین را که نماز بر اهل قبله را به خاطر گناه ترک کرده باشد."
ابراهیم نخعی گوید:
"مسلمانان از نماز بر اهل قبله دریغ نمی کردند."
دار قطنی در سنن خود روایات بسیاری درباره نماز بر اهل قبله نقل کرده است و روایت نبوی مشهور هم در این کتاب آمده است. در روایتی از علی(ع) از رسول خدا(ص) آورده که حضرت فرمود:
"من اصل الدین... الصلاةعلی کل من مات من اهل القبلة."
از اصل دین... نماز بر هرکسی است که از اهل قبله بمیرد.
بنابراین، وقتی که بر جنازه گوینده شهادتین باید نماز گزارد چون او اهل قبله است، به طریق اولی نمی توان او را تکفیر کرد.
در مجمع الزوائد، بابی آمده است با این عنوان: "لایکفر احد من اهل القبله لذنب" در این باب روایات بسیاری نقل شده است. ابن عمر از رسول خدا نقل می کند که فرمود:
"کفوا عن اهل لا اله الاّ اللّه لا تکفروهم بذنب من أکفر أهل لا اله الاّ اللّه فهو الی الکفر أقرب"
از گوینده لا اله الاّ اللّه دست بدارید آنان را به جهت گناه به کفر نسبت ندهید.
هر کس گوینده لا اله الاّ اللّه را تکفیر کند، پس خود او به کفر نزدیک تر است.
در روایتی از علی(ع) و جابر از پیامبر(ص) آورده که در بخشی از آن فرمودند:
"أهل لا اله الاّ اللّه لا تکفروهم بذنب و لاتشهدوا علیهم بشرک."
اهل لا اله الاّ اللّه را با گناه تکفیر نکنید و بر آنان گواهی شرک ندهید.
از این نکات مشترکی که ذکر شد، به دست می آید که تکفیر اهل قبله کار درستی نیست و کاری است بر خلاف اصول و آموزه های شرعی. به دستور شرع، نماز بر اهل قبله واجب کفایی است.
علمای شیعه به روشنی یادآور شده اند: همه مسلمانان از هر فرقه و گروهی از اهل قبله بشمارند و باید بر جنازه آنان نماز گزارد و تنها غلات و ناصبیان از این قاعده استثناء شده اند.
و اگر سیره حضرت علی(ع) را در نظر بگیریم که آن حضرت آنان را تکفیر نکرد، باید گفت: ممکن است نظر مخالفان ائمه، ناصبیان باشند که در دیدگاه فقهاء آمده است.
2. ملاک تکفیر
از آن چه تاکنون ذکر شد، استفاده می شود، اصل درباره مسلمانان بر اسلام است و احترام خون، جان و مال اهل قبله لازم است. وقتی که غیر مسلمان با گفتن شهادتین در زمره مسلمانان قرار بگیرد و خون و مال وی محترم شمرده شود، چگونه می توان مسلمانی را به آسانی تکفیر کرد و از جمع مسلمانان خارج دانست. خروج از جمع مسلمانان نیاز به دلیل محکم و استنادهای متقن دارد و تا برابر ضوابط شرعی این اتهام ثابت نشده باشد، نمی توان کسی را تکفیر کرد.
غزالی در پرهیز از تکفیر، سخن در خور توجهی دارد. وی می نویسد:
"والذی ینبغی،. .. الاحتراز من التکفیر ما وجد الانسان الی ذلک سبیلاً، فان استباحة الدماء و الاموال من المصلّین الی القبلة المصرحین بقول لا ان الاّ اللّه محمد رسول الله(ص) خطاء و الخطأ فی ترک ألف کافر فی الحیاة أهون من الخطأ فی سفک محجمة من دم مسلم. و قد قال(ص):
أمرت ان اقاتل الناس حتی یقولوا لا إله إلاّ اللّه محمد رسول اللّه، فإذا قالوها فقد عصموا منی دماءهم و أموالَهم إلا بحقّها"
و آن چه شایسته است... پرهیز از تکفیر است، تا زمانی که برای آن راهی باشد؛ زیرا مباح دانستن خونها و اموال کسانی که به سوی قبله نماز می گزارند و به روشنی شهادتین می گویند، خطاست. اشتباه در رها کردن هزار کافر برای ادامه زندگی آسان تر است از خطا در ریختن خون مسلمان با نیشتر حجامت و حال آنکه پیامبر فرمود: "فرمان داده شدم که با مردم بجنگم تا لا اله الاّ اللّه محمد رسول الله بگویند. پس هرگاه آن را گفتند از جهت خونها و اموال شان محفوظ هستند، مگر به حق. "
پس اصل ورود به اسلام شهادتین است و انکار آن باعث کفر می گردد. این معیاری است دقیق و در همه منبع اسلامی جزو ملاکهای تکفیر و کفر ذکر شده است.
