تحلیل روزنامه کویتی از نظریه "ظریف" برای مقابله با تروریسم

سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 - 9:36:3
تحلیل روزنامه کویتی از نظریه "ظریف" برای مقابله با تروریسم

روزنامه کويتي الرأي مقاله اي محمد جواد ظريف وزير امور خارجه جمهوري اسلامي ايران با عنوان «نحوه مقابله با زمينه هاي گسترش افراط گرايي و تروريسم» را منتشر کرد.

در اين مقاله آمده است: اين روزها سخنان بسياري درباره چالش عظيمي که جامعه بين المللي با آن روبروست گفته مي شود. اين چالش؛ تروريسم و افراط گرايي و همچنين نحوه مبارزه يا مهار آن ها به اميد نابودي است. صرف نظر از موقعيت هر کشوري در برابر اين چالشهاي همزاد و صرف نظر از ماهيت سياست رسمي اين کشورها، جامعه بين المللي به طور کامل به اين درک مشترک رسيده است که اين مشکلات بايد فوراً حل شود و با قدرت تمام بايد از دست آن خلاص شد. شک دارم که کسي از ميان ما پيدا شود که درخصوص ضرورت جدي اين مأموريت دشوار ترديد داشته باشد.

صرف نظر از مناقشات بي پايان سياستمداران، مشکل تروريسم و افراط گرايي، نتيجه طبيعي شکست بنيادي در اوضاع کنوني عرصه بين المللي است.اين پديده به بخشي از جهان يا به يک دين خاص محدود نمي شود و نمي توان صرفاً در سطح منطقه اي يا با اتکا به ادوات نظامي با آن مقابله کرد.

بايد براي ما کاملاً‌ روشن شده باشد که مقابله موفق و مفيد با اين دو پديده سرطاني مستلزم پيروي از شيوه اي فراگير و راهبردي چندجانبه است که بيش و پيش از هرچيز به درک صحيح و اعتراف به قابليت هاي اجتماعي و فرهنگي و اقتصادي اين دو پديده و اوضاع جهان بستگي دارد.

قطعاً مهار و سرانجام نابودي سازمان هاي تروريستي افراطي در جهان امري ضروري است اما اين امر فقط گام نخست و ضروري و يکي از مؤلفه هاي تلاشي وسيع به شمار مي رود. براي مقابله با مشکلاتي که ابعاد بين المللي و ريشه هاي عميق دارند به درک صحيح و همکاري جهاني حقيقي نياز است.

تحليل ريشه هاي فرضيات

براي مقابله با مفاهيم و تحريفها و آدرسهاي غلط و تلاشهايي که در اين زمينه ها صورت مي گيرد و همچنين براي دستيابي به درک صحيحي از واقعيتهاي اجتماعي و جهاني، نخست بايد دروغين بودن تصورات غلط افشا شود. به نظر مي رسد درک غالب و رسمي که از تروريسم و افراط گرايي در آمريکا و کشورهاي ديگر وجود دارد درکي جعلي است که براي مصرف داخلي طراحي شده و يا منطقي ساختگي در چارچوب سياستي خاص و براي اقداماتي مشخص است. بنابراين به طور مثال عجيب نيست که از مشاور امنيت ملي يکي از کشورهاي مهم منطقه مي شنويم؛ «افراط گرايان و نيروهاي سوري در ميادين جنگ سوريه يکديگر را نابود خواهند کرد». اين خط فکري و سياسي تا حدي نشان مي دهد که چرا اوضاع اينچنين در بن بست قرار گرفته است.

صرف نظر ازسياست هايي که براي اهداف کوتاه مدت تدوين مي شود، سطحي نگري هايي که درخصوص اين اوضاع پيچيده وجود دارد محکوم به شکست است. همان گونه که همه مي دانند اين سطحي نگري ها طبعاً نه فقط در سوريه بلکه همواره همين نتيجه را داشته است.

