حزب الله از درون

مقاومت در گذرگاه تاریخ :قسمت سوم

دو شنبه 12 تیر 1396 - 9:32:10
مقاومت در گذرگاه تاریخ :قسمت سوم

تهران-الکوثر:  در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمه‌ای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشته‌ی نیکلاس بلانفورد) به بخشی از فعالیت‌های امام موسی صدر برای بازسازی هویت شیعیان منکوب‌شده‌ی لبنان و همچنین جریان تشکیل فدائی‌های فلسطینی و قدرت‌یابی گسترده‌ی آنان در جنوب لبنان اشاره شد. در ادامه قسمت سوم تقدیم می‌شود:

شکل گیری «أمل» 
امام موسی صدر دولت لبنان را تشویق می‌کرد که جنوبی‌ها را از این وضعیت ناخوشایند نجات دهند، ولی تلاش‌هایش بی نتیجه بود.امام موسی صدر مناسب می‌دید که مجددا نفرت خود از اسرائیل و حمایتش از حق فلسطینی‌ها در بازپس‌گیری کشورشان را تکرار کند. با وجود این تصریحات و با وجود احساس همدلی حقیقی و صادقانه‌ای که نسبت به فلسطینی ها داشت، امام صدر می‌توانست یقین داشته باشد که [برخی] کارهای سازمان آزادی‌بخش فلسطینی در جنوب لبنان برای پیروان او خرابی و بدبختی و فلاکت به بار می‌آورد. 
امام موسی صدر کم کم داشت حس می‌کرد جمع‌کردن بین حس همدلی صادقانه‌ای که نسبت به فلسطینی‌ها دارد و ‌حرکات سازمان آزادی‌بخش فلسطینی در جنوب لبنان، دارد سخت‌تر و سخت‌تر می‌شود [به گفته‌ی بسیاری از سیاسیون لبنانی، از جمله رئیس جمهور بعدی لبنان امین جُمَیّل، برخی اعضای سازمان آزادی‌بخش فلسطین در این دوره به تنها کاری که نمی‌پرداختند تلاش برای آزادسازی فلسطین بود و همه‌ی کارشان شده بود ظلم و ستم به مردم.]در اوایل سال 1974، امام موسی صدر صبرش در برابر بی‌مبالاتی و ناتوانی حکومت لبنان به سر آمد و تصمیم گرفت خودش شخصا مشکلات موجود را رفع کند و برای اولین بار، «دست بردن به سلاح» را به عنوان وسیله‌ای برای دفاع از جنوبی‌ها و گرفتن حقوق محرومان، مطرح نمود. 

این حرکت را نباید نوعی انحراف در مسیر این روحانی «معتدل» به حساب آورد. او [با توجه به تجربه این سالیانش در لبنان] فهمیده بود برای درست شدن امور راهی ندارد جز اینکه به روشی مبتنی بر قدرت دست بیازد.چنین بود که امام صدر در مقابل تجمع گسترده‌ی مردمی در روستای بدنایل در بقاع، لحن همیشگی‌اش را کمی تغییر داد و خطاب به پیروانش گفت: «ما هیچ گزینه‌ی دیگری جز انقلاب و سلاح نداریم.»و یک ماه بعد از سخنرانی بدنایل بود که آن اتفاق عظیم در بعلبک رخ داد و امام صدر با لحن جنجال برانگیزی اعلام کرد: «سلاح، زینت مردان است.» 
امام صدر از عشائر شیعه‌ی بقاع خواست که درگیری‌های قدیمی‌شان را کنار بگذارند و به نیروی جدیدی که می‌خواهد برای دفاع از جنوب در مقابل اسرائیل تأسیس کند بپیوندند.چندی پس از تجمع گسترده‌ی مردمی در بعلبک، تجمع گسترده‌ای هم در صور برگزار گردید. 
این تجمعات مردمی کمک کرد که «حرکة المحرومین» در وجدان جمعی مردم جا بیفتد.هرچند حرکة المحرومین را امام در هفت سال پیش از آن تأسیس کرده بود، ولی تا آن زمان یک سازمان به معنای خاصش به حساب نمی‌آمد و تا قبل از اوایل سال 1974 نمی‌شد روی آن حساب کرد. 
پس از آن تجمع‌های گسترده‌ی مردمی، امام صدر شروع کرد به جذب رزمندگان داوطلب تا یک مجموعه‌ی مسلح به عنوان شاخه‌ی نظامی حرکة المحرومین درست کند و این گروه، مأموریت دفاع از جنوب در برابر اسرائیلی‌ها را به دوش بکشد.بر روی این مجموعه نام «افواج المقاومة اللبنانیة» [امواج مقاومت لبنان] گذاشته شد که سرواژه‌اش می‌شد «اَمَل» [که خود به معنای امید بود].عقل حمیّة که در آن زمان دانشجو و از پیروان امام صدر بود؛ به یاد می‌آورد:«امام صدر در سال 1974-1975 شروع کرد به بازدید از دانشگاه‌ها و از دانشجویان دعوت می‌کرد که به امل بپیوندند. 
امام موسی صدر روابط خوبی با روشنفکران شیعه برقرار کرد و آنان را قانع نمود که همراه با فلسطینی‌ها در نبرد با اسرائیل نقش ایفا کنند. ولی خب این کار چندان آسان نبود، چون در آن زمان روابط شیعیان و فلسطینی‌ها [به دلیل حرکات برخی فلسطینی‌های مسلح در جنوب لبنان] بد بود.»امام صدر و عرفات با هم توافق کردند که سازمان فتح، به آموزش نیروهای امل در پادگان‌هایی که امل به تازگی در بقاع شرقی تأسیس کرده بود کمک نمایند. امام صدر می‌خواست با این کار ضمن فراهم آوردن آموزش نظامی برای کادر‌های امل، روابط شیعیان و فلسطینی‌ها را هم تقویت نماید. 

