حزب الله از درون
تهران- الکوثر: در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمهای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشتهی نیکلاس بلانفورد) به افزایش نفوذ حزب الله در میان شیعیان (درمقابل نفوذ جنبش امل) و بحث شهادت شیخ راغب حرب و سپس موج گستردهی عملیاتهای استشهادی ضد اشغالگران و دلایل استفادهی محدود حزب الله از این ابزار اشاره کردیم. قسمت دوازدهم را با هم میخوانیم:
در دوم مارس 1985 [11 اسفند 1363]، روستای معرکة هدف بزرگترین هجوم تا آن روز قرار گرفت. طبق معمول، محمد سعد و خلیل جرادی و دیگر [رزمندگان] به محض اینکه ستون زرهی اسرائیل را دیدند که از تپه بالا می آیند تا به روستا برسند، به مخفیگاههایشان رفتند. حدود 800 سرباز اسرائیلی و مزدور شین بت در این عملیات (که 50 نفربر زرهی و بولدوزر هم در آن دخیل بودند) مشارکت داشتند. به یک نفر «هنگام تلاشش برای فرار» شلیک شد. 350 مرد هم در مدرسه روستا گرد آورده شده و بازجویی شدند و 17 نفر آنها همراه با اسرائیلیها برده شدند. حسینهی وسط روستا بازرسی شد. سربازان اسرائیلی به پلهها رفتند تا اتاقهای طبقهی اول را بگردند، یعنی همان جایی که در اغلب اوقات سعد و یارانش برای طرحریزی عملیاتهایشان در آنجا دیدار میکردند.
دو روز بعد، محمد سعد و خلیل جرادی و شخصیتهای دیگر مقاومت در طبقهی اول حسینیه و در یک اتاق پشتی کوچک با یک دیگر جلسه داشتند. بعد از هجوم اسرائیلیها، [توسط رزمندگان] در ساختمان به دنبال مواد منفجره گشته بودند ولی چیزی پیدا نشده بود. درحالیکه فرماندهان مقاومت که در طبقهی اول جمع شده بودند خبر نداشتند، یکی از مزدوران اسرائیل آمدن آنها به حسینیه را دید و با دقت از بالکن منزلش که تنها 100 یارد با آنجا فاصله داشت، اوضاع را کماکان زیر نظر گرفت. وقتی دید که فرماندهان مقاومت دارند از پلهی حسینیه بالا میروند، بیسیمش را نزدیک دهانش برد و این را به آرامی به اسرائیلیها اطلاع داد.
خلیل جرادی پشت میز نشسته بود و با مردانی که در اتاق بودند صحبت میکرد. محمد سعد هم جلوی درب باز اتاق خم شده بود و به آرامی گوش میکرد که ناگهان صحبت رفیقش را قطع کرد: «یک مورد بدی هست، باید سریع جمع کنیم و برویم.»
به او گفتند: «ولی ساختمان را همین یک کم قبل گشتهاند، امن است.»
سعد اصرار کرد: «نه نه، باید همین الان جمع کنیم برویم.» (مصاحبهی مؤلف با ساکنین روستای معرکة، 4 مارس 2010)
و درست در همین لحظه بود که بمبی به وزن حدودا 11 کیلوگرم که زیر میز خلیل جرادی جاسازی شده بود منفجر گردید و اتاق و بیشتر طبقهی اول را خراب کرد. روستاییان و سربازان فرانسوی یونیفل چند ساعت طول کشید تا توانستند افراد را از زیر آوار بیرون بکشند. اول از همه سعد پیدا شد و به سرعت به روستای یونیفل در ناقورة منتقل گردید، ولی جرادی هنوز زیر آوار مانده بود.
به این ترتیب، این دو رهبر مقاومت به همراه ده نفر حاضر دیگر شهید شدند، در بزرگترین ضربهای که مقاومت «هفت روستا» به رهبری امل از زمان آغازش در سال 1982 تا آن زمان خورده بود.