افسانه [دروغين] ديگري نيز وجود دارد که بايد برملا شود. براي ما در غرب آسيا ساده است که غرب را به علت مشکلاتمان به عنوان متهم اصلي معرفي کنيم. شواهد اين اتهام در غرب آسيا کم نيست. انعکاس سايه هاي سنگين و خاطرات تلخ مستمري که منتهي به تجزيه کشورها شد و ميراث ساخته شده از مرزبندي هاي شتابزده براساس مقتضيات جنگ جهاني اول و پس از آن همچنان ادامه دارد و همچنان جوامع غرب آسيا را بي خواب کرده است. اين درحاليست که غرب نيز به سادگي ما _مسلمانان غرب آسيا_ را صرف نظر از اختلافات و تفاوتها و حتي مناقشات و منازعات مورد نکوهش قرار مي دهد. شايد ساده ترين کار براي همگان در منطقه متهم کردن يکديگر باشد. اما اين کار نه دقيق است و نه فايده اي دارد، به ويژه آنکه جهان امروز ما بيش از هر زمان ديگري دچار پيچيدگي شده است.
سومين افسانه [دروغيني] که بايد تشريح شود، تصوّر وجود روابط مستقيم ميان ديکتاتوري و افراط گرايي و همچنين اصرار مکرر بر بديهي بودن اين موضوع است که جوامع دمکراتيک با يکديگر نمي جنگند. اگرچه ممکن است حقايقي در اين افسانه وجود داشته باشد اما اوضاعي که ما با آن مواجه هستيم پيچيده تر از آن است که بتوان تشريح کرد. اين اوضاع پيچيده تفسيرهاي ساده را به چالش مي طلبد. وقتي مشاهده مي کنيم که افراد تحصيلکرده متولد کشورهاي غربي که در دل دمکراسي و جوامع غني غربي رشد يافته اند و فرانسوي يا انگليسي را به عنوان زبان مادري خود مي شناسند و به آن تکلم مي کنند اما در برابر دوربين هاي تلويزيوني و شبکه هاي اينترنتي سر انسان هاي بي گناه را در سوريه و عراق از تن جدا مي کنند؛ ديگر کسي نمي تواند به دنبال پناهگاهي بگردد و به بيان سناريوهاي ساده بپردازد و به بازي نکوهش گري سياستمداران بپردازد. کودکاني که در جوامع دمکراتيک رشد يافته اند همسايگان خود و حتي يکديگر را به قتل مي رسانند. کاملاً روشن است که نمي توان به علت اين فجايع خونين دين يا نظام آموزشي يا سياسي خاصي را در جوامع غرب آسيا نکوهش کرد.

شرايط توانمند سازي در عرصه جهاني، داخلي و منطقه اي

اوضاع زشت و قبيحي که خود را در آن مي يابيم، خطرناکتر از بازي مسئول دانستن يکديگر است. درحقيقت درحالي که مي توانيم اعتراف کنيم سرزنش هاي بسياري وجود دارد اما ضرورت دارد که عادت انداختن توپ به زمين مقابل را کنار بگذاريم. اگر آمادگي داريم در خودمان به بررسي بپردازيم بايد به طرح پرسش هاي ساده اما حساسي بپردازيم. به طور مثال؛ چه چيزي از يک جوان متولد فرانسه که در اين کشور رشد يافته است و يا افراد شبيه به او در جوامع اروپايي يا آمريکاي شمالي فردي تندرو شبيه فردي که در افغانستان، سوريه، يمن، ليبي، عربستان سعودي يا هرجاي ديگر متولد شده و رشد يافته مي سازد؟ همه ما بايد به افراط گرايي به عنوان معضلي مشترک و مشکلي عمومي و نه مشکل ويژه منطقه، نژاد، دين يا مذهب خاص بنگريم.

نا اميدي

با در نظر گرفتن شرايط فراهم آمده، اميد _ يا در واقع نا اميدي _ در اين معادله نقشي محوري دارد. اين مسئله دقيقاً زماني روي مي دهد که تصوّرات مطلوب به عنوان حقايق قابل اعتماد به شمار مي آيند و مشکل، در سطح منطقه اي و جوامع پيشرفته يا درحال توسعه، غربي يا شرقي، مسلمان يا غيرمسلمان مورد توجه قرار مي گيرد. 
حقيقتي که به صورت گسترده وجود دارد و صرفاً گمانه زني هاي تئوريک يا حتي تحليل هاي آکادميک به شمار نمي آيند اين است که وجه مشترک همه کساني که گرفتار خشونت افراطي هستند، احساس به حاشيه رانده شدن در جوامع و حتي در جهان است.
آنها احساس مي کنند که هيچ اميدي به آينده بهتر ندارند. آنها هيچ گونه امکاني براي مفيد بودن در جوامع نمي بينند. اين مسئله افزون بر جوامع غربي که به شدت نسبت به خارجيان نفرت پيدا کرده اند در کشورهاي منطقه که دچار عقب ماندگي هستند و اميدي به تشکيل دولت هاي مردم سالار نيست نيز وجود دارد. موج احساسات ملي گرايانه که در سالهاي اخير در نتايج انتخابات کشورهاي اروپايي و حتي آمريکا تجلي يافته است نيز احتمالاً بر اين احساس يأس مي افزايد. در کشورهاي منطقه نيز اگرچه تفاوتهاي بسياري درخصوص نحوه برگزاري انتخابات وجود دارد که به نوعي زمينه مشارکت مردمي در حکومت را فراهم مي آورد اما به سادگي مي توان به اين جمع بندي رسيد که فقط در تعداد اندکي از کشورهاي غرب آسيا، مردم عموما احساس مي کنند مي توانند از طريق صندوق هاي رأي يا هر سازو کار ديگري يأس خود را نشان دهند. در مابقي کشورهاي اين منطقه چنين زمينه اي وجود ندارد.