در مجموع، سه ملاک مهم که همه مسلمانان روی آنها اتفاق نظر دارند و از منابع نیز به دست می آید برای تکفیر وجود دارد که باید به آنها پای بند بود و از آنها پا را فراتر ننهاد که پیامدهای بسیار ناگواری برای جامعه اسلامی خواهد داشت.
الف. انکار خدا و توحید
ب. انکار رسالت نبی گرامی اسلام
ج. انکار ضروری دین
از عباراتی که در گذشته نقل شد، این موارد به خوبی به دست می آید، با این تفاوت که در عبارات فقهای شیعه انکار رسالت پیامبر اسلام مطرح شده و در سخنان اهل سنت، رسالت پیامبران.
در کتاب فقهی عروة الوثقی از متون شیعه آمده است:
"والمراد بالکافر من کان منکرا لالوهیة أو التوحید أو الرسالة أو ضروریا من ضروریات الدین مع الالتفات الی کونه ضروریا بحیث یرجع إنکاره إلی إنکار الرسالة"
کافر کسی است که منکر خدا، یا توحید یا رسالت یا ضروری از ضروریات دین باشد. با توجه به ضروری بودن آن، به گونه ای که انکار آن به انکار رسالت بینجامد.
ابن قدامه تکفیر کسی را که منکر شهادتین باشد، اتفاقی می داند و می نویسد:
"إن المرتد هو الراجع عن دین الاسلام الی الکفر، فمن أقر بالاسلام ثم أنکره و أنکر الشهادتین، أو أحداهما کفر بغیر خلاف"
مرتد کسی است که از دین اسلام به کفر باز گردد. پس کسی که اقرار به اسلام نماید. آن گاه آن را انکار کند و شهادتین را انکار نماید، یا یکی از آن دو را، بدون اختلاف کافر است.
در کتاب "بحوث و فتاوی اسلامیه فی قضایا معاصرة" نوشته شیخ جادالحق، شیخ الازهر، درباره انکار ضروری دین به عنوان ضابط کفر می نویسد:
"انکار ما علم من الدین بالضروره کإنکار حرمة القتل و السرقة و الزنا و شرب الخمر و الربا و إنکار فریضة الصلاة و الصوم و الزکاة و الحج"
انکار آن چه از ضروری دین دانسته شده، مانند انکار قتل، دزدی، زنا، شراب خواری و ربا و انکار وجوب نماز، روزه، زکات وحج.
باید توجه داشت که انکار غیر از ترک است. ممکن است کسی چیزی را ضروری دین بداند، اما به آن عمل نکند. چنین کسی کافر به شمار نمی آید. چون عمل نکردن وی منجر به انکار رسالت نمی شود.
در روایتی صحیح، امام صادق(ع) به این تفاوت اشاره می فرماید:
"عبدالله بن سنان قال سألت أباعبدالله(ع) عن الرجل یرتکب الکبیره من الکبائر فیموت هل یخرجه ذلک من الاسلام و إن عذّب کان عذابه کعذاب المشرکین، أم له مدة و انقطاع؟
فقال: من ارتکب کبیره من الکبائر فزعم أنها حلال اخرجه ذلک من الاسلام و عذَّب أشدَّ العذاب و إن کان معترفاً انه أذنب و مات علیه أخرجه من الایمان و لم یخرجه من الاسلام و کان عذابه أهون من عذاب الاول"
بیشتر فقهای شیعه، تعریف کافر را در بحث نجاسات از کتاب طهارت مطرح کرده اند و در باب مرتد نیز به آن پرداخته اند. اما بیش تر فقهای اهل سنت، در باب ارتداد به این موضوع پرداخته اند. چون آنان، کفار را چه اهل کتاب و چه غیر اهل کتاب، مانند بت پرست را نجس نمی دانند و شماری از آنان در استفاده از غذا و ظرفهای آنها تفاوت می گذارند. در عین حال، ذبائح آنها را در حکم مردار می شمارند. آنان به سیره صحابه استناد می جویند و اصل را بر طهارت آنان می گذارند:
"و بانّ رسول الله(ص) کان یأذن للکفار فی دخول المسجد و لو کانوا نجاساً لم یأذن"
دلیل دیگر این که پیامبر به کفار اجازه می داد وارد مسجد شوند و اگر نجس بودند اجازه نمی داد.