 بدین ترتیب فتح، مسئول سازماندهی و آموزش نیروهای امل، با نهایت مخفی‌کاری، شد. به رغم همه‌ی اینها، تصویر صلح و تسامحی که امام صدر ترسیم کرده بود، اگر معلوم ‌می‌شد که او هم مانند دیگر رهبران سیاسی لبنانی وارد بازی تأسیس میلیشا [گروه شبه‌نظامی] شده است، دچار ضربه می‌گردید.ولی سرنوشت، راه خودش را می‌رفت: در آوریل 1975 حالت‌ تنش در لبنان وارد فاز سنگین‌تری شد؛ تا آنکه کار به آغاز جنگ داخلی رسید. 
سه ماه بعد و در آغاز ماه جولای، یک مربی فتح در اردوگاه آموزشی امل در عین التینة در تپه‌های شرق بعلبک، به صورت غیرعمدی موجب انفجار یک مین ضد تانک شد.در این انفجار، سی نفر از اعضای امل کشته شدند و ده‌ها نفر هم مجروح گشتند. 
امام صدر که همین چندی پیش برای پایان دادن به جنگ داخلی لبنان دست به اعتصاب غذا زده بود و این اعتصاب غذا با حمایت گسترده‌ی مردمی مواجه شده و به تازگی به این اعتصاب غذا پایان داده بود، مجبور شد اعتراف کند که او یک گروه شبه‌نظامی تأسیس کرده است.به رغم اینکه اصرار او بر اینکه هدف امل، فقط دفاع از جنوب در برابر اسرائیل است، اما در هر حال؛ اینکه حالا او خودش فرمانده یک گروه شبه نظامی بود، اعتصاب غذایش ضد جنگ داخلی را غیر واقعی نشان می‌‌داد. 

 در همین اثنا، جنوب لبنان از هول و هراس اولیه‌ی جنگ داخلی که در شمال لبنان شدت گرفته بود به دور ماند چرا که اکثریت اعضای سازمان آزادی‌بخش فلسطین برای نبرد در خطوط جنگ در بیروت، از جنوب رفته بودند.با همه اینها، تکانه‌های جنگ داخلی به جنوب لبنان هم رسید و در ژانویه‌ی 1976، درگیری و شکاف در ارتش موجب شد که بخشی از اعضای ارتش به گروه‌های شبه نظامی ملحق شوند یا آنکه سربازانِ بدون فرمانده، خیلی ساده به خانه‌هایشان بازگردند! 
به رغم نگرانی نخست‌وزیر وقت اسرائیل اسحاق رابین از کشیده شدن به صحنه‌ی سیاسی پیچیده و بی‌رحم لبنان، او در نهایت موافقت کرد که برای مسیحی‌های روستاهای جنوبی لبنان که خود را در محاصره‌ی سازمان آزادی‌بخش فلسطین و شبه‌نظامیان چپ‌گرا می‌دیدند، کمک بفرستد و از گروه‌های شبه‌نظامی در شمال هم حمایت مادی نماید. رابین در تشریح تصمیمش گفت:اسرائیل به مسیحیان لبنانی کمک‌ خواهد کرد که به خودشان کمک کنند. 