به حاشيه رانده شدن، محروميت و تحقير

در کشورهاي غربي که عموماً انتخابات به نحو مطلوبي برگزار مي شود، مشکل در مسير ديگري قرار دارد که درحال تشديد شدن است. بخش هايي از مردم که به صورت روشمند به حاشيه رانده شده اند هنگامي که خود را در اقتصاد شکست خورده و بازنده احساس مي کنند و بدتر از آن مشاهده مي کنند که امور اعتقادي و ارزشي و مقدساتشان همواره مورد حمله قرار مي گيرد، جاي شگفتي نيست که برخي از آنها و اگرچه تعدادشان اندک باشد براي نشان دادن اعتراضشان، به ابزارهاي غيرمسالمت آميز متوسل شوند. يک سياستمدار اروپايي در اين خصوص گفته است: «در غرب اگر شما به سياه پوستان حمله کنيد، نژاد پرست هستيد. اگر به يهوديان حمله کنيد، يهودي ستيز هستيد اما اگر به مسلمانان حمله کنيد از حق آزادي بيان خود استفاده مي کنيد». اين مسئله مضحک اما بيان صريح حقيقت و حاکي از وجود دو مشکل است که شامل حمله مستقيم به موجوديت و هويت جمعيت يا جامعه اي مشخص است. در چنين شرايطي قطعاً نارضايتي و خشمي به وجود مي آيد که هيچ گونه ارتباطي به هيچ يک از نظام هاي اعتقادي ندارد.

مطالعات و منابع موجود و غني در حوزه هاي تحليل جامعه شناسي و همچنين نتايج بررسي هاي دقيق در بسياري از مطالعات مربوط به اين موضوع در جوامع مختلف و از جمله ناآرامي هايي که چند سال پيش در فرانسه وجود داشته است تصويري نگران کننده از مسئله به حاشيه راندن و محروميت اجتماعي و فرهنگي و سياسي به ما مي دهند. بنابراين مأموريت ما اين است که در مسابقه يأس و ايجاد بارقه اميد پيروز شويم.

هرچه بيشتر تعمق مي کنيم بيشتر به وجود عوامل موثر مبهم بيشتري پي مي بريم. برخي از کساني که به نام اسلام مرتکب زشت ترين فجايع وحشيانه شده اند به تعاليم اسلامي پايبند نيستند. جاي شگفتي است که فردي در پاريس به همراه دوست دخترش به مغازه قصابي يهودي مي رود و مردم را به رگبار مي بندد. اين درحاليست که هيچ مرد مسلماني خصوصاً اگر متعصب باشد چنين روابطي ندارد. در نيس فرانسه -که يک کاميون عده اي زن و مرد و کودک را زير گرفت- عامل اين جنايت فردي بود که مشتري دائمي مشروب فروشي ها بوده است. همان طور که اکثر مردم مي دانند شرب خمر با تعاليم اسلامي در تضاد است. بنابراين ما نه فقط با پديده اي ديني بلکه با مشکلي اجتماعي و فرهنگي نيز مواجهيم.

اين پديده اجتماعي حاصل احساس عميق محروميت و به حاشيه رانده شدن در جامعه اي غني و پيشرفته است. جامعه اي که عملاً هيچ گونه امنيت و احترام و مشارکت و اميدي را براي افراد و گروهها و جوامع محروم فراهم نمي سازد.

اهميت مسئله هويت را نمي توان ناديده گرفت و نمي توان از عواقب زشت و غيرقابل قبول خدشه دار کردن هويت افراد در هرجا که باشند چشم پوشي کرد. اين مسئله يکي از نکاتي است که بايد با آن مقابله کرد و بايد حل شود.

يادآور مي شود اين مقاله سال گذشته در فصلنامه وابسته به پژوهشکده تحقيقات راهبردي به زبان انگليسي منتشر شده بود.

مداخلات و گرايش هاي سلطه جويانه

مسئله ديگري که بايد بررسي شود مشکل مزمن و قديمي تهاجم و اشغالگري خارجي و پيامدهاي آن است. مهمترين مسئله در اين زمينه اشغال فلسطين است که حدوداً‌ 70 سال ادامه داشته است. اين مسئله به سبب مداخلات سياسي و نظامي سازمان يافته آمريکا براي تحقق اهدافش و مهندسي منطقه براساس طرح نظم نوين جهاني مورد نظرش حادتر شده است.

وقتي جرج بوش رئيس جمهوري اسبق آمريکا در مجمع عمومي سازمان ملل متحد از نظم نوين جهاني آمريکا سخن گفت به اين توهم که آمريکا در جنگ سرد برنده شده است استناد کرد. درحاليکه در حقيقت اتحاد جماهير شوروي بيش از هرچيز به سبب مسائل داخلي فروپاشيد. در جهاني که بازي با حاصل جمع صفر مفهومي ندارد، غرب برنده جنگ سرد نبود بلکه شوروي بود که باخته بود. اما توهم پيروزي موجب شکل گيري ذهنيت و تلاشي از سوي غرب شد تا به سلطه جوئي از طريق اشغالگري و درگيري هاي نظامي مکرر بپردازد. در دوره جرج بوش پدر و بيل کلينتون و جرج بوش پسر تقريباً هر سال يک بار اين گونه تهاجمات نظامي روي داد.

برخي ممکن است عملياتي را که سالانه صورت مي گرفت خصوصاً‌ حمله به عراق در دهه 1970 و حمله به سومالي و ليبي و کوزوو و همچنين مناطق ديگري در اروپا در دهه نخست جنگ سرد را فراموش کرده باشند. اين حملات نشان دهنده تمايل آمريکا به استفاده از برتري نظامي براي صبغه نهادي موقت بخشيدن به نظام آشفته جهاني است.