اسرائیل دست داشتنش در عملیات را منکر شده و اوری لوبرانی (هماهنگکنندهی فعالیتهای اسرائیل در لبنان) مدعی شد که آنچه رخ داده نتیجهی بالاگرفتن اختلافات بین امل و حزبالله بوده است. اما خود لبنانیها مطلقا شکی نداشتند که مسئول این قضیه اسرائیل است.
بعدها امل توانست آن مزدوری که خبر رسیدن محمد سعد و خلیل جرادی به حسینیه را به اسرائیلیها داده بود را دستگیر بکند. خود مزدور اعدام شد و خانوادهاش از روستا بیرون رانده شدند. و شیخ محمد مهدی شمسالدین (نایبرئیس مجلس اعلای شیعی) خواستار «جهاد بی امان» ضد اسرائیل تا زمان خروج نظامیان اسرائیلی از خاک لبنان شد.
«نامه سرگشاده»: اولین اعلام موجودیت و اعلان موضع رسمی حزب الله
با شهادت محمد سعد و خلیل جرادی، نقش امل در مقاومت ضد اشغالگری اسرائیل رو به کاهش گذاشت. پیش از کامل شدن عقبنشینی اسرائیل از کمربند امنیتیای که همین اواخر در امتداد مرزها اشغال کرده بود، در ژوئن 1985، امل که به اوامر سوریه گوش میسپرد وارد جنگی شدید ضد جنبش فتح به رهبری یاسر عرفات در دور اردوگاه آوارگان فلسطینی در بیروت شد. سوریهای میخواستند به شکل کامل به نفوذ عرفات در اردوگاههای بیروت و جنوب پایان دهند، و امل را به نیابت از خود مأمور اجرای این سیاست کرده بودند. «جنگ اردوگاهها» سه سال طول کشید و در نهایت امر، نیروهای عرفات شکست خوردند. ولی این نبردها تلفات زیادی از کادرهای امل گرفت و برخی از فرماندهان بزرگش و برخی رزمندگانش در نبرد با فلسطینیها کشته شدند. جنگ اردوگاهها، حواس امل را از مقاومت مستمر جنوب ضد اسرائیلیها و ارتش لبنان جنوبی به خود معطوف کرد. و با از دست دادن فرماندهانی محبوبی مثل محمد سعد، حزبالله که در تلاش بود به سمت جنوب گسترش پیدا کند، منطقهی نفوذش را وسعت بخشید و بدین ترتیب وارد روندی طولانی شد برای جایگزین امل شدن به عنوان نیروی شیعی مسلط در منطقهی جنوب.
در 18 فوریه 1985 [29 بهمن 1363]، نشانهای از عزم حزب الله بر وسعت بخشید به منطقهی نفوذش بروز کرد، درست دو روز پس از عقبنشینی آخرین سرباز اسرائیلی از صیدا. در این روز، هزاران نفر از نیروهای مسلح حزب الله از ضاحیهی جنوبی بیروت راهی صور شدند تا در شهر تازه آزاد شده جمع شوند.
مردان حزب الله درحالیکه فریاد الله اکبرشان بلند بود، از وسط شهر عبور میکردند و در دستهایشان پارچه¬نوشته-هایی بود که امین جُمیّل [رئیسجمهور وقت لبنان] را به شاه ایران تشبیه میکرد. در آخر روز هم سه مشروب فروشی را به آتش کشیده و دو مخزن شراب را هم در وسط شهر طعمه¬¬¬ی حریق کردند. (نیویورک تایمز، 18 فوریه 1985)
این تجمع گسترده، تجلی علنیتری از قدرت رو به رشد حزب الله بود و این همزمان شد با اعلان موجودیت رسمی حزب الله از طریق یک کنفرانس مطبوعاتی در یکی از مساجد محلهی الاوزاعی در جنوب بیروت. تاریخی که حزب الله برای اعلان موجودیت رسمیاش در 16 فوریه انتخاب کرده بود، اولین سالگرد شهادت شیخ راغب حرب بود.
