قصه های قرآن به قلم روان: حضرت آدم عليه‌السلام

سه شنبه 29 اسفند 1396 - 12:28:14
قصه های قرآن به قلم روان:  حضرت آدم عليه‌السلام

خداوند قبل از آن كه آدم عليه‌السلام پدر انسان ها را به عنوان نماینده خود در زمین بیافریند، این موضوع بسیار مهم را به فرشتگان خبر داد.

تهران- الکوثردر قرآن ۱۷ بار سخن از آدم عليه‌السلام به میان آمده. در این جا نظر شما را به بخشى از زندگى او كه در قرآن آمده با توجه به روایات و گفتار مفسران، جلب مى كنیم:

خبر از آفرینش خلیفه خدا در زمین، و پاسخ به سؤال فرشتگان

خداوند اراده كرد تا در زمین خلیفه و نماینده اى كه حاكم زمین باشد قرار دهد، چرا كه خداوند همه چیز را براى انسان آفریده است. موقعیت و لیاقت انسان را به گونه اى قرار داده تا بتواند به عنوان نماینده خدا در زمین باشد. خداوند قبل از آن كه آدم عليه‌السلام پدر انسان ها را به عنوان نماینده خود در زمین بیافریند، این موضوع بسیار مهم را به فرشتگان خبر داد. فرشتگان با شنیدن این خبر سؤالى نمودند كه ظاهرى اعتراض گونه داشت و عرض كردند:

پروردگارا! آیا كسى را در زمین قرار مى دهى كه:

۱ - فساد به راه مى اندازد

۲ - و خونریزى مى كند

این ما هستیم كه تسبیح و حمد تو را به جا مى آوریم، بنابراین چرا این مقام را به انسان گنهكار مى دهى نه به ما كه پاك و معصوم هستیم؟

خداوند در پاسخ به سؤال آن ها فرمود: من حقایقى را مى دانم كه شما نمى دانید.

خداوند همه حقایق، اسرار و نام هاى همه چیز (و استعدادها و زمینه هاى رشد و تكامل در همه ابعاد) را به آدمعليه‌السلام آموخت. و آدم عليه‌السلام همه آن ها را شناخت.

آنگاه خداوند آن حقایق و اسرار را به فرشتگان عرضه كرد و در معرض نمایش آن ها قرار داد و به آن ها فرمود: اگر راست مى گویید كه لیاقت نمایندگى خدا را دارید، نام این ها را به من خبر دهید، و استعداد و شایستگى خود را براى نمایندگى خدا در زمین، نشان دهید.

فرشتگان (دریافتند كه لیاقت و شایستگى، تنها با عبادت و تسبیح و حمد به دست نمى آید، بلكه علم و آگاهى پایه اصلى لیاقت است از این رو) با عذرخواهى به خدا عرض كردند: خدایا! تو پاك و منزه هستى، ما چیزى جز آن چه تو به ما آموخته اى نمى دانیم، تو دانا و حكیم مى باشى

به این ترتیب فرشتگان كه به لیاقت و برترى آدم عليه‌السلام نسبت به خود پى برده و پاسخ سؤال خود را قانع كننده یافتند، به عذرخواهى پرداخته، و دریافتند كه خداوند مى خواهد انسانى به نام آدم عليه‌السلام بیافریند كه سمبل رشد و تكامل، و گل سرسبد موجودات، و ساختار وجودى او به گونه اى آفریده شده كه لایق مقام نمایندگى خدا است.

آفرینش آدم، و نگاه او به نورهاى اشرف مخلوقات

آدم از دو بُعد تشكیل شده، جسم و روح. خداوند نخست جسم او را آفرید، سپس روح منسوب خود را در او دمید و به صورت كامل او را زنده ساخت.

از آیات مختلف قرآن و تعبیرات گوناگونى كه درباره چگونگى آفرینش انسان آمده به خوبى استفاده مى شود كه انسان در آغاز، خاك بوده است، سپس با آب آمیخته شده و به صورت گِل در آمده است، و بعد به گِل بدبو (لجن) تبدیل شده، سپس حالت چسبندگى پیدا كرده، سپس به حالت خشكیده در آمده و همچون سفال گردیده است.)

فاصله زمانى این مراحل كه چند سال طول كشیده، روشن نیست.

این قسمت نشان دهنده مراحل تشكیل جسم آدم است، كه همچنان تكمیل شد تا به صورت یك جسد كامل در آمد.

در كتاب ادریس آمده: روزى حضرت ادریس پیامبر، به یاران خود رو كرد و گفت: روزى فرزندان آدم در محضر او پیرامون بهترین مخلوقات خدا به گفتگو پرداختند، بعضى گفتند: او پدر ما آدم عليه‌السلام است، چرا كه خدا او را با دست مرحمت خود آفرید، و روح منسوب به خود را در او دمید، و به فرمان او، فرشتگان، به عنوان تجلیل از مقام آدم عليه‌السلام ، او را سجده كردند، و آدم را معلم فرشتگان خواند، و او را خلیفه خود در زمین قرار داد، و اطاعت او را بر مردم واجب نمود.

جمعى گفتند: نه بلكه بهترین مخلوق خدا فرشتگانند كه هرگز نافرمانى از خدا نمى كنند، و همواره در اطاعت خدا به سر مى برند، در حالى كه حضرت آدم عليه‌السلام و همسرش بر اثر ترك اَوْلى از بهشت اخراج شدند، گرچه خداوند توبه آن ها را پذیرفت و آنان را هدایت كرد، و به ایشان و فرزندان با ایمانشان وعده بهشت داد.

گروه سوم گفتند: بهترین خلق خدا جبرئیل است كه در درگاه خدا امین وحى مى باشد. گروه دیگر سخن دیگر گفتند: گفتگو به درازا كشید تا این كه آدم عليه‌السلام در آن مجلس حاضر شد و پس از اطلاع از ماجرا، چنین فرمود:

اى فرزندانم! آن طور كه شما فكر مى كنید، نادرست است. هنگامى كه خداوند مرا آفرید و روحش را در من دمید، بلند شده و نشستم. همینطور كه به عرش خدا مى نگریستم، ناگهان پنج نور بسیار درخشان را دیدم. غرق در پرتو انوار آنها شدم و از خداوند پرسیدم: این پنج نور كیستند؟ خداوند فرمود: این پنج نور، نورهاى اشرف مخلوقات، باب ها و واسطه هاى رحمت من هستند، اگر آن ها نبودند تو و آسمان و زمین و بهشت و دوزخ و خورشید و ماه را نمى آفریدم.