در سال 2001 روند توسل آمريکا و نومحافظه کاران به قدرت نظامي به اوج خود رسيد. فاجعه 11 سپتامبر حمله گسترده به افغانستان و اشغال اين کشور را تسريع کرد و پس از آن عراق را مورد حمله قرار داد و اشغال کرد. اين دو ماجراجوئي نظامي آمريکا تصادفاً منجر به نابودي دو دشمن سرسخت ايران يعني طالبان در شرق و رژيم بعثي در غرب شد اما از نظر ما در نگاه دراز مدت، اين مداخلات، مسائل سياسي پرهزينه و فاجعه باري به شمار مي آيد که قطعاً منجر به بي ثباتي در منطقه خواهد شد که تهديدي براي همه طرف هاي مربوطه به شمار خواهد آمد.

در فوريه 2003 اندکي پيش از تهاجم آمريکا به عراق، زماني که سفير و نماينده دائم ايران در سازمان ملل بودم در شوراي امنيت گفت: با توجه به ساختار جامعه عراق و کل منطقه، رويدادهاي غيرمنتظره بسياري در پيش است و هيچ کس نمي تواند آنها را با اطمينان کامل پيش بيني کند اما يک نتيجه تقريباً قطعي وجود دارد و آن؛ بهره برداري گسترده افراط گرايان از اين ماجراجوئي حساب نشده در عراق است. شمار زيادي از همکاران من در منطقه با من هم نظر بودند و اين اقدام را محکوم کردند البته شمار اندکي از آنها حاضر شدند اين نظر خود را به صورت علني بيان کنند. اين پيش بيني به نبوغ و استعداد نياز نداشت. يک محاسبه ساده مي توان به حقايق اساسي و کنش ها و واکنشها در منطقه دست يافت.

اکنون کاملا روشن است که اين دو قمار آمريکا به شکست منتهي شده است و ريشه هاي اوضاع فاجعه بار فعلي را در افغانستان وعراق و سوريه به وجود آوردند. اکنون پس از گذشت 15 سال از حمله به افغانستان آيا اين کشور امن تر از سال 2001 شده است؟ صرف نظر از احساس رضايت ناشي از شکست طالبان بايد اين حقيقت را در نظر داشت که روح ملت افغانستان جريحه دار شده است و احساس عميق کينه همچنان در جامعه افغانستان که براثر جنگ تکه پاره شده است وجود دارد.

ادامه ناامني و درگيري هاي داخلي که مسائل مختلف نظير نبود سرمايه گذاري جدي در اقتصاد افغانستان عامل آن است منجر به  شکل گيري اقتصاد مبتني بر مواد مخدر شده است. اين مسئله نتيجه تهاجم خارجي، ادامه خشونت فراگير و فعاليت هاي تروريستي بدون هيچ گونه بازدارندگي و همچنين تجارت گسترده مواد مخدر و ارسال گسترده هروئين به سراسر جهان بوده که ما ايرانيان بار سنگين مقابله با آن را به دوش مي کشيم.

ماجراجوئي نظامي در عراق نيز منجر به سلسله رويدادها و حوادث لاعلاج و  شکل گيري و حمله گروههاي تروريستي نظير داعش و جبهة النصرة و گرداب بي سابقه و بي رحمانه و وحشيانه که اکنون  اطراف عراق را در برگرفته است. 

نمونه هاي بسياري از اقدامات تروريستي انتحاري در سالهاي اخير وجود دارد. استفاده از افرادي که سن شان حتي به 14 سال نمي رسد در عمليات انتحاري حاکي از خشم عميق و ريشه دار مردم عليه اشغالگري تحقير آميز است. اين وضعيت صرفاً حاصل تلقين ايدئولوژي و شستشوي مغزي يک گروه متعصب منزوي نيست. اين يک کمپين سازمان يافته و برخوردار از کمک مالي است که از جديدترين سيستم هاي مخابراتي و فن آوري هاي پيشرفته شستشوي مغزي براي سربازگيري و آموزش انبوهي از عوامل انتحاري پراشتياق است. آنچه عامل جذابيت گروههاي تروريستي ناميده مي شود در واقع گيج کنند و متحير کننده است. اين مسئله همچنين درک مشترک ما از جهان مدرن را به جالش مي کشد.

بسياري از تحليلگران درباره احساس عميق ناتواني و کينه مطالبي نوشته اند که در وهله نخست به مسئله حل نشده فلسطين و پس از آن در دوره اخير به اشغال سرزمين هاي عربي و اسلامي ديگر مرتبط است. بنابراين ما در حال درو کردن محصولي هستيم که ديگران دراين اراضي کشت کرده اند و در امتداد اقداماتي قرار دارد که يک قرن پيش در اين منطقه کرده اند.