در کنار مرکز نظامی اسرائیل در منطقه‌ی مقدم در سمت غرب مطلة (که یک شهرک در شمال فلسطین اشغالی است) ، یک گذرگاه مرزی رسمی هم ایجاد شد. اسرائیل اقدام به ایجاد یک درمانگاه کوچک در آب و هوای خوش در کنار یک باغ سیب هم کرد تا به لبنانی‌ها خدمات طبی مجانی ارائه کند.چیزی نگذشت که باغداران لبنانی شروع کردند به عبور از مرزها برای فروختن محصولاتشان به تاجران اسرائیلی، برخی دیگر هم در کارخانه‌ها و بنگاه‌های تجاری بزرگ و در هتل‌های اسرائیل برای خودشان کار پیدا کردند. 
وزیر دفاع وقت اسرائیل شیمون پرز به صورت تمام‌قد به حمایت از روابط تازه آغاز شده با مسیحیان جنوب لبنان پرداخت و در ماه ژوئن رسما اعلام کرد که سیاست «مرز دوستی» [اشاره به مرز لبنان با فلسطین اشغالی] را در پیش خواهد گرفت.مسیحیان جنوب لبنان به خطرات همکاری با اسرائیلی‌ها کاملا آگاه بودند و هیچ شکی در این تبعات نداشتند، ولی حس می‌کردند به دلیل محاصره شدنشان توسط سازمان آزادیبخش فلسطین و جدا افتادنشان از بیروت، گزینه‌ی دیگری در اختیار ندارند. 
«به نظر شما، چه چیز باعث شد دیوارها را تخریب کنیم و به اسرائیل برویم؟» این سؤالی است که پدر منصور حکیم، کشیش مارونی در قلَیّا می‌پرسد، یعنی اولین روستایی که در جنوب با اسرائیلی‌ها روابط برقرار کرد: «هزاران خمپاره مستمرا بر سر ما می‌بارید. 
تعداد زیادی از ما دچار مجروحیت شده بودیم. این مجروحان باید به اسرائیل می‌رفتند. ما هیچ گزینه و انتخاب دیگری نداشتیم ... در حقیقت ما به دامن اسرائیل پرتاب شدیم.»چیزی نگذشت که این همکاری از سطح ارسال کمک‌های انسان‌دوستانه به سطح حمایت نظامی منتقل شد. 
در این راستا، ارتش اسرائیل شروع کرد به کمک مخفیانه برای ایجاد یک گروه شبه‌نظامی مرزی محلی که ستون فقرات اصلی آن، نظامیان جدا شده از ارتش لبنان باشند به علاوه‌ی جوان‌های اهل روستاهای مسیحی همان مناطق جنوب.برخی عناصر تازه جذب‌شده‌ی این گروه شبه نظامی، لباس‌های نظامی زیتونی رنگ اسرائیلی به تن می‌کردند که نوشته‌های روی آن هم عبری بود و تفنگ‌های اسرائیلی داشتند. 
اسرائیلی‌ها یک واحد تماس هم در مطلة ایجاد نمودند و به همپیمانان تازه‌ی لبنانی خود سی تانک شرمان هم دادند (که البته زمان ساختش به جنگ جهانی دوم یعنی حدودا بیست و پنج سال قبل باز می‌گشت) از دیگر جهیزات اهدائی اسرائیل به این گروه، خمپاره‌اندازهای سبک و تیربارهای سنگین و تجهیزات ارتباطی بی‌سیم و نفربرهای زرهی قدیمی ساخت شوروی بود که بر روی همه‌شان یک صلیب سفید رنگ (که علامت این گروه شبه‌نظامی بود) کشیده شده بود. 
گشتی‌های ارتش اسرائیل هم شروع کردند به رفتنِ بیشتر و بیشتر در عمق خاک لبنان و تثبیت حضور خود در داخل خاک لبنان. 