پرسیدم: خدایا نام این ها چیست؟ فرمود: به عرش بنگر. وقتى به عرش نگاه كردم، این نام ها را مشاهده نمودم: بارقلیطا، ایلیا، طیطه، شَبَر، شُبَیر (كه به زبان سریانى است، یعنى محمد، على، فاطمه، حسن و حسین عليهم‌السلام ) بنابراین برترین مخلوقات این پنج تن هستند.

فرمان خدا به فرشتگان در مورد سجده بر آدم عليه‌السلام

مراحل جسمى آدم عليه‌السلام او را به مقامى نرسانید كه لیاقت یابد و به عنوان گل سرسبد موجودات و مسجود فرشتگان، معرفى شود. مرحله تكاملى بشر به آن است كه روح انسانى از جانب خدا به او دمیده گردد، در این صورت است كه آدم در پرتو آن روح ویژه انسانى، لیاقت و استعداد فوق العاده پیدا مى كند، و خداوند به فرشتگان فرمان مى دهد كه به عنوان تكریم و تجلیل از مقام آدم عليه‌السلام او را سجده كنند، یعنى خدا را سجده شكر به جا آورند كه چنین موجود ممتازى را آفریده است.

خداوند به فرشتگان خطاب نمود و فرمود: من بشرى از گِل مى آفرینم، هنگامى كه آن را موزون نمودم و از روح خودم در آن دمیدم بر آن سجده كنید.

بنابراین سجده فرشتگان به خاطر آن روح ویژه اى بود كه خداوند در كالبد بشر دمید، و چنین روحى، به آدم لیاقت داد تا نماینده خدا در زمین شود.

آدم داراى دو بُعد بود: جسم و روح انسانى. جسم او به حكم مادى بودنش، او را به امور منفى دعوت مى كرد و روح او به حكم ملكوتى بودنش او را به امور مثبت فرا مى خواند.

فرشتگان جنبه هاى مثبت آدم عليه‌السلام را بر اساس فرمان خدا، دیدند، و بدون چون و چرا آدم را سجده كردند، یعنى در حقیقت آدم را در راستاى تجلیل از آدم سجده نمودند.

ولى ابلیس جنبه منفى آدم، یعنى جسم او را مورد مقایسه قرار داد، و از سجده كردن آدم خوددارى نمود، و فرمان خدا را انجام نداد.

درست است كه سجده بر آدم عليه‌السلام واقع شده و آدم عليه‌السلام قبله این سجده قرار گرفت، ولى همه انسان ها در این افتخار شركت دارند، چرا كه لیاقت و استعدادهاى ذاتى آدم موجب چنین تجلیلى از مقامش گردید، و چنین لیاقتى در سایر انسان ها نیز وجود دارد.

از این رو در روایات معراج نقل شده: در یكى از آسمان ها، پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به جبرئیل فرمود: جلو بایست تا همه ما و فرشتگان به تو اقتدا كنیم.

جبرئیل پاسخ داد: از آن هنگام كه خداوند، به ما فرمان داد تا آدم را سجده كنیم، بر انسان ها پیشى نمى گیریم، و امام جماعت آن ها نمى شویم.

و نیز هنگامى كه آدم عليه‌السلام از دنیا رفت، فرزندش هِبَةُ الله به جبرئیل گفت: جلو بایست و بر جنازه آدم عليه‌السلام نماز بخوان. جبرئیل در پاسخ گفت: اى هبة الله! خداوند به ما فرمان داد تا آدم را در بهشت سجده كنیم، بنابراین براى ما روا نیست كه امام جماعت یكى از فرزندان آدم عليه‌السلام قرار گیریم.

تكبر و سركشى ابلیس

ابلیس گرچه فرشته نبود ولى از عابدان ممتاز خدا با نام حارث در میان كرّوبیان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت على عليه‌السلام : او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نیست از سال هاى دنیا است یا سال هاى آخرت، در عین حال لحظه اى تكبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت.

همه فرشتگان فرمان حق را به طور سریع اجرا كردند، ولى ابلیس بر اثر تكبر، از سجده نمودن خوددارى ورزید، و در صف كافران قرار گرفت.

مطابق آیه ۳۴ بقره، ابلیس در این نافرمانى، مرتكب سه انحراف و خلاف شد:

۱ - خلاف عَملى - چنان كه تعبیر به اَبى (سركشى كرد) بیانگر آن است، كه موجب فسق او شد.

۲ - خلاف اخلاقى، چنان كه تعبیر به استكبر (تكبر ورزید) حاكى از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گردید.

۳ - خلاف عقیدتى، كه با مقایسه كبرآمیز خود، عدل الهى را انكار كرد( وَ كانَ مِنَ الكَافِرینَ؛ ) (از كافران گردید).

خداوند به ابلیس خطاب كرد و فرمود: اى ابلیس! چه چیز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتى كه با قدرت خود آن را آفریدم سرباز زدى؟

ابلیس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهى نكرد، بلكه با مقایسه غلط خود كه مقایسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفریده اى، ولى آدم را از گِل و آتش بر گِل برترى دارد.

همین تكبر و خودبرتربینى ابلیس باعث شد كه به او فرمان داد:

( فَاخرج مِنها فَاءِنَّكَ رَجِیمٌ - وَ اءنّ عَلیكَ لعنَتِى اِلى یومِ الدِّینِ؛ )

از آسمان ها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه منى - و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قیامت ادامه دارد.

ابلیس گفت: پروردگارا! مرا تا روزى كه انسان ها برانگیخته مى شوند (روز قیامت) مهلت بده.

خداوند فرمود: تو از مهلت شدگان هستى، ولى تا روز و زمان معین.

ابلیس (كه از این مهلت، بیشتر مغرور شد و از آن جا كه در رابطه با آدمعليه‌السلام رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنى خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: خدایا به عزتت سوگند، همه انسان ها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از میان آن ها، كه بر آن ها سلطه ندارم.

ادامه تكبر ابلیس

گویند: در عصر حضرت موسى عليه‌السلام ، روزى ابلیس نزد حضرت موسى عليه‌السلام آمد و گفت: مى خواهم هزار و سه پند به تو بیاموزم.

موسى عليه‌السلام او را شناخت و به او فرمود: آنچه كه تو مى دانى، بیشتر از آن را من مى دانم، نیازى به پندهاى تو ندارم.