حزب الله از همین مناسبت استفاده کرد و مرام نامهی سیاسی خود را با عنوان «نامهای سرگشاده از حزب الله به مستضعفین لبنان و جهان» منتشر کرد که توضیح دهندهی اهداف سیاسی و ایدئولوژیکش بود.
این متن 48 صفحهای (که سید ابراهیم الامین السید، سخنگوی حزب الله آن را قرائت کرد) میگفت که حزب الله به «اوامر رهبری حکیمانه و عادل»ی که امروز در امام خمینی مجسم شده است ملتزم است، «امامی که حق به او جهت میدهد و در شخصیتش خصوصیات رهبر کامل جمع شده است. به راه اندازندهی انقلاب مسلمین و برانگیزانندهی نهضت باشکوهشان.»
این متن، اهداف حزب در لبنان را هم بر میشمرد که عبارت بود از بیرون کردن اسرائیل از لبنان «به عنوان مقدمهی نابودیکاملش از صفحهی وجود و مقدمهی آزادسازی قدس شریف از چنگال اشغالگران»، پایان دادن به نفوذ آمریکا و فرانسه در لبنان، و فراهم کردن زمینه برای لبنانیها که نظام حکومتی خودشان را با دست خودشان انتخاب کنند. «نامهی سرگشاده» تأکید میکرد که حزب الله یک نظام حکومتی اسلامی را برای لبنان ترجیح میدهد ولی با احتیاط میافزود: «ما نمیخواهیم اسلام را به کسی تحمیل کنیم ... هرچند تأکید میکنیم که ما به اسلام به عنوان یک عقیده، و یک نظام، و یک فکر، و یک حکومت اعتقاد داریم و همه را تشویق میکنیم که به [حقانیت] آن اقرار و به شریعت آن عمل کنند.»
این اعلام موجودیت علنی، اولین گام حزب الله برای تثبیت خود به عنوان یک «ساختار» در عرصهی سیاسی لبنان بود. پیش از سال 1985 حزب الله یک جنبش مخفیانه بود که ساختار رسمی نداشت و دائما در رسانههای غربی از آن به عنوان سازمان «تاریک و در سایه» نام برده میشد. حالا حزب الله با انتشار ایدئولوژی و برنامه¬ی عمل و چشماندازهایش به صورت مستند برای روشن کردن ذهن لبنانیهای دیگر (چه دوست و چه دشمن) عزم خود را برای حضور دائمی در لبنان به همه نشان میداد، به نحوی که حالا گروهها و بازیگرانِ دیگر نمیتوانستند او را ندیده بگیرند یا با توصیف او به عنوان «یک انحراف ناگهانی برخاسته از جنگ داخلی»، وجودش را نپذیرند.
به رغم اینها، لحن و زبانی که در این مرام¬نامه به کار گرفته شده بود نشانگر روش خستهکننده برای اقناع دیگران بود، انگار که یک نوجوان عصبانی و مدعی دانش و اصلاحگری، دارد عقاید و رسوم ثابت نسل پیش را به چالش میطلبد. حتی در سالهای آینده هم که حزب الله به دلیل اضطرار و با توجه به تحولات رخ داده در لبنان و منطقه در جریان پیگیری برنامههایش به سمت عملگرایی بیشتری رفت، باز هم چشماندازها و آرزوهای اساسی درج شده در «نامهی سرگشاده» (مقاومت ضد اسرائیل، نابود کردن دولت یهود [اسمی که صهیونیستها بر کشور جعلی خود گذاشتهاند] و میل به برپایی دولتی اسلامی در لبنان، ستون ایدئولوژیک ثابت حزب الله باقی ماندند.