ارائه يک نتيجه گيري وسيع تر از ماجراجوئي هاي نظامي شوم در منطقه ما موضوع مهمي است؛ و آن اينست که عصر سلطه جوئي به پايان رسيده است. تحولات جهان در دوره پس از جنگ سرد به ويژه تعدد کنشگران در عرصه جهاني، تبديل شدن هريک از قدرتهاي جهان را به تنها قدرت مسلط به کل جهان غير ممکن ساخته است اگرچه اين قدرت از توانمندي هاي نظامي و اقتصادي و فکري نامتقارن برخوردار باشد. اين حقيقت که کنشگران غيردولتي مهم شده اند و نقش تعيين کننده اي در امور امنيتي يافته اند يکي از علل زوال نظام سلطه است. اين سلطه جوئي ها بين سالهاي 1990 و 2005 چندين تريليون دلار براي ماليات دهندگان آمريکائي هزينه داشته است و بسياري از مردم را گرفتار اندوه و بيچارگي و مرگ کرده است. زيان هاي سنگين در منطقه ما و خارج از آن به شکل خشونت افراطي همچنان ادامه دارد. اگرچه گرايش هاي ملي گرايانه براي رأي دهندگان پرطمطراق است اما اميدوارم اين تلاش نشود از اين نوع گرايش هاي ملي گرايانه نابجا براي احياي تمايلات فاجعه بار استفاده شود.

همه طرف هاي منطقه اي بايد بپذيرند که اين مسئله براي گرايش هاي سلطه جويانه منطقه اي نيز وجود دارد. اين اوضاع منطقه غرب آسياست که خصوصاً به سبب بلندپروازي هاي سلطه جويانه جهاني هزينه سنگيني مي پردازد. انتظار مي رود ساير قدرتهاي منطقه اي نيز در پذيرش اين ويژگي ممتاز عصر حاضر به ايران بپيوندند.

مؤلفه هاي داخلي

براي درک آنچه در جوامع دچار درگيري و خشونت جريان داشته و دارد، قطعاً تمرکز صرف بر عوامل خارجي يا اتکا به تئوري هاي توطئه گمراه کننده است. حقايق بايد آشکار باشند و مي توان به وضوح در همه جا آنها را مشاهده کرد. پاره پاره شدن جوامع در حال توسعه به علت تهاجم و اشغالگري و ضعف در توسعه و همچنين فقر گسترده و عميق و پيامدهاي منفي آن در بافت جامعه نظير بيکاري گسترده و چشم انداز تيره براي داشتن آينده اي بهتر و منطقي همگي بيانگر وجود جامعه اي بيمار است که زمينه مناسبي را براي انواع بيماري هاي اجتماعي و گسترش خشونت سياسي فزاينده فراهم مي سازد.

ناکارآمدي حکومت

يکي از مهمترين مؤلفه هاي داخلي موزائيک پيچيده اي که مقابل ما وجود دارد ناتواني نظام حکومتي از تأمين مطالبات اصلي مردم براي برخورداري از کرامت است. حقيقت آن است که برخي از بدترين عاملان انتحاري از جوامع ثروتمند غرب آسيا آمده اند و برخي ديگر از آنها نيز از خانواده هاي برخوردار بوده اند.

داستان کامل عاملان حملات 11 سپتامبر اکنون مشخص شده است؛ 15 تن از 19 نفري که عامل اين حملات بودند تبعه عربستان و 2 تن از آنها تبعه امارات عربي متحده و يک تن از آنها مصري و يک تن لبناني بودند. بنابراين به نظر نمي رسد فقر و محروميت عامل همه چيز باشد. اکنون اين پرسش پديد مي آيد که چرا افراد مرفه دست به چنين رفتارهاي غير منطقي مي زنند که درحد جنايتکاران بي پروا است؟ تحليلگراني که سعي دارند افزايش بي سابقه خشونت را که به نظر مي رسد در اين بخش از جهان بي مفهوم است تحليل کنند، مهمترين عامل ناشي از ناتواني تاريخي سيستم هاي حکومتي در تامين مطالبات اساسي مردم است.

درک منطق نهفته در انقلاب ملت هاي محروم عليه دستگاههاي حکومتي غيرپاسخگو و ناکارآمد در غرب آسيا اجمالاً کار دشواري نيست. 

در نظر گرفتن ناتواني جهان اسلام در حل مسئله فلسطين نيز اين درک را تائيد مي کند. اما مسئله به همين موضوع منحصر نمي شود. ممکن است درباره ضعف ها و عيوب نهادينه شده در اين جوامع که منجر به بن بست فعلي شده است مطالب زيادي گفته شود يا نوشته شود. اما اين مسائل موضوع بحث ما در اينجا نيست مگر تا اندازه اي که به دو مشکل افراط گرائي و تروريسم مرتبط باشد.

راهبرد عوامفریبی 

احساس يأس نسل جوان که توسط عوامفريبان افراطي و حاميان مالي آنها با مهارت به خدمت گرفته مي شوند تا عليه افراد بي گناه دست به اقدامات خشونت بار و حمله بزنند قطعاً‌ سرانجام عليه بنياد کشورهاي منطقه هدايت خواهد شد. بنابراين تلاش هايي که براي نفي وجود اين گونه خطرات داخلي صورت مي گيرد و همچنين تلاشهايي که براي منحرف کردن خشم عمومي به سمت دشمنان ساختگي به خرج داده مي شود گمراه کننده و خطرناک است.