جبرئیل عليه‌السلام به موسى  عليه‌السلام نازل شد و عرض كرد: اى موسى! خداوند مى فرماید هزار پند او فریب است، اما سه پند او را بشنو.

موسى عليه‌السلام به ابلیس فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو!

ابلیس گفت: ۱ - هرگاه تصمیم بر انجام كار نیكى گرفتى، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشیمان مى كنم. ۲ - اگر با زن نامحرمى خلوت كردى، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مى نمایم. ۳ - هرگاه خشمگین شدى، جاى خود را عوض كن، وگرنه موجب فتنه خواهم شد.

اكنون كه تو را سه پند دادم (به تو حقى پیدا كردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بیامرزد.

موسى عليه‌السلام خواسته ابلیس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: شرط آمرزش شیطان آن است كه به كنار قبر آدم عليه‌السلام برود و خاك قبر او را سجده كند.

حضرت موسى عليه‌السلام فرمان خدا را به ابلیس ابلاغ كرد.

ابلیس كه همچنان در خودخواهى و تكبر غوطه ور بود، گفت: اى موسى! من در آن هنگام كه آدم عليه‌السلام زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!

آدم و حوّا در بهشت

در دنیا جایگاهى بسیار خوب و پر درخت و شاداب وجود داشت كه به آن بهشت دنیا مى گفتند. خداوند آدم عليه‌السلام را در همان جا آفرید و روح انسانى را در او دمید، و به فرشتگان فرمان داد تا او را سجده كنند.

از آن جا كه خداوند اراده كرده بود تا فرزندانى به آدم عطا كند و نسل او را به وجود آورد، مشیت او چنین قرار گرفت كه حضرت آدم همسرى داشته باشد تا با او ازدواج نموده و از او داراى فرزند گردد.

خداوند حوا را از زیادى گِل آدم عليه‌السلام آفرید، بنابراین حوا بعد از آفرینش آدم عليه‌السلام آفریده شده است.

عمرو بن ابى مقدام مى گوید: از امام باقرعليه‌السلام پرسیدم: خداوند حق را از چه چیز آفرید؟

امام باقرعليه‌السلام فرمود: مردم در این مورد چه مى گویند؟

گفتم: مى گویند خداوند حق را از یكى از دنده هاى آدم عليه‌السلام آفریده.

فرمود: آنها دروغ مى گویند، آیا خداوند ناتوان است كه حوا را از غیر دنده آدم بیافریند؟

گفتم: فدایت گردم اى پسر رسول خدا! پس خداوند حوا را از چه چیز آفرید؟

امام باقرعليه‌السلام فرمود: پدرم از پدرانش نقل كرد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: خداوند متعال مقدارى از گِل را گرفت و آن را با دست قدرتش در هم آمیخت، و از آن گِل، آدم عليه‌السلام را آفرید، و سپس از آن گِل مقدارى اضافه آمد، خداوند از آن اضافى، حواعليها‌السلام را آفرید.

آدم عليه‌السلام به این ترتیب از تنهایى بیرون آمد، و با حوا اُنس گرفت؛ چنان كه امام صادق عليه‌السلام فرمود: از این رو زنان را نساء مى گویند، چون این واژه در اصل از اُنس است، و براى آدم عليه‌السلام جز حوا كسى نبود تا با او اُنس بگیرد.

آرى! زن و مرد از یك ریشه اند، و هر دو انسان بوده و تكمیل كننده همدیگر مى باشند، و آرامش آن ها در زندگى و اُنس با همدیگر تحقق مى یابد.

تمرین و آزمایش آدم و حوا، در آموزشگاه بهشتِ دنیا

آدم از چگونگى زندگى بر روى زمین هیچگونه اطلاعى نداشت، و تحمل زحمت هاى آن، بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمین باید اطلاعات و آگاهى پیدا مى كرد. بنابراین مى بایست مدتى كوتاه تمرین ها و آموزش هاى لازم را در محیط آرامِ بهشتِ دنیا ببیند، و بداند زندگى روى زمین با برنامه ها و تكالیف و مسؤولیت ها آمیخته است، كه انجام صحیح آن ها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سر باز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتى.

و نیز بداند هر چند او آزاد آفریده شده اما این آزادى به طور مطلق و نامحدود نیست كه هر چه خواست انجام دهد. او مى بایست از پاره اى از اشیاء روى زمین چشم بپوشد. نیز لازم بود بداند، چنان نیست كه اگر خطا و لغزشى كند، درهاى سعادت براى همیشه به روى او بسته مى شود و راه بازگشت براى او نیست، بلكه راه بازگشت وجود دارد و او مى تواند پیمان ببندد كه بر خلاف دستور خدا كارى را انجام ندهد، تا بار دیگر به بهره مندى از نعمت هاى الهى نائل گردد.

او در محیط بهشت لازم بود تا حدى پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگى زندگى در زمین را فرا گیرد، و با داشتن این آمادگى، به روى زمین قدم بگذارد. اینها امورى بود كه هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آینده خود به آن نیاز داشتند. بنابراین شاید علت این كه آدم عليه‌السلام در عین این كه براى خلافت و نمایندگى خدا در زمین، آفریده شده بود، اما مدتى در بهشت دنیا، درنگ كرد، این بود كه دستورهایى به او داده شود، تا تمرین و آموزش هاى لازم را براى ورود به زمین ببیند. بنابراین سكوت آدم و حوا در بهشت، در حقیقت دوره آموزشى آن ها براى پا گذاشتن به میدان زمین براى جبهه گیرى در برابر انحرافات و ناملایمات، و كسب سعادت بود.

سكونت آدم و حوا در بهشت، و اخراج آن ها بر اثر گناه

خداوند آدم عليه‌السلام و حوّاعليها‌السلام را در بهشتِ دنیا سكونت داد، و فرمود: شما در بهشت ساكن شوید و از هر جا مى خواهید از نعمت هاى آن، گوارا بخورید اما نزدیك این درخت نشوید كه از ستمگران خواهید شد.

ولى شیطان، آدم و همسرش را به لغزش انداخت و آنان را از آن چه در آن بودند (بهشت) خارج كرد. در این هنگام به آن ها گفتیم؛ همگى بر زمین فرود آیید، در حالى كه بعضى دشمن دیگرى خواهید بود، و براى شما تا مدت معینى در زمین قرارگاه و وسیله بهره بردارى هست.