ورود ارتش سوریه به لبنان 

در همین حال، سوریه چشمش را بر روابط رو به رشد بین اسرائیل و مسیحیان لبنان نبسته بود. رئیس‌جمهور سوریه، حافظ اسد می‌ترسید که اگر گروه‌های شبه‌نظامی وابسته به اسرائیل در نبرد با چپ‌ها و سازمان آزادیبخش فلسطین به آستانه‌ی فروپاشی برسند، آن وقت اسرائیل برای حمایت از مسیحی‌ها در لبنان دخالت نظامی کند. اگر هم اسرئیل در لبنان دخالت می‌کرد، یعنی آنکه دولت یهودی در لبنان برای خودش جای پا پیدا می‌نمود و با توجه به نزدیکی دمشق به مرز لبنان، این به معنای تهدید دمشق از جانب غربی بود. این تحولی بود که اسد عزمش را جزم کرد تا به آن اجازه‌ی ظهور ندهد.چیزی که اسد از آن می‌ترسید، در اوایل سال 1976 می‌رفت که محقق شود، وقتی که گروه‌های شبه نظامی مسیحی زیر ضربات سازمان آزادیبخش فسطین و چپ‌ها، داشتند پایگاه‌هایشان را از دست می‌دادند. وقتی که کمال جنبلاط (رهبر «جنبش ملی» چپگرای لبنان) با سرسختی درخواست سوریه برای کم کردن از شدت حملاتش به گروه‌های شبه نظامی مسیحی را رد کرد، اسد به صورت ناگهانی طرف مسیحی‌ها را گرفت و برای حمایت از آنان ارتش سوریه را به لبنان گسیل کرد. 
حالا اسرائیلی‌ها نشسته بودند و از نابودی سازمان آزادیبخش فلسطین (که دشمنشان بود) توسط دشمن دیگرشان یعنی سوریه لذت می‌برند، واقعا حالت مسخره‌ای شده بود! در عین حال اسرائیلی‌ها شدیدا تأکید داشتند که ارتش سوریه نباید دست به ماجراجویی بزند و به جنوبِ «خط قرمز» بیاید (هرچند که این خط قرمز دقیقا معین نشده بود، ولی عملا کل جنوب لبنان را در بر می‌گرفت). 
حافظ اسد معتقد بود شکست کامل هر یک از طرف‌های لبنانی باعث می‌شود آنان به سوی اسرائیل بروند و این رژیم، با ادعای جلوگیری از نابودی یکی از طرف‌های موجود، فرصتی برای دخالت در لبنان بیابد؛ پس بهتر است سوریه به عنوان یک کشور مقاوم عرب، خود نگذارد که این توازن بر هم بخورد.]در ماه اکتبر، چپگراهای لبنانی و سازمان آزادیبخش فلسطین شکست خوردند و نقش تعیین توازن قوا در لبنان به سوریه رسید. حالا سوریه در رأس سی هزار نظامی‌ای قرار داشت که تحت عنوان «نیروهای بازدارنده‌ی عربی» از طرف اتحادیه‌ی عرب [برای جلوگیری از شعله‌ور شدن جنگ داخلی در لبنان] تشکیل شده بود. 

آغاز تشکیل «ارتش جنوب لبنان» 

ارتش لبنان، برای بازگرداندن بخشی از کنترل دولت بر جنوب کشور، به یکی از نظامیانش به نام سرگرد سعد حداد (که از اهالی مرجعیون در جنوب بود) امر کرد که به جنوب برود و نیروهای باقی ‌مانده‌ی ارتش و گروه‌ شبه‌نظامی مورد حمایت اسرائیل راتحت امر خود درآورد. به دلیل اینکه دولت قدرتی نداشت، ارتش در وضعیت سختی قرار گرفته بود چراکه حالا باید به صورت تلویحی برای سیطره بر جنوب کشور، به همکاری با اسرائیل گردن می‌گذاشت. 
تنها راه امن و موجود برای رسیدن سعد حداد به مقر جدیدش در جنوب لبنان، از طریق دریا بود. سعد حداد مسافت مسیر مابین جونیة در منطقه‌ی مسیحی‌نشین مرکزی در شمال بیروت تا حیفا در شمال اسرائیل [فلسطین اشغالی] را بر روی یک قایق اسرائیلی مجهز به موشک طی کرد. در ماه‌های بعد، سعد حداد وضعی غیرعادی پیدا کرده بود: گزارش‌هایش را برای فرماندهی ارتش لبنان به بیروت ارسال می‌کرد و حقوق اعضای تحت فرماندهی‌اش را از دولت لبنان می‌فت (مثل مابقی نیروهای شبه‌نظامی مورد حمایت اسرائیل) درحالیکه با ارتش اسرائیل همکاری می‌کرد و از آن دستور می‌گرفت! 

در اوایل سال 1977 (و با تحریک اسرائیلی‌ها) سعد حداد دست یه یک سلسله فعالیت نه چندان شدید برای گسترش منطقه‌ی نفوذش پیرامون مرجعیون و قلیّا زد تا بدین ترتیب، روستاهای مسیحی را در طول مرز به هم متصل نماید و یک کمربند امنیتی یکدست تشکیل دهد. 
حالا و در حالیکه مابقی لبنان به دلیل حضور سوری‌ها از آرامش و صلح برخوردار شده بود، جنوب لبنان به دلیل حمله‌ی شبه‌نظامیان سعد حداد به روستاهای شیعه‌ی مجاور وارد یک سری جنگ ناپیوسته شد. هرچند که نیروهای حداد اکثرا به دلیل ضدحمله‌های سازمان آزادیبخش فلسطین و چپ‌ها مجبور به عقبگرد می‌شدند. دو طرف ضد هم خمپاره‌باران‌ و توپ‌باران‌های شدیدی داشتند و افزایش تعداد زخمی‌ها در طول مرز با اسرائیل (به قول اسحاق رابین، مرز دوستی) باعث شده بود که دانشجویان پزشکی اسرائیل مدام مشغول کار باشند! 

ادامه دارد ... 

مترجم: وحید خضاب


دو شنبه 12 تیر 1396 - 9:31:49