در جهان پر غوغای امروز که صدای زنگار تزویر و گردوغبار خودخواهی در گوش زمانه پیچیده است، شاید هیچ نغمهای دلنوازتر و هیچ پیامی گواراتر از ندای روشنبینِ حافظ، شاعر حقیقتطلب و عارف آگاه قرن هشتم هجری نباشد. اندیشههای اخلاقی او، نهتنها از جنس وعظ خشک و آموزههای مرسوم نیست، که در تار و پود جان انسان رخنه میکند و ما را به سلوکی درونی، تأملی بیرونی و زیستی انسانیتر فرامیخواند.
حافظ، با کولهباری از تجربه، تامل و تَجلّی، بر بلندیهای اندیشهای ایستاده است که در آن نه طبل غرور کوبیده میشود و نه علم ریا برافراشته. سخنش، لطیف چون نسیم و نافذ چون برق ازلی است؛ سخنی که نه تنها عقل را بیدار میسازد، بلکه جان را نیز مینوازد.
- ناپایداری جهان؛ تابلوی هستی بر پرده باد
برای حافظ، دنیا چونان خوابی زودگذر است، رؤیایی لغزان میان دو پلک زمان. او بیثباتی جهان را نه با ترس، که با روشنبینی و وقار مینگرد. گل لبخند میزند اما عهد وفا نمیبندد؛ و بلبل، خسته از این بیوفایی، بانگ میزند که "بربندید محملها".
در این جهان لرزان، او ما را به قناعت دعوت میکند، به بهرهبردن از دم، به آزادگی در لباس قلندری. در واژههایش، "قصر آمال" بهسان گردی در باد فرو میریزد، و تخت سلیمان نیز جاودانه نمیماند.
بیشتر بدانید
پيامدهاي پيروزي غزه؛ مقاومت نگران توطئههاي نتانياهو براي برهم زدن توافق| مع المراسلين
پيروزي غزه فراتر از مقاومت مسلحانه؛ آتشبس، محصول تعامل گسترده جامعه جهاني| قضية ساخنة
- حقیقتجویی و نقد ریا؛ زخمهای بر رگ تزویر
حافظ با صراحتی جسورانه، پرده از چهرهٔ زاهدان ریاکار برمیدارد. نماز بدون حضور قلب را بیثمر میداند و خرقهای را که بوی سالوس میدهد، با تازیانهٔ نقد میدرد. قرآن را نه برای تلاوت بیروح، که برای تدبر در معنا میطلبد. از او میشنویم که:
دلم ز صومعه بگرفت و خرقهٔ سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا؟
- توکل؛ آرامش در تلاطم جهان
در سرای اندیشه حافظ، توکل نه تنآسایی است و نه بهانهای برای ترک تلاش. او بر این باور است که رهرو راه حقیقت، گر صد هنر نیز در کف داشته باشد، باید به یاری خدا دل بندد. جهانبینی او به ما میآموزد که تکیهگاه ابدی جز الطاف الهی نیست:
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
- پندپذیری؛ چراغی فرا راه جوانی
نصیحت پیران، در دیوان خواجه جایگاهی بلند دارد. او نهتنها خود از خرد پیران بهرهمند است، که جوانان را نیز به گوش سپردن به سخن اهل تجربه فرا میخواند. از نگاه او، سخن پیر، نه محدودکننده، که راهگشاست و نوری است که شبهای تار را به صبحی روشن میپیوندد.
- بلندنظری؛ آشتی با انسانیت
حافظ به انسانها، از هر ملت و مرامی، با دیده انصاف و ترحم مینگرد. اختلافات را محصول نگاههای تنگ و فکرهای کوتاه میداند و ما را به افقی وسیعتر در درک حقیقت فرا میخواند:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت، ره افسانه زدند
آزادگی و وارستگی؛ بیرنگی در رنگها
آزادگی در قاموس خواجه، گوهر گمشده انسان است. او نمیخواهد عمر گرانبهای خود را در آستانهٔ درِ ارباب بیمروت به خاک بمالد. حافظ، در دنیایی که همه چیز به بند تعلق در آمده، همچون پرندهای رها، بر فراز جهان پرواز میکند:
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزاد است
ارزش دوستی؛ عشق بیمرز انسانی
خواجه حافظ، در ستایش دوستی سنگ تمام میگذارد. از صمیمیت، صداقت و مهر میگوید، و رفیق شفیق را کیمیایی میداند که وجود مس را زر میکند. برای او، دوستی از برادر نیز عزیزتر است و هر که ناجنس و ناهمراه باشد، آفت جان.
دریغ و درد که تا این زمان ندانستم
که کیمیای سعادت رفیق بود، رفیق
مقام رضا؛ آینهٔ رضایت در برابر قضا
حافظ، همچون مولوی، عاشق قهر و لطف خداوند است. در برابر سختی، از لبخند نمیافتد و در اوج بلا، دل به قضای الهی میسپارد. این مقام، نهایت سلوک روحی انسان است؛ همانجا که بنده با خالق در صلحی درونی و آرامشزا قرار میگیرد:
فراق و وصل چه باشد؟ رضای دوست طلب
که حیف باشد ازو غیر او تمنایی
حسنسلوک؛ هنر زیستن با مروت و مدارا
از نگاه حافظ، کلید آسایش دو گیتی در دو واژه نهفته است: مروت با دوستان، مدارا با دشمنان. نه کینه، نه ستیز، نه خشم بیمهار، که ملاط زندگی از جنس رحم و عطوفت است. او ما را به زیستن شریفانه میخواند؛ با چنان رفتاری که اگر لغزشی پیش آمد، فرشتگان برایمان دعا کنند.
- عشق به وطن؛ شیراز، دلانگیز و بیهمتا
در کنار همهٔ این مفاهیم ژرف، حافظ عاشق شیراز است؛ شهری که بوی بهشت میدهد و صدای نسیم مصلا و زلالی رکنی، شعر او را نمناک کرده است. به شیراز و مردمان فرهیختهاش دل بسته، و دعایش این است: "خداوندا نگه دار از زوالش".
در پایان، اگر بپذیریم که زندگی ترکیبی است از تجربه، باور، جستوجو و زیستن اخلاقی، بیتردید باید دیوان حافظ را نه فقط کتاب شعر، که دفتر سلوک انسان دانست. کتابی که هر ورقش، درس زندگی است؛ از خداشناسی تا خودشناسی، از عشق تا آزادگی، و از وفا تا رضا. او شاعر روزگاران نیست، شاعر انسان است؛ آنهم انسانی که به اخلاق آراسته و به حقیقت دلبسته باشد.
شاید در این روزگار که فریب، ریا و خودپرستی در لایههای گوناگون جامعه رسوخ کرده است، مرور دوبارهٔ افکار اخلاقی حافظ، ما را به حقیقتی عمیقتر بازمیگرداند و اینکه انسان بودن، بیش از هر چیز، تمرینی برای خوب بودن است.