خداوند به آدم عليه‌السلام و حواعليها‌السلام فرمود: از همه میوه ها و نعمت هاى بهشت آزاد هستید، بخورید، گواراى وجودتان باشد، ولى تنها از این یك درخت نخورید، و حتى به آن درخت نزدیك نشوید. ولى شیطان به سراغ آن ها آمد و آن ها را وسوسه كرد تا لباس هاى تقوا را كه باعث كرامتشان شده بود، از تنشان خارج سازد. به آن ها گفت: پروردگارتان شما را از این درخت نهى نكرده مگر به خاطر این كه (اگر از آن بخورید) فرشته خواهید شد، یا جاودانه در بهشت خواهید ماند، و براى آن ها سوگند یاد كرد كه من خیرخواه شما هستم. به این ترتیب آن ها را به فریبكارى، از مقامشان فرود آورد.

هنگامى كه آن ها فریب شیطان را خوردند، و از آن درخت چشیدند، لباس هاى كرامت و احترام، از اندامشان فرو ریخت و به چنین سرانجام شوم گرفتار آمده و در نتیجه از بهشت رانده شده و اخراج گشتند.

خداوند آن ها را سرزنش كرد و فرمود: آیا من شما را از آن درخت منع نكردم و نگفتم كه شیطان دشمن آشكار شما است؟

گفتگوى جبرئیل با آدم عليه‌السلام

در روایت آمده: آدم و حواعليهما‌السلام وقتى كه از بهشت دنیا اخراج شدند، در سرزمین مكه فرود آمدند، حضرت آدم عليه‌السلام بر كوه صفا در كنار كعبه، هبوط كرد و در آن جا سكونت گزید و از این رو آن كوه را صفا گویند كه آدم صفى الله (برگزیده خدا) در آن جا وارد شد. حضرت حواعليها‌السلام بر روى كوه مَروه (كه نزدیك كوه صفا است) فرود آمد و در آن جا سكونت گزید. آن كوه را از این رو مروه گویند كه مرئه (یعنى زن كه منظور حوّا باشد) در آن سكونت نمود.

آدم عليه‌السلام چهل شبانه روز به سجده پرداخت و از فراق بهشت گریه كرد. جبرئیل نزد آدم عليه‌السلام آمد و گفت: اى آدم! آیا خداوند تو را با دست قدرت و مرحمتش نیافرید، و روح منسوب به خودش را در كالبد وجود تو ندمید، و فرشتگانش بر تو سجده نكردند؟!

آدم گفت: آرى، خداوند این گونه به من عنایت ها نمود.

جبرئیل گفت: خداوند به تو فرمان داد كه از آن درخت مخصوص بهشت نخورى، چرا از آن خوردى؟

آدم عليه‌السلام گفت: اى جبرئیل! ابلیس سوگند یاد كرد كه خیرخواه من است و گفت: از این درخت بخورم. من تصور نمى كردم و گمان نمى بردم موجودى كه خدا او را آفریده، سوگند دروغ به خدا، یاد كند.

چگونگى توبه حضرت آدم عليه‌السلام و توسل او به پنج تن عليهم‌السلام

پس از آن كه آدم و حوا از آن درخت ممنوع خوردند و بر اثر این گناه (ترك اولى) از آن همه نعمت ها و آرامش بهشتى محروم گشتند، به طور سریع به اشتباه خود پى بردند و توبه كردند. به گناه خود اقرار نمودند و از درگاه الهى طلب رحمت كرده و گفتند:

پروردگارا! ما به خویشتن ستم كردیم، و اگر ما را نبخشى و بر ما رحم نكنى از زیانكاران خواهیم بود.

خداوند به آن ها فرمود: از مقام خویش فرود آیید، در حالى كه بعضى از شما نسبت به بعضى دیگر دشمن خواهید بود (شیطان دشمن شما است و شما دشمن او) و براى شما در زمین قرارگاه و وسیله بهره گیرى تا زمان معینى است، در زمین بنده مى شوید و در آن مى میرید و در رستاخیز از آن خارج مى شوید.

به این ترتیب آدم و حوا به زمین آمدند و گرفتار رنجهاى زمین شدند، ولى توبه حقیقى كردند و خداوند توبه آنها را پذیرفت.

خداوند مهربان به آدم عليه‌السلام و حواعليها‌السلام لطف كرد و كلماتى را به آن ها آموخت تا آن ها در دعاى خود آن كلمات را از عمق جان بگویند و توبه خود را آشكار و تكمیل نمایند.

از امام باقرعليه‌السلام نقل شده آن كلمات كه آدم و حوا، هنگام توبه گفتند چنین بودند:

اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فاغفِرلِى اءِنَّكَ خیرُ الغافِرینَ؛

خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستایش مى كنم، من به خود ستم كردم، مرا ببخش كه تو بهترین بخشندگان هستى.

ا َلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ ظلمتُ نَفسِى فَارحَمنِى اءِنَّكَ خیرُ الرَّاحِمینَ؛

خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستایش مى كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، به من رحم كن كه تو بهترین رحم كنندگان هستى.

اَلّلهُمِّ لا اءِلهَ اءِلَّا أَنتَ، سُبحانَكَ و بِحمدِكَ رَبّ اءِنِّى ظلمتُ نَفسِى فَتُب عَلىَّ اءِنَّكَ اَنتَ التَّوابُ الرَّحیمِ؛

خدایا! معبودى جز تو نیست، تو پاك و منزه هستى، تو را ستایش مى كنم، پروردگارا! من به خود ستم كردم، توبه ام را بپذیر كه تو بسیار توبه پذیر و مهربان هستى.

مطابق روایاتى كه از طریق شیعه و اهل تسنن نقل شده، در كلماتى كه خداوند به آدمعليه‌السلام آموخت، و او به آن ها متوسل شده و توبه اش پذیرفته شد نام پنج تن آل عباعليهم‌السلام بود، او گفت:بِح َقَّ محمدٍ وَ علىٍّ وَ فاطِمَةَ وَ الحسنِ و الحُسَینِ

و در روایت امامان اهل بیت عليهم‌السلام چنین آمده: آدمعليه‌السلام سر بلند كرد و عرش خدا را دید، كه در آن نام هاى ارجمندى نوشته شده بود، پرسید: این نام هاى ارجمند از آن كیست؟ به او گفته شد: این نام ها نام برترین خلایق در پیشگاه خداوند متعال است كه عبارتند از: محمد، على، فاطمه، حسن و حسین عليهم‌السلام . آدم براى پذیرش توبه اش، به آن ها متوسل شد و خداوند به بركت وجود آنها، توبه او را پذیرفت.