همانگونه که پيش تر گفته شد؛ برخي دولتهاي منطقه گروههايي افراطي تشکيل داده اند و آنها را مسلح کرده اند و از آنها پشتيباني مالي بعمل مي آورند. داعش و جبهة النصرة از جمله اين گروهها هستند که از آنها براي جنگ هاي نيابتي در سوريه و عراق و کشورهاي ديگر استفاده مي شود. اگرچه اين ساده لوحي توهم آلود منجر به قتل صدها هزار نفر شده است اما به نتيجه مورد انتظار يعني قتل [نيروهاي] سوري کشتار تندروها به دست يکديگر در ميادين جنگ سوريه منتهي نخواهد شد.

در مقابل، هيولاهائي خلق شده اند که به خونريزي اکتفا نمي کنند و در واقع با انتشار تصاوير وحشي گري هايشان سعي در جذب نيرو دارند و جام خشم خود را بر سر کساني خالي کرده اند که آنها را تغذيه کرده اند و پرورانده اند.

ايدئولوژي محروميت

پس از حکومت هاي ناتواني دستگاههاي حکومتي فرسوده و بي مسئوليت و فروپاشيده و تلاشهايي که براي منحرف کردن توجهاتشان صورت مي گيرد، عاملي شبه ايدئولوژيک مبتني بر تفرقه اندازي و شکاف افکني و نفرت پراکني و طرد و حذف ديگران نيز وجود دارد. اين انديشه هيچ ارتباطي به اسلام اصيل و واقعي مطابق با آنچه در قرآن و سنت پيامبر [ص] ندارد. اما متأسفانه در جامعه اسلامي انديشه اي مبتني بر تکفير يا طرد وجود دارد که کاملاً با تعاليم اساسي قرآن در تضاد است. گروههاي تکفيري و از جمله القاعده و طالبان و داعش و جبهة النصره و چندين گروهک نوپا با دلارهاي نفتي سخاوتمندانه منابع شناخته شده تامين مالي مي شوند. اين شبکه جهاني تامين کننده مالي متشکل از مساجد و مدارس ديني در جوامع اسلامي و کشورهاي ديگر هستند. انتشار نفرت به اين شکل در سطح جهاني و خصوصاً در آمريکا و کشورهاي متحد آن به مدت حدود چهار دهه است که فروخته شده است و گفته مي شود که آن اسلام ميانه رو براي مقابله با ايران افراطي است.

آمريکا و متحدانش در کشورهاي غربي نه تنها اين نوع ايدئولوژي را پذيرفته اند بلکه به ترغيب و تقويت و حمايت از آن نيز پرداخته اند. اما آنچه موجب گسترش انديشه تکفيري از اسلام در غرب آسيا و مناطق ديگر شده، ماجراجوئي آمريکا در افغانستان و عراق و يأس ناشي از بحرانهاي داخلي اجتماعي و اقتصادي و سياسي است.

عوام فريب ها در همين چارچوب با استفاده از درک غلط از اسلام گروههاي سازمان يافته متشکل از گروههاي و نيروهاي مختلف تشکيل دادند. برخي از اين گروهها از توانمندي نظامي قابل توجهي برخوردارند. تشکيل برخي از گروهها نيز با اتکا به بقاياي بعثي هاي عراق و شبکه هاي گسترده متشکل از اقليت هاي به حاشيه رانده شده مسلمان در کشورهاي غربي صورت گرفته است.

چرخه دائمي کنش و واکنش احساس وجود تهديد جدي و قريب الوقوع را در جوامع پيشرفته يا دمکراتيکي به وجود آورد که تصوّر مي شد در برابر چنين پديده اي مصون هستند. به همين علت و -تحت اين شرايط - مشکل حادي که به نظر مي رسيد با محدوده و منطقه و فرهنگ مشخصي در ارتباط است خود را به عنوان تهديدي جدّي براي جهان به جامعه بين المللي تحميل کرد. تهديدي که از شرق آسيا تا غرب آن و شمال آفريقا و اروپا و حتي آمريکاي شمالي  امتداد دارد.

عامل منطقه اي

خشونت افراطي منتشر شده فعلي خصوصاً در عراق و سوريه قطعاً مؤلفه اي منطقه اي نيز دارد. سقوط صدام حسين و شکل گيري دولت منتخب مردمي در عراق موجب نگراني برخي کشورهاي منطقه درباره ايجاد اختلال در موازنه غرب آسيا به نفع ايران شد. از نظر آنها اين موازنه بايد به هرقيمت ممکن تغيير کند. بنابراين گروه القاعده در عراق به رهبري الزرقاوي و با بقاياي سران حزب بعث به رهبري عزت ابراهيم الدوري متحد شد و به ايجاد بي ثباتي و گسترش خشونت در عراق پس از صدام اقدام کرد که سرانجام در هيئت داعش و ديگر گروههاي مشابه ظاهر شد. 

