تهران- الکوثر: عباس محمود عَقّاد، دانشمند متفکر مصری، کتابی نوشته به نام «عبقریة الامام» و در این کتاب اظهار نظر می کند که من کلید شخصیت علی را در فروسیت جستجو و پیدا کردم. علی مردی است که در سراسر زندگی اش (چه در میدان جنگ، چه در محیط خانواده، چه در محراب عبادت، چه در مسند حکومت و در هر جایی) روح مردانگی وجود دارد.
«فروسیت» یعنی مردانگی، و مردانگی مافوق شجاعت است. او می گوید کلید شخصیت علی مردانگی است.
ملّای رومی حدود هفتصد سال قبل از او به این نکته پی برده بوده است که در علی چیزی بالاتر از شجاعت وجود دارد. در آن داستان معروف، وقتی علی علیه السلام دشمنش را به زمین زد و خواست او را بکشد، آن مرد آب دهان خود را به صورت علی انداخت و علی در آن لحظه او را نکشت و برخاست و قدم زد و بعد که آمد سر او را ببرد، آن مرد سؤال کرد: چرا اول مرا نکشتی؟ گفت: چون من تحت تأثیر غضب خودم قرار گرفتم و نمی خواستم دستم حرکت کند درحالی که خشم خودم هم تأثیر داشته باشد، بلکه می خواستم تو را در راه رضای خدا و هدفهای کلی خلقت کشته باشم. مولوی این داستان را خیلی عالی به نظم درآورده است. این نظم دو بیت دارد که به نظر من بهتر از این در مدح علی گفته نشده است. می گوید:
تو ترازوی احد خو بوده ای
بل زبانه هر ترازو بوده ای
در شجاعت شیر ربّانیستی
در مروّت خود که داند کیستی
در بیت دومش که مورد نظر من است می گوید: در شجاعت، تو اسد اللَّه هستی اما در مروّت و مردانگی که مافوق شجاعت است هیچ کس نمی تواند تو را توصیف کند، تو مافوق توصیف هستی.
این مرد مصری هم به اینجا رسیده است که به عقیده او کلید شخصیت علی مروّت، مروءت و فروسیت است.
کلید شخصیت امام حسین علیه السلام
ادعای اینکه کسی بگوید من کلید شخصیت کسی مانند علی یا حسین بن علی را به دست آورده ام، انصافاً ادعای گزافی است و من جرأت نمی کنم چنین سخنی بگویم، اما این قدر می توانم ادعا کنم که در حدودی که من حسین را شناخته و تاریخچه زندگی او را خوانده ام و سخنان او را- که متأسفانه بسیار کم به دست ما رسیده است «1»- به دست آورده ام، و در حدودی که تاریخ عاشورا را- که خوشبختانه این تاریخ مضبوط است- مطالعه کرده و خطابه ها و نصایح و شعارهای حسین را به دست آورده ام، می توانم این طور بگویم که از نظر من کلید شخصیت حسین حماسه است، شور است، عظمت است، صلابت است، شدت است، ایستادگی است، حق پرستی است.
سخنانی که از حسین بن علی علیه السلام نقل شده نادر است ولی همان مقداری که هست از همین روح حکایت می کند. از حسین بن علی پرسیدند: شما سخنی را که با گوش خودت از پیغمبر شنیده باشی، برای ما نقل کن. ببینید انتخاب حسین از سخنان پیغمبر چگونه است! از همین جا شما می توانید مقدار شخصیت او را به دست آورید. حسین علیه السلام گفت آنچه که من از پیغمبر شنیده ام این است: «انَّ اللَّهَ تَعالی یحِبُّ مَعالِی الْامورِ وَ اشْرافَها وَ یکرِهُ سَفْسافَها» «2» خدا کارهای بزرگ و مرتفع را دوست می دارد، از چیزهای پست بدش می آید. رفعت و عظمت را ببینید که وقتی می خواهد سخنی از پیغمبر نقل کند اینچنین سخنی را انتخاب می کند؛ در واقع دارد خودش را نشان می دهد. از حسین علیه السلام اشعاری هم به دست ما رسیده است که باز همین روح در آن متجلّی است:
سَبِقَتِ الْعالَمینَ الَی الْمَعانی
بِحُسْنِ خَلیقَةٍ وَ عُلُوِّ هَمِّهِ
وَ لاحَ بِحِکمَتی نورُ الْهُدی فی
لَیالٍ فِی الضَّلالَةِ مُدْلِهَمَّه
یریدُ الْجاحِدونَ لِیطْفِؤُنَ
وَ یأْبَی اللَّهُ الّا انْ یتِمَّه [1]
سخنان بسیار محدودی که از حسین علیه السلام به ما رسیده همین طور است. اینها مربوط به حادثه عاشورا هم نیست، مربوط به قبل از آن است و ربطی به آنجا ندارد.