دو پسر آدم و ازدواج آن ها

حضرت آدم عليه‌السلام و حواعليها‌السلام وقتى كه در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آن ها را پدید آورده و در سراسر زمین منتشر گرداند. پس از مدتى حضرت حوا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یكى دختر و دیگرى پسر به دنیا آمدند. نام پسر را قابیل و نام دختر را اقلیما گذاشتند. مدتى بعد كه حضرت حوا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دو قلو به دنیا آورد كه مانند گذشته یكى از آن ها پسر بود و دیگرى دختر. نام پسر را هابیل و نام دختر را لیوذا گذاشتند.

فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند. براى تأمین معاش، قابیل شغل كشاورزى را انتخاب كرد، و هابیل به دامدارى مشغول شد. وقتى كه آن ها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضى:) خداوند به آدمعليه‌السلام وحى كرد كه قابیل با لیوذا هم قلوى هابیل ازدواج كند، و هابیل با اقلیما هم قلوى قابیل ازدواج نماید.

حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولى هواپرستى باعث شد كه قابیل از انجام این فرمان سرپیچى كند زیرا اقلیما هم قُلویش زیباتر از لیوذا بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندى گفت: خداوند چنین فرمانى نداده است، بلكه این تو هستى كه چنین انتخاب كرده اى؟

دو قربانى فرزندان آدم عليه‌السلام

حضرت آدم عليه‌السلام براى این كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: هركدام چیزى را در راه خدا قربانى كنید، اگر قربانى هر یك از شما قبول شد او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است. [نشانه قبول شدن قربانى در آن عصر به این بود كه صاعقه از آسمان بیاید و آن را بسوزاند].

فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یكى را كه چاق و شیرده بود برگزید، ولى قابیل كه كشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشه اى ناچیز برداشت. سپس هر دو بالاى كوه رفتند و قربانى هاى خود را بر بالاى كوه نهادند، طولى نكشید صاعقه اى از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولى خوشه زراعت باقى ماند. به این ترتیب قربانى هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید كه هابیل مطیع فرمان خدا است، ولى قابیل از فرمان خدا سرپیچى مى كند.

به گفته بعضى از مفسران، قبولى عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحى به آدمعليه‌السلام ابلاغ شد، و علت آن هم چیزى جز این نبود كه هابیل مردى با صفا و فداكار در راه خدا بود، ولى قابیل مردى تاریك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آن ها كه در قرآن (سوره مائده آیه ۲۷) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا كه مى فرماید: هنگامى كه هر كدام از فرزندان آدم، كارى براى تقرب به خدا انجام دادند، از یكى پذیرفته شد و از دیگرى پذیرفته نشد. آن برادرى كه قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت: به خدا سوگند تو را خواهم كشت. برادر دیگر جواب داد: من چه گناهى دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزگاران مى پذیرد.

نیز مطابق بعضى از روایات از امام صادق عليه‌السلام نقل شده كه علت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس كشتن او این بود كه حضرت آدم عليه‌السلام هابیل را وصى خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را كشت، خداوند پسر دیگرى به نام هبة الله به آدمعليه‌السلام عنایت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصى خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصى بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابیل او را خواهد كشت... قابیل بعدها متوجه این موضوع شد و هبة الله را تهدید كرد كه اگر چیزى از علم وصایتش را آشكار كند، او را نیز خواهد كشت

كشته شدن هابیل و دفن جنازه او

حسادت قابیل از یك سو و پذیرفته نشدن قربانیش از سوى دیگر، كینه او را به جوش آورد، نفس سركش بر او چیره شد، به طورى كه آشكارا به قابیل گفت: تو را خواهم كشت.

آرى وقتى حرص، طمع، خودخواهى و حسادت بر انسان چیره گردد، حتى رشته رحم و مهر برادرى را مى بُرَد، و خشم و غضب را جایگزین آن مى گرداند.

هابیل كه از صفاى باطن برخوردار بود و به خداى بزرگ ایمان داشت، برادر را نصیحت كرد و او را از این كار زشت برحذر داشت و به او گفت: خداوند عمل پرهیزگاران را مى پذیرد، تو نیز پرهیزگار باش تا خداوند عملت را بپذیرد، ولى این را بدان كه اگر تو براى كشتن من دست دراز كنى، من دست به كشتن تو نمى زنم، زیرا از پروردگار جهان مى ترسم، اگر چنین كنى بار گناه من و خودت بر دوش تو خواهد آمد و از دوزخیان خواهى شد كه جزاى ستمگران همین است.

نصایح و هشدارهاى هابیل در روح پلید قابیل اثر نكرد، و نفس سركش او سركش تر شد و تصمیم گرفت كه برادرش را بكُشد لذا به دنبال فرصت مى گشت تا به دور از پدر و مادر، به چنان جنایت هولناكى دست بزند.

شیطان، قابیل را وسوسه مى كرد و به او مى گفت: قربانى هابیل پذیرفته شد، ولى قربانى تو پذیرفته نشد، اگر هابیل را زنده بگذارى، داراى فرزندانى مى شود، آن گاه آن ها بر فرزندان تو افتخار مى كنند كه قربانى پدر ما پذیرفته شد، ولى قربانى پدر شما پذیرفته نشد.

این وسوسه همچنان ادامه داشت تا این كه فرصتى به دست آمد. حضرت آدمعليه‌السلام براى زیارت كعبه به مكه رفته بود، قابیل در غیاب پدر، نزد هابیل آمد و به او پرخاش كرد و با تندى گفت: قربانى تو قبول شد ولى قربانى من مردود گردید، آیا مى خواهى خواهر زیباى مرا همسر خود سازى، و خواهر نازیباى تو را من به همسرى بپذیرم؟! نه هرگز.

هابیل پاسخ او را داد و او را اندرز نمود كه: دست از سركشى و طغیان بردار.

كشمكش این دو برادر شدید شد. قابیل نمى دانست كه چگونه هابیل را بكشد، شیطان به او چنین القاء كرد: سرش را در میان دو سنگ بگذار، سپس با آن دو سنگ سر او را بشكن.