نمي توان حمايت برخي کشورهاي متحد غرب را در منطقه از اين نيروها ناديده گرفت. اين نگراني پس از سقوط برخي حکومت هاي دوست در شمال آفريقا و وقوع انقلاب دريمن به وحشت تبديل شد. حوادث عراق از اين کشور فراتر رفت و منجر به بدبختي و خونريزي در بحرين و سوريه و يمن شد و انتظار مي رود به افغانستان و آسياي ميانه نيز برسد. سلسله اي از کنش ها و واکنش ها در کنار رويدادها و اظهار نظرها -صرف نظر از اينکه چه کسي مسبب و آغازگر بوده يا چه کسي گناهکار است- به نفع تروريستهاي افراط گرا تمام شد و خطري را به وجود آورد که مي تواند شدت يابد و منجر به درگيري شود.

در جستجوي راه حل هاي سخت

صرف وجود تهديد و ماهيت آن که سخت به نظر مي رسد، مثل اوضاع عراق و سوريه، منجر به آگاهي فزاينده در جهان، البته با درجات مختلف و همچنين موجب افزايش توافقات بين المللي درخصوص نياز ضروري براي مقابله با اين پديده و تهديد شده است.
ايران که خود از نخستين روزهاي انقلاب قرباني تروريسم بوده است بر ضرورت واکنش قاطعانه و فراگير و مشترک منطقه اي و بين المللي در برابر اين خطر و زمينه هاي شکل گيري آن ايمان دارد. ابتکار «گفتگوي تمدنها» که ايران در سال 1998 (پيش از حوادث 11 سپتامبر و پيش از گسترش هرنوع انديشه جنگ تمدنها) پيشنهاد شد و ابتکار «جهان عليه خشونت و افراط گرائي» که حسن روحاني رئيس جمهوري ايران در سال 2013 پيشنهاد کرد، هر دو در مجمع عمومي سازمان ملل متحد به تصويب رسيدند. اين دو ابتکار درک مناسبي از شرايط اجتماعي و فرهنگي و جهاني که منجر به شکل گيري خشونت و افراط گرائي و گسترش آن شده اند، ارائه مي کنند. البته موفقيت اين دو ابتکار به ميزان مشارکت همه طرف هاي منطقه اي و بين المللي بستگي دارد.

در خصوص مؤلفه منطقه اي، تجاوز صدام حسين به ايران در سپتامبر 1980 و جنگ پرهزينه اي که هشت سال بطول انجاميد در منطقه خليج فارس به همه اين درس بزرگ را آموخت که نبايد وارد درگيري نظامي ديگري شوند. ايران اميدوار بود که همسايگانش از آثار جنگ ايران و عراق درس گرفته باشند که البته به نظر مي رسد اين اميدواري ايران بي فايده بوده است. هيولايي که آنها براي نابودي دشمن ساختگي خلق کرده بودند اکنون به کابوسي براي خودشان تبديل شده است. اين جنگ همچنين ضرورت وجود سازوکار امنيتي براي منطقه را ثابت کرد. اين موضوع در بند هشتم قطعنامه 598شوراي امنيت ذکر شده است. اين قطعنامه هنوز براي ايجاد ايجاد همکاري هاي امنيتي در سطح منطقه کارائي دارد.

درحاليکه گروههايي مثل داعش و شاخه هاي آن بايد به نحو مؤثري تضعيف شوند، بازگشت صلح و امنيت به منطقه غرب آسيا و خصوصا منطقه خليج فارس مستلزم تقويت اصول مشترک براي درک متقابل و همکاري هاي امنيتي مشترک منطقه اي است.

تاريخ به ما مي آموزد - و البته نمونه هاي قوي در مناطق ديگر و خصوصاً اروپا و آسياي جنوب شرقي- که کشورهاي منطقه به از بين بردن وضع فعلي يعني تفرقه و تنش و حرکت به سمت ايجاد سازوکاري ميانه -و البته واقع گرايانه- نياز دارند که تشکيل مجمعي براي گفتگوي منطقه اي نقطه آغاز آن است. اين مجمع بايد مبتني بر اصول شناخته شده عام و اهداف مشترک و خصوصا احترام به حاکميت و تماميت ارضي و استقلال سياسي همه کشورها و احترام به همه مرزهاي بين المللي و عدم مداخله در امور داخلي کشورهاي ديگر و حل مسالمت آميز مناقشات و عدم مشروعيت تهديد يا استفاده از زور و گسترش صلح و ثبات و توسعه و شکوفائي منطقه باشد.

اين مجمع بايد به گسترش درک و تعامل دولتها و بخش خصوصي و جامعه مدني و دستيابي به توافق در چارچوبي وسيع از موضوعات کمک کند. چارچوبي که منجر به اعتماد سازي و امنيت و مبارزه با تروريسم و افراط گرائي و فرقه گرائي و تضمين آزادي کشتيراني و عرضه نفت و ديگر منابع و حفاظت از محيط زيست شود.

مجمع گفتگوي منطقه اي مي تواند به صورت خودکار منجر به امضاي توافقنامه هاي عدم تجاوز و توافقنامه هاي رسمي امنيتي شود. اين گفتگو بايد به صاحبان منافع منطقه اي مرتبط شود و در عين حال از چارچوب هاي نهادهاي موجود خصوصاً‌ در سطح سازمان ملل براي گفتگو استفاده شود.