سخن دیگر از او این است: «مَوْتٌ فی عِزٍّ خَیرٌ مِنْ حَیاةٍ فی ذُلٍّ» مردن با عزت و شرافت، از زندگی با ذلت بهتر است.
جمله دیگری که باز از او نقل کرده اند این است: «انَّ جَمیعَ ما طَلَعَتْ عَلَیهِ الشَّمْسُ فی مَشارِقِ الْأرْضِ وَ مَغارِبِها، بَحْرِها وَ بَرِّها وَ سَهْلِها وَ جَبَلِها عِنْدَ وَلِی مِنْ اوْلِیاءِ اللَّهِ وَ اهْلِ الْمَعْرِفَةِ بِحَقِّ اللَّهِ کفَیئِ الظِّلالِ». ضمناً شما از اینجا بفهمید یک مردی که حماسه الهی است فرقش با دیگران چیست. می گوید: جمیع آنچه خورشید بر آن طلوع می کند، تمام دنیا و ما فیها، دریای آن و خشکی آن، کوه و دشت آن در نزد کسی که با خدای خودش آشنایی دارد و عظمت الهی را درک کرده و در پیشگاه الهی سر سپرده است، مثل یک سایه است. بعد این طور ادامه می دهد: «أَ لا حُرٌّ یدَعُ هذِهِ اللُّماظَةَ لِاهْلِها»[2] آیا یک آزادمرد پیدا نمی شود که به دنیا و مافیهای آن بی اعتنا باشد؟ دنیا و ما فیها برای انسانی که بخواهد خود را برده و بنده آن کند، به آن طمع داشته باشد و آن را هدف کار خودش قرار بدهد، مثل لُماظَه است. می دانید لُماظَه چیست؟ انسان وقتی غذا می خورد، لای دندانهایش یک چیزهایی مثلًا یک تکه گوشتی باقی می ماند که با خلال آن را درمی آورد. همان را لُماظَه می گویند. یزید و مُلک یزید و دنیا و مافیهایش در منطق حسین علیه السلام لُماظه هستند. بعد می گوید: أیها النّاس! در دنیا بجز خدا چیزی پیدا نمی شود که این ارزش را داشته باشد که شما جان و نفس خودتان را به آن بفروشید؛ خودتان را نفروشید، آزادمرد باشید، خودفروش نباشید.
جمله ای دیگر: «النّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا». مردم را به حالت بردگی و بندگی شان این طور تحقیر می کند که عیب مردم این است که بنده دنیا هستند، برده صفت هستند، بنده مطامع خودشان هستند. روی همین جهت، دین- که جوهر آزادی است و انسان را از غیر خدا آزاد و بنده حقیقت می کند- در عمق روحشان اثر نگذاشته است. «وَ الدّینُ لَعقٌ عَلی الْسِنَتِهِمْ یحوطونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ، فَاذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیانونَ.» «2».
عثمان ابو ذر غفاری را تبعید و اعلام می کند که احدی حق ندارد این مرد را که از نظر حکومت مجرم است مشایعت کند. ولی علی اعتنا به این فرمان خلیفه نمی کند و خودش و حسن و حسین او را مشایعت می کنند. هر کدام از آنها جمله هایی دارند، حسین بن علی هم جمله ای دارد که مبین پرتو روحش است. ابو ذر شیعه علی است و در سنین عمری مانند سنین علی، و شاید از علی بزرگتر باشد. لذا حسین علیه السلام او را عمو خطاب می کند و می گوید: عمو جان! نصیحت من به تو این است: «أَسْأَلُ اللَّهَ الصَّبْرَ وَ النَّصْرَ، وَ اسْتَعِذْ بِهِ مِنَ الْجَشَعِ وَ الْجَزَعِ» [3] عمو جان! از خدا مقاومت و یاری بخواه و از اینکه حرص بر تو غالب بشود- که بدبخت می شوی- بر خدا پناه ببر، از جزع بترس.