مطابق بعضى از روایات، ابلیس به صورت پرنده اى در آمد و پرنده دیگرى را گرفت و سرش را در میان دو سنگ نهاد و فشار داد و با آن دو سنگ سر آن پرنده را شكست و در نتیجه آن را كشت. قابیل همین روش را از ابلیس براى كشتن برادرش آموخت و با همین ترتیب، برادرش هابیل را مظلومانه به شهادت رسانید.

از امام صادق عليه‌السلام نقل شده كه فرمود: قابیل جسد هابیل را در بیابان افكند. او سرگردان بود و نمى دانست كه آن جسد را چه كند (زیرا قبلاً ندیده بود كه انسان ها را پس از مرگ به خاك مى سپارند). چیزى نگذشت كه دید درندگان بیابان به سوى جسد هابیل روى آوردند، قابیل (كه گویا تحت فشار شدید وجدان قرار گرفته بود) براى نجات جسد برادر خود، مدتى آن را بر دوش كشید، ولى باز پرندگان، اطراف او را گرفته بودند و منتظر بودند كه او چه وقت جسد را به خاك مى افكند تا به آن حمله ور شوند.

خداوند زاغى به آن جا فرستاد. آن زاغ زمین را كند و طعمه خود را میان خاك پنهان نمود تا به این ترتیب به قابیل نشان دهد كه چگونه جسد برادرش را به خاك بسپارد.

قابیل نیز به همان ترتیب زمین را گود كرد و جسد برادرش هابیل را كه در میان آن دفن نمود. در این هنگام قابیل از غفلت و بى خبرى خود ناراحت شد و فریاد بر آورد:

اى واى بر من! آیا من باید از این زاغ هم ناتوانتر باشم، و نتوانم همانند او جسد برادرم را دفن كنم؟(۵۹) (مائده ۳۱)

این نیز از عنایات الهى بود كه زاغ را فرستاد تا روش دفن را به قابیل بیاموزد و جسد پاك هابیل، آن شهید راه خدا، طعمه درندگان نشود. ضمناً سرزنشى براى قابیل باشد كه بر اثر جهل و خوى زشت، از زاغ هم پست تر و نادان تر است و همین نادانى و خوى زشت، او را به جنایت قتل نفس واداشته است.

اندوه شدید آدم عليه‌السلام ، و دلدارى خداوند

قابیل جنایتكار پس از دفن جسد برادرش، نزد پدر آمد. آدمعليه‌السلام پرسید: هابیل كجاست؟

قابیل گفت: من چه مى دانم، مگر مرا نگهبان او نموده بودى كه سراغش را از من مى گیرى؟!

آدم عليه‌السلام كه از فراق هابیل، سخت ناراحت بود، برخاست و سر به بیابان ها نهاد تا او را پیدا كند. همچنان سرگردان مى گشت اما چیزى نیافت. تا این كه دریافت كه او به دست قابیل كشته شده است، با ناراحتى گفت: لعنت بر آن زمینى كه خون هابیل را پذیرفت.

از آن پس آدم عليه‌السلام از فراق نور دیده و بهترین پسرش، شب و روز گریه مى كرد، و این حالت تا چهل شبانه روز ادامه یافت.

آدم عليه‌السلام در جستجوى دیگر، قتلگاه هابیل را پیدا كرد و طوفانى از غم در قلبش پدیدار شد. آن زمین را كه خون به ناحق ریخته پسرش را پذیرفته، لعنت نمود، و نیز قابیل را لعنت كرد. از آسمان ندایى خطاب به قابیل آمد كه لعنت بر تو باد كه برادرت را كُشتى...

حضرت آدم عليه‌السلام بسیار غمگین به نظر مى رسید و آه و ناله اش از فراق پسر عزیزش بلند بود. و شكایتش را به درگاه خدا برد، و از او خواست كه یاریش كند و با الطاف مخصوص خویش، او را از اندوه جانكاه نجات دهد.

خداوند مهربان به آدم عليه‌السلام وحى كرد و به او بشارت داد كه: آرام باش، به جاى هابیل، پسرى را به تو عطا كنم كه جانشین او گردد.

طولى نكشید كه این بشارت تحقق یافت، و حواعليها‌السلام داراى پسر پاك و مباركى گردید. روز هفتم این نوزاد، خداوند به آدم عليه‌السلام چنین وحى كرد: اى آدم! این پسر از ناحیه من به تو هِبَه (بخشش) شده است، نام او را هبة الله بگذار. آدم عليه‌السلام از وجود چنین پسرى خشنود شد، و نام او را هبة الله گذاشت.

اشعار جانسوز آدم عليه‌السلام در سوگ هابیل

آدم عليه‌السلام در سوگ جانسوز پسر شهیدش، اشعار زیر را سرود و خواند:

تغیرت البلاد و من علیها

فوجه الْأَرْض مغبرّ قبیح

تغیر كل ذى طعم و لون

و قَلَّ بشاشة الوه الملیح

ارى طول الحیاد علىَّ غمّاً

و هل انامن حیاتى مستریح

و مالى لا اجود بسكب دمع

و هابیل تضمنه الضریح

قتل قابیل هابیلاً اخاه

فواحُزنى لَقَد فقد الملیح

یعنى: سرزمین ها و آن چه در آن ها هست همه دگرگون شده، و چهره زمین غبارآلود و زشت گشته است.

مزه هر غذایى، و رنگ هر چیزى تغییر یافته، وچهره شاداب و نمكین اندك شده است.

طول زندگى را براى خود اندوهى دراز مى نگرم، آیا روزى خواهد آمد كه از این زندگى پر رنج راحت شوم؟

چه شده كه اشكهایم جارى نمى گردد، و چشمهایم از اشك فشانى دریغ مى كنند، با این كه پیكر هابیل در میان قبر قرار گرفته است.

قابیل برادرش هابیل را كشت، واى بر این اندوه كه به فراق هابیل زیبایم گرفتار شدم.

چند پرسش از آدم عليه‌السلام و پاسخ هاى او

روزى حضرت آدم عليه‌السلام در محلى نشسته بود، ناگاه شش نفر را كه سه نفر از آن ها سفید روى و نورانى و سه نفر از آن ها سیاه روى و بد منظر بودند مشاهده كرد. اتفاقاً آن شش نفر نزد آدم آمدند، سفیدرویان در سمت راست آدم و سیاه رویان در سمت چپ او نشستند.