آغاز ربایش خارجی ها در لبنان
حزب الله از دل جهنم و تاریکی جنگ برخاسته بود، و شهرتش به دلیل دستاوردهای نظامیاش ضد نظامیان اسرائیلی اشغالگر جنوب لبنان، روز به روز بیشتر می¬شد. ولی در آن سالهای ابتدایی، هویت حزبالله در اذهان مردم مرتبط بود با حملههایش ضد اهداف غربی در لبنان و خصوصا گروگانگیری خارجیها.
جریان ربایش مجموعا صد نفر خارجی که لبنان درگیرش شد، از سال 1982 آغاز گردید و آخرین گروگان از این بین، حدودا 20 سال پیش آزاد شد. رهبران حزبالله به صورت مستمر دست داشتنشان در هر یک از این گروگان¬گیریها را نفی میکنند. هرچند برخی رزمندگان گروگانگیر شیعه میتوانستند به صورت یک سازمان و به طور مستقل از حزب الله عمل کنند (گروگانگیرها عموما در شبکهای عشایری و خاندانی عمل میکنند تا امنیتشان حفظ شود) ولی اینکه حزب الله مطلقا در این قضایا هیچ دستی نداشته قابل باور نیست. مثلا برخی از گروگانها در مناطق تحت نفوذ حزب الله زندانی شده بودند، از جمله در ضاحیه جنوبی بیروت، و همچنین پادگان شیخ عبدالله در بعلبک (که در آن زمان مقر سپاه پاسداران ایران در لبنان بود). سیا معتقد است که سید حسن نصرالله هم خودش در کمک به چیدن برنامهی گروگان گیری دست داشته است (مصاحبههای مؤلف با برخی افسران میدانی و تحلیلگران سیا).
خواستهای گروگانگیرها هم در راستای منافع حزب الله بود، یعنی رها کردن لبنان از دست غربیها و از نفوذ غرب، و اصرار بر آزادسازی زندانیان شیعهی لبنانی که اسرائیل اسیرشان کرده بود. وقتی که اسرائیل در جریان عقبنشینیاش به مرزها [منطقهی وسیع کمربند مرزی] در آپریل 1985 اردوگاه بازداشت انصار را بست، 752 زندانی را آزاد کرد ولی 1167 زندانی را با خود برده و به زندان عتلیت در شمال اسرائیل [فلسطین اشغالی] منتقل کرد. (جنوب لبنان، وقایع و ارقام، 1948-1986. وزارت رسانههای لبنان). اسرائیل همچنین به جای اردوگاه بازداشت انصار، یک زندان جدید تحت مدیریت ارتش لبنان جنوبی (در یک پادگان که در در زمان قیمومیت فرانسه بر لبنان در روستای مرزی الخیام درست شده بود) برپا کرد.
ظاهرا اسرایی که به اسرائیل برده شدند، برای مبادله با اطلاعات موثقی درباره¬ی سربازان اسرائیلی مفقود شده در لبنان استفاده شدند. ولی این ماجرا موجب شد که حزب الله، پرواز شماره 847 شرکت تی دبلیو اِی را در ژوئن 1985 برباید و خواستار آزادی زندانیان لبنانی عتلیت شود. این طور تلقی میشود که شخص عماد مغنیة این عملیات را رهبری کرده است و از همین جهت است که سیستم فدرال آمریکا او را متهم میشناسد. این ماجرا بحرانی 10 روزه پدید آورد و در نهایت با موافقت اسرائیل با آزادسازی 764 زندانی از عتلیت طی سه ماه آینده خاتمه یافت. [البته مشخص است که تصویر منتشر شده توسط آمریکایی ها از شخص هواپیماربایی که او را عماد مغنیه می خواندند، خصوصا پس از شهادت حاج رضوان و انتشار ده ها عکس از وی، شباهتی به عماد مغنیه ندارد.]