عمو جان! توصیه من به تو این است که مبادا در مقابل فشارها و ظلمها اظهار جزع و ناتوانی کنی.
این چه روحیه ای است که در تمام سخنانش این روح که ما از آن غافل هستیم متجلّی است!.
[همین طور است ] آن سخن اولش که گفت: «خُطَّ الْمَوْتُ عَلی وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقَلادَةِ عَلی جیدِ الْفَتاةِ وَ ما اوْلَهَنی الی اسْلافی اشْتِیاقَ یعْقوبَ الی یوسُفَ» «2».
در بین راه که به کربلا می روند، بعضیها با او صحبت می کنند که نرو خطر دارد، و حسین علیه السلام در جواب، این شعرها را می خواند:
سَامْضی وَ ما بِالْمَوْتِ عارٌ عَلَی الْفَتی
اذا ما نَوی حَقّاً وَ جاهَدَ مُسْلِماً
وَ واسَی الرِّجالَ الصّالِحین بِنَفْسِهِ
وَ فارَقَ مَثْبوراً وَ خالَفَ مُجْرِماً
اقَدِّمُ نَفسی لا اریدُ بَقاءَها
لِتَلْقی خَمیساً فِی الْهَیاجِ عَرَمْرَماً
فَانْ عِشْتُ لَمْ انْدَمْ وَ انْ مِتُّ لَمْ الَمْ
کفی بِک ذُلًّا انْ تَعیشَ وَ تُرْغَما [4]
به من می گویید نرو، ولی خواهم رفت. می گویید کشته می شوم؛ مگر مردن برای یک جوانمرد ننگ است؟ مردن آن وقت ننگ است که هدف انسان پست باشد و بخواهد برای آقایی و ریاست کشته بشود که می گویند به هدفش نرسید، اما برای آن کسی که برای اعلای کلمه حق و در راه حق کشته می شود که ننگ نیست چرا که در راهی قدم برمی دارد که صالحین و شایستگان بندگان خدا قدم برداشته اند. پس چون در راهی قدم برمی دارد که با یک آدم هلاک شده بدبخت و گناهکار مثل یزید مخالفت می کند،
بگذار کشته بشود. شما می گویید کشته می شوم؛ یکی از این دو بیشتر نیست: یا زنده می مانم یا کشته می شوم. «فَانْ عِشْتُ لَمْ انْدَمْ» اگر زنده ماندم کسی نمی گوید تو چرا زنده ماندی «وَ انْ مِتُّ لَمْ الَمْ» و اگر در این راه کشته بشوم احدی در دنیا مرا ملامت نخواهد کرد اگر بداند که من در چه راهی رفتم. «کفی بِک ذُلًّا انْ تَعیشَ وَ تُرْغَما» برای بدبختی و ذلت تو کافی است که زندگی بکنی اما دماغت را به خاک بمالند. باز می بینید که حماسه است.
در بین راه نیز خطابه می خواند و می فرماید: «أَ لا تَرَوْنَ انَّ الْحَقَّ لا یعْمَلُ بِهِ وَ انَّ الْباطِلَ لا یتَناهی عَنْهُ». بعد در آخرش می فرماید: «انی لا ارَی الْمَوْتَ الا سَعادَةً وَ لَا الْحَیوةَ مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَماً» «1» من مردن را برای خودم سعادت، و زندگی با ستمگران را موجب ملامت می بینم.
اگر بخواهم همه سخنان او را بیان کنم طولانی می شود. می پردازم به شب عاشورا و به نکته ای اشاره می کنم که معمولًا به این نکات کمتر توجه می کنیم.
پی نوشت ها:
[1] بحار الأنوار، ج 44/ ص 194
[2] لمعة من بلاغة الحسین، ص 95، به نقل از نفَس المهموم حاج شیخ عباس قمی
[3] الغدیر، ج 8/ ص 302
[4] فی رحاب أئمّة اهل البیت، ج 3/ ص 97
برای عضویت در کانال تلگرامی الکوثرفارسی اینجا کلیک کنید
شنبه 20 آبان 1396 - 10:18:9