براى آدم چنین منظره اى شگفت آور و غیر عادى بود، بى درنگ از آن ها خواست خود را معرفى كنند و بعد به سمت راست خود توجه كرد و از یكى از سفیدرویان پرسید: تو كیستى؟

من عقل و خرد هستم.

آدم عليه‌السلام : جاى تو در كجاست؟

جاى من در مغز و دستگاه اندیشه انسان است.

آدم عليه‌السلام از سفیدروى دیگر پرسید: تو كیستى؟

من مهر و عطوفت هستم.

آدم عليه‌السلام : جاى تو در كجاست؟

جاى من در دل انسان است.

آدم عليه‌السلام از سومین نفر از سفید رویان پرسید: تو كیستى؟

من حیا هستم.

آدم عليه‌السلام جاى تو در كجاست؟

جاى من در چشم انسان است.

به این ترتیب، آدم عليه‌السلام فهمید كه مركز و مظهر عقل مغز است، مركز و مظهر مهر و عاطفه قلب است و مظهر و مركز حیا، چشم مى باشد.

آن گاه حضرت آدم عليه‌السلام به سمت چپ نگریست و از سیاه رویان خواست تا خود را معرفى كنند. از یكى از آن ها پرسید:

تو كیستى؟

من خودخواهى و كبر هستم.

آدم عليه‌السلام جاى تو در كجاست؟

جاى من در مغز و دستگاه اندیشه انسان است.

آدم عليه‌السلام : مگر عقل در آن جا قرار نگرفته است؟

چرا، ولى هنگامى كه من در آن جا مستقر مى شوم، عقل فرار مى كند.

آدم از دومین نفر از سیاه رویان پرسید: تو كیستى؟

من رشك و حسد هستم.

آدم عليه‌السلام : جاى تو در كجاست؟

جاى من در دل است.

آدم عليه‌السلام : مگر مهر و عاطفه در آن جا قرار نگرفته است؟

چرا، ولى وقتى كه من در آن جا جاى مى گیرم مهر و عاطفه بیرون مى رود.

آدم عليه‌السلام از سومین نفر از سیاه رویان پرسید: تو كیستى؟

من طمع و آز هستم.

آدم عليه‌السلام : جاى تو در كجاست؟

- جاى من در چشم است.

آدم عليه‌السلام : مگر حیا در آن جا جاى نگرفته است

چرا، ولى زمانى كه من در آن جا جاى بگیرم، حیا مى رود.

به این ترتیب حضرت آدم عليه‌السلام درك كرد كه خودخواهى و كبر دشمن عقل است، رشك بردن مخالف عاطفه مى باشد و طمع و حیا ضد همدیگرند.

گریه جانسوز آدم عليه‌السلام و جبرئیل براى مصائب امام حسین عليه‌السلام

در آیه ۳۷ بقره مى خوانیم:

( فَتَلَقّى آدَمُ مِن رَبِّه كلماتٍ فَتابَ عَلَیهِ؛ )

آدم عليه‌السلام (هنگام توبه از ترك اُولى) كلماتى را از خداوند دریافت كرد (و با آن ها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذیرفت.

در كتاب الدرالثمین، در تفسیر این آیه آمده است آدم عليه‌السلام در این هنگام عرش را دید كه در آن نام پیامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امامان عليهم‌السلام نوشته شده بود. جبرئیل بر او نازل شد و به آدم تلقین كرد تا این كلمات را بگوید:

( یا حَمیدُ بِحقِّ محمَّد، یا عالِىُ بِحَقِّ عَلىٍّ، یا فاطِرُ بِحقِّ فاطِمَةَ، یا مُحسِنُ بِحقِّ الحَسَنِ و الحُسَینِ، و مِنكَ الاِحسانُ؛ )

اى خداى ستوده به حق محمد، اى خداى ارجمند به حق على، اى آفریدگار به حق فاطمه، اى احسان بخش به حق حسن و حسینعليهما‌السلام و از تو است احسان.

آدم عليه‌السلام وقتى كه این كلمات را به زبان آورد، همین كه نام حسینعليه‌السلام به زبانش آمد، دلش شكست و قطرات اشك از چشمانش سرازیر گردید و گفت: اى برادرم جبرئیل! علت چیست كه با ذكر نام حسین عليه‌السلام قلبم مى شكند و اشكم جارى مى گردد؟!

جبرئیل گفت: اى آدم! بر این پسرت حسین عليه‌السلام مصیبت جانسوزى وارد مى شود كه همه مصیبت ها در نزد آن كوچك است.

آدم عليه‌السلام گفت: برادرم جبرئیل! آن مصیبت چیست؟

جبرئیل گفت: حسین عليه‌السلام با لب تشنه و تنها و غریب و بى یار و یاور كشته مى شود. اگر او را در آن روز ببینى چنین صدا مى زند:

( واعطشاه! وا قلة ناصراه! ؛ ) اى واى از سوز تشنگى، واى از كمى یاور!

از شدت تشنگى آسمان، در مقابل چشمانش تیره و تار مى گردد، هیچ كس جواب او را جز با شمشیرها و وسیله كشتن نمى دهد، سر او را همانند گوسفند اما از قفا جدا كنند، و آن چه را از فرش و اسباب خانه دارد همه را غارت مى كنند، سرهاى او و یارانش را در شهرها مى گردانند، در حالى كه زنان اهل بیتش از كنار آن سرها عبور داده مى شوند...

در این هنگام جبرئیل و آدم عليه‌السلام همچون زنان پسر از دست داده براى مصیبت حسینعليه‌السلام گریه كردند.

شیث وصى حضرت آدم عليه‌السلام

هابیل به شهادت رسید، ولى خداوند با لطف و عنایت خاص خود، به زودى با جانشین پسرش، جاى او را پر كرد. هنگام كشته شدن او، همسرش حامله بود كه پس از مدتى داراى پسرى شد و آدمعليه‌السلام او را به نام پسر مقتولش، هابیل نهاد و به عنوان هابیل بن هابیل خوانده مى شد.

پس از آن به لطف خداوند، از حوا پسر دیگرى متولد شد. آدم نام او را شیث گذاشت و فرمود: این پسرم هبة الله (عطیه خدا) است. شیث هم پیامبر بود و هم وصى حضرت آدم عليه‌السلام.