تشکیل گروه های ضد گروگان گیری با حمایت آمریکا
درخواستهای ربایندگان، موجب شد در بیروت، توجهها به بعضی شخصیتهای اصلی مرتبط با حزب الله و امل اسلامی جلب شود، خصوصا عماد مغنیة و سید حسین موسوی. یکی از اقوام نسبی موسوی، و شوهر خواهر عماد مغنیة به اسم مصطفی بدرالدین، که با گذرنامهی جعلی به اسم الیاس صعب به کویت سفر کرده بود، جزو 17 رزمندهی شیعهای بود که به دلیل یک سلسله عملیات در آن کشور (از جمله انفجار در سفارت آمریکا و سفارت فرانسه) در دسامبر 1983 محکوم شده و به زندان افتادند [و آزادی این افراد، یکی از دلایل گروگان¬گیری ها بود]
گذشته از این، در دهه¬ی هشتاد میلادی غیرنظامیان فرانسوی مورد هجوم قرار می¬گرفتند و زخمی می شدند و برخی هایشان ربوده می شدند تا آزادی انیس نقاش (دوست مغنیة و مربی او از اواخر دهه¬ی هفتاد) تضمین شود. در آن زمان، انیس نقاش به جرم کشتن یک پلیس فرانسوی در زندان فرانسه به سر می¬برد. این پلیس در جریان ترور [ناموفق] شاپور بختیار (آخرین نخست¬وزیر شاه و یکی از سران مخالفین امام خمینی) توسط انیس نقاش [و همراهانش] کشته شده بود.
هر کشوری، در مورد ربوده شدن اتباعش در لبنان موضع خاص خود را داشت. مثلا آمریکا در راستای تلاش مخفیانه اش برای ایجاد گروه های مخفی ضدتروریستی در لبنان، توسط سیا به آموزش گروهی کماندویی از اعضای «القوات اللبنانیة» کمک کرد. القوات اللبنانیة همان گروه شبه¬نظامی مسیحی بود که در آن زمان، ایلی حُبَیقة در رأس آن قرار داشت و کشتار فلسطینیها و لبنانیها در اروگاه های صبرا و شاتیلا در سپتامبر 1982 توسط آنان [و با نظارت شارون] انجام گرفته بود. به گفته¬ی یکی از اعضای این واحد کماندویی در القوات اللبنانیة، ایلی حبیقة خیلی زود دریافته بود که حزب الله به قدرتی بزرگ در لبنان بدل خواهد شد و از همین رو بود که همکاری با آمریکایی ها و فرانسوی ها را ضد گروه های نوخاسته شیعی آغاز کرد.
سیا همچنین گروه دیگری را هم ایجاد کرده و آموزش داد که به آن «گروه ضربت» گفته می¬شد. این گروه پنجاه نفره عموما از بین افراد ویژه و برتر در واحدهای مختلف ارتش لبنان برگزیده شده بودند. گروه ضربت (که اعضایش توسط سه-چهار مربی شبه¬نظامی عضو سیا آموزش دیدند) در اساس به عنوان یک گروه آزادسازی گروگان تأسیس شد ولی هیچ عملیاتی در این راستا صورت نداد. هرچند می دانیم که دست کم در یک مورد، داده های اطلاعاتی درباره محل نگهداری چند گروگان به آن ها ابلاغ شده بود.
یکی از افسران سابق اطلاعات ارتش لبنان که با گروه ضربت مرتبط بوده می¬گوید: «آمریکایی¬ها برای موفقیت عملیات و اینکه هیچ یک از گروگان ها کشته نخواهند شد، تضمین می خواستند. دادن چنین تضمینی¬هایی عملی نبود. به همین خاطر هم هیچ عملیاتی انجام نشد. آمریکایی ها شور و حال [و جسارتشان] را از دست داده بودند.»
مترجم: وحید خضاب
ادامه دارد...
پنج شنبه 29 تیر 1396 - 13:2:42