 سازمان ملل متحد در منطقه که در قطعنامه 598 شوراي امنيت به آن اشاره شده است مي تواند خصوصاً براي کشورهاي کوچکتر در کاهش تنش و نگراني نقش ايفا کند و جامعه بين المللي را به تضمين ها و سازوکارهاي حفاظت از منافع مشروع مجهز سازد و هرگونه گفتگوي منطقه اي را به موضوعاتي فراتر از منطقه مرتبط سازد.

اصلاح ادارکي

بررسي و تعمق در ريشه هاي وضعيت مناطق مختلف منطقه غرب آسيا- اعم از سوريه و يمن- و از جمله اينکه چرا و چگونه اوضاع به اينجا کشيده شده است در اين مقال نمي گنجد. با اين حال درک علل و عوامل و سياست هايي که در به وجود آمدن اين وضع و شکل گيري اين فجايع موثر بوده اند کار دشواري نيست. همانگونه که يکي از سياست مداران آمريکائي گفته است:«هرکس ديدگاه خاص خود را دارد اما حق ندارد واقعيت خاص خود را به وجود بياورد». بر سر واقعيت هاي اين معادله منطقه اي  مناقشه نيست. اکنون زمان آن رسيده است که همگان پيش از آنکه براي حل مشکل تلاش کنند درباره حقايق موجود توافق کنند.

با اتکا به تجربيات گذشته مان و با نگاهي به اوضاع جهان که چارچوب گسترده تري دارد، ضرورت دارد که تفاوت دو ديدگاه متناقض را در قياس بحران هاي منطقه اي و بين المللي درک کنيم: منطق حاصل جمع صفر (zero-sum) در برابر رويکرد معادله حاصل جمع غير صفر قرار دارد(non-zero-sum). در عصر جهاني سازي که همه چيز از محيط زيست گرفته تا امنيت، جهاني هستند، تقريباً حصول دستاوردي با هزينه ديگران محال است. شيوه هايي که حاصل جمع صفر دارند نتايج نهائي منفي خواهند داشت. به زبان ساده تر بايد گفت يکي از دو گزينه باخت- باخت يا برد- برد را بايد برگزيد و حد ميانه اي وجود ندارد.

نتيجه آنکه؛ به شدت تاکيد مي کنم که درگيريها در عراق و سوريه و يمن و بحرين راه حل نظامي ندارد. اين درگيري ها به راه حلي سياسي مبتني بر شيوه اي نياز دارند که نتيجه آن مثبت باشد و هيچ يک از نمايندگان واقعي - صرف نظر از کساني که مرتکب اقدامات خشونت بار افراطي مي شوند- کنار گذاشته نشوند يا به حاشيه رانده نشوند. متأسفانه عمل به اين موضوع و اجرائي کردن آن، بسيار دشوارتر از باور داشتن يا سخن گفتن درباره آن است. اما مي توان به اين منطق پناه برد که :«هرجا که اراده اي وجود داشته باشد ابزاري براي تحقق آن نيز وجود دارد».

تحولات مثبت اخير در لبنان که پس از دوسال مانورهاي سياسي سخت، منجر به انتخاب رئيس جمهوري اين کشور شد و تحول اخير در اوپک که منجر به کنار گذاشتن اختلافات اعضا و دستيابي به راه حلي منفعت دار براي همه طرفها شد و از وقوع فاجعه جلوگيري بعمل آمد همگي حاوي اين درس سياسي و ساده اما مهم است که: طرف ها ذيربط دست از انتظارات حداکثري با حاصل جمع صفر عقب نشيني کردند و زمينه براي دستيابي به راه حلي کارآمد فراهم شد. در مسائل ديگر به ويژه در سوريه و يمن نيز مي توان به مانند لبناني ها عمل کرد و اميدوار بود که اين نوع روند سياسي- يعني راه حل بده بستان و عملياتي که مستلزم عقب نشيني و سازش است- براي پايان دادن به فجايع فعلي قابل اتکا است. در کار خير بايد شتاب کرد.
عليرغم دشواري هايي که در هر بحران وجود دارد، همواره احتمال يافتن نتيجه اي که براي همه طرف هاي ذيربط قابل قبول باشد وجود دارد. به سخني واضح تر؛ همواره ابزاري براي دستيابي به پاسخي مثبت وجود دارد اما براي اين کار ناچار بايد به سختي جستجو کرد تا اين راه حل به صورت دقيق شناسائي شود. هنگامي که به مشکلي از زاويه معادله حاصل جمع غير صفر نگاه مي شود، مهمترين گام به سمت حل مشکل برداشته مي شود. بنابراين مي توان گفت اساساً ساختار اين چالش پيش از هرچيز، شناختي است و هنگامي که طرف هاي ذيربط آماده مي شوند تا اميال خود را کنار بگذارند و متفاوت بينديشند، به دنبال آن سياست ها و اقدامات مناسب به وجود خواهد آمد.


سه شنبه 26 اردیبهشت 1396 - 9:26:42

دسته بندی :