شیث كم كم بزرگ شد و به سن ازدواج رسید. خداوند حوریه اى به صورت انسان كه نامش ناعمه بود براى شیث فرستاد، شیث تا او را دید شیفته او شد، خداوند به آدمعليه‌السلام وحى كرد تا ناعمه را همسر شیث گرداند، آدم نیز چنین كرد و پس از مدتى از این زن و شوهر جدید دخترى متولد شد و به سن ازدواج رسید، آدم به دستور خدا او را همسر هابیل بن هابیل (پسر عمویش) نمود و به این ترتیب نسل آدمعليه‌السلام از این طریق، افزایش یافت.

سال آخر عمر آدم عليه‌السلام و وصیت او

حضرت آدمعليه‌السلام به سال هاى آخر عمر رسید. ۹۳۰ سال از عمرش گذشته بود.

خداوند به او وحى كرد كه پایان عمرت فرا رسیده و مدت پیامبریت به سر آمده است، اسم اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجینه نبوت و آن چه را مردم به آن نیاز دارند، به شیث عليه‌السلام واگذار كن و به او دستور بده كه این مسأله را پنهان داشته و تقیه كند تا در برابر آسیب برادرش قابیل در امان بماند، و به دست او كشته نگردد.

به روایت دیگر: حضرت آدم عليه‌السلام هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آن ها چنین وصیت نمود:

اى فرزندان من! برترین فرزندان من، هبة الله، شیث است، و من از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از این رو آن چه از سوى خدا به من تعلیم داده شده به شیث مى آموزم تا مطابق شریعت من حكم كند كه او حجت خدا بر خلق است.

اى فرزندانم! از او اطاعت كنید و از فرزندان او سرپیچى نكنید كه وصى و جانشین و نماینده من در میان شما است.

سپس طبق دستور آدم عليه‌السلام صندوقى ساختند. ایشان صحایف آسمانى را در میان آن نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كلید آن را به شیثعليه‌السلام تحویل داد و به او گفت:

وقتى از دنیا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. این را بدان كه از نسل تو پیامبرى پدیدار مى شود كه او را خاتم پیامبران خدا گویند، این وصیت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگوید تا زمانى كه آن حضرت ظاهر گردد.

یكى از بشارت هاى آدم عليه‌السلام به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح عليه‌السلام بود.

آن ها را مخاطب قرار مى داد و مى فرمود: اى مردم! خداوند در آینده پیامبرى به نام نوح عليه‌السلام مبعوث مى كند، او مردم را به سوى خداى یكتا دعوت مى نماید ولى قوم او، او را تكذیب مى كنند و خداوند آن ها را با طوفان شدید به هلاكت مى رساند. من به شما سفارش مى كنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او ایمان آورده و او را تصدیق كند كند و از او پیروى نماید، كه در این صورت از غرق شدن در طوفان، مصون مى ماند.

آدم عليه‌السلام این وصیت را به وصى خود شیث، هبة گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عید، این وصیت (بشارت به آمدن نوح عليه‌السلام ) را به مردم اعلام كند. هبة الله نیز به این وصیت عمل كرد و هر سال در روز عید، مژده آمدن نوحعليه‌السلام را به مردم اعلام مى نمود. سرانجام همانگونه كه آدمعليه‌السلام وصیت كرده بود و هبة الله هر سال آن را یادآورى مى كرد، حضرت نوحعليه‌السلام ظهور كرد و پیامبرى خود را اعلام نمود.

عده اى بر اساس وصیت آدمعليه‌السلام به نوحعليه‌السلام ایمان آوردند و او را تصدیق كردند ولى بسیارى او را تكذیب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظیم) به هلاكت رسیدند.

پایان عمر آدم عليه‌السلام و جانشین شدن شیث

حضرت آدم عليه‌السلام در بستر رحلت قرار گرفت و در حالى كه بانش به یكتایى خدا و شكر و سپاس از الطاف الهى اشتغال داشت، از دنیا چشم پوشید.

جبرئیل همراه هفتاد هزار فرشته براى نماز بر جنازه آدم عليه‌السلام حاضر شد و همراه خود كفن و حنوط و بیل بهشتى آورد.

شیث عليه‌السلام جسد حضرت آدم عليه‌السلام را غسل داد و كفن كرد، و به او نماز خواند، جبرئیل و فرشتگان هم به او اقتدا كردند.

فرشتگان بسیارى براى عرض تسلیت نزد شیث عليه‌السلام آمدند، در پیشاپیش آن ها جبرئیل به شیث عليه‌السلام تسلیت گفت و شیث به دستور جبرئیل، در نماز بر جنازه پدرش، سى بار تكبیر گفت.

از آن پس، شیث عليه‌السلام به جاى پدر نشست، و آیین پدرش آدم عليه‌السلام را به مردم مى آموخت و آن ها را به دین خدا فرا مى خواند، و به آن ها بشارت مى داد كه: پس از مدتى خداوند از ذریه من پیامبرى را به نام نوح عليه‌السلام مبعوث مى كند. او قوم خود را به سوى خدا دعوت مى نماید، قومش او را تكذیب مى كنند و خداوند آن ها را با غرق كردن در آب به هلاكت مى رساند.

بین آدم تا نوح، ده یا هشت پدر به ترتیب ذیل، واسطه وجود داشته است.

۱ - شیث ۲ - ریسان (انوش) ۳ - قینان ۴ - احلیت ۵ - غنمیشا ۶ - ادریس كه نام دیگرش، اخنوخ و هرمس است ۷ - برد ۸ - اخنوخ ۹ - متوشلخ ۱۰ - لمك كه نام دیگرش از فخشد است.

جنازه حضرت آدم عليه‌السلام را در سرزمین مكه دفن كردند و پس از گذشت ۱۵۰۰ سال، حضرت نوح عليه‌السلام هنگام طوفان، جنازه آد معليه‌السلام را از غار كوه ابوقبیس (كنار كعبه) بیرون آورد و به همراه خود با كشتى به سرزمین نجف اشرف برد و در آن جا به خاك سپرد.

هم اكنون قبر آدم عليه‌السلام و قبر نوح عليه‌السلام در كنار حرم مطهر امیرمؤمنان علىعليه‌السلام در نجف اشرف قرار دارند.


از صفحه ندای نور الکوثر فارسی هم دیدن کنید

آموزش سوره های دیگر قرآن ویژه کودکان

برای عضویت در کانال تلگرامی الکوثرفارسی اینجا کلیک کنید


سه شنبه 29 اسفند 1396 - 12:28:2