علامه حلی به نظر فقهای اهل سنت اشاره کرده، می نویسد:
ما کفار را نجس می دانیم؛ اما جمهور نجس نمی دانند.
درباره آیه قرآن "إنّمَا المُشرِکونَ نَجَسُ" چنین گفته اند:
"قالمراد به نجاسة الاعتقاد أو اجتنابهم کالنجس لانجاسة الابدان."
مقصود نجاست و پلیدی اعتقادی مشرکان است، یا لزوم پرهیز از آنان، مانند نجس، نه نجاست بدنهای شان.
د. سبّ: از موارد تکفیر و ارتداد که در کتابهای فقهی ذکر شده، سبّ خدا و پیامبر است. البته این احتمال وجود دارد که مجازات سبّ خدا و پیامبر، قتل باشد و عنوان تکفیر را نداشته باشد. روشن است که چنین سبّی باید مورد نهی قرار گیرد.
سید مرتضی در این باره می نویسد:
"امامیه بر این نظر است که سبّ کننده رسول خدا(ص) مسلمان باشد یا ذمّی، کشته می شود. ولی فقهای عامه، در این باره فتاوای متفاوت دارند:
ابو حنیفه گفته است: کسی که پیامبر را سبّ کند و مسلمان باشد، مرتد است؛ اما اگر ذمی باشد تعزیر می شود و کشته نمی شود.
از مالک نقل شده که: هر دو کشته می شوند، با این تفاوت که یهودی و نصرانی اگر مسلمان شود، کشته نمی شود.
و قول دیگری این است که از او خواسته می شود توبه کند، اگر توبه نکرد، کشته می شود.
در مغنی ابن قدامه آمده است:
"کسی که خدا و رسولش را سبّ کند کافر است و نباید به صرف اسلام آوردن، از او دست برداشت."
از احمد دو قول نقل شده است: توبه اش پذیرفته نمی شود و برابر نقلی پذیرفته می شود.
درباره علی(ع) از پیامبر نقل شده که سبّ وی به منزله سبّ پیامبر است و سبّ پیامبر هم سبّ خداست. در نتیجه، حکمی که راجع به سبّ پیامبر است، سبّ کننده علی(ع) را نیز شامل می شود. از این روی، فقهای شیعه، سبّ علی(ع) و دیگر امامان معصوم را به منزله سبّ پیامبر دانسته اند.
شیخ طوسی می نویسد:
"من سب الامام العادل وجب قتله و قال الشافعی یجب تعزیره. به قال جمیع الفقهاء. دلیلنا:
إجماع الفرقه و أخبارهم و ایضاً قول النبی(ص)؛ من سب علیاً فقد سبّنی و من سبّنی فقد سبّ الله و من سبّ اللّه و سبّ نبیه فقد کفر و یجب قتله"
هرکس امام عادل را دشنام دهد، کشتن وی واجب است. شافعی گفته تعزیر او واجب است و این نظر را تمام فقهاء داده اند. دلیل ما اجماع فرقه شیعه و اخبار آن است. و هم چنین سخن پیامبر که می فرماید: "هرکس علی را دشنام دهد مرا دشنام داده و کسی که مرا دشنام دهد، خدا را دشنام داده است. "
در نتیجه، هر کس خدا و پیامبرش را دشنام دهد به تحقیق کافر شده و کشتن او واجب است.
این حدیث در منابع مختلف شیعه و اهل سنت آمده که در پاره ای از آنها قسمت پایانی درج نشده است. بحث سبّ و لعن از مباحثی است که جداگانه باید به آن پرداخت، ولی با توجه به نهی قرآن از سبّ:
"لا تسبّوا الذین یدعون من دون اللّه فیسبّوا اللّه عدواً بغیر علم"
آنان را که بسوی جز خدا می خوانند، دشنام مدهید، که خدا را از ستم و بی دانشی دشنام دهند.
و سیره، رخشان علی بن ابی طالب در بازداری یاران از سبّ دشمن که یک مورد از آن در جنگ صفین بازتاب یافته است و حضرت یاران را از سبّ معاویه باز می دارد و می فرماید:
شنبه 10 تیر 1396 - 11:10:48