بخش «درس و عبرت تاریخ» رسانه KHAMENEI.IRبه بهانه دهم آذرماه، سالمرگ دیوید بنگوریون، بنیانگذار رژیم جعلی اسرائیل گزارشی اجمالی دربارهی بُنیادهای خشونتساختاری رژیم صهیونیستی و مسیرى که بنیانگذاران آن برای دههها به منطقه تحمیل کردند، منتشر کرده است.
«رژیم وحشى و گرگصفت صهیونیست که سیاستش این است که با مشت آهنین، با بىرحمى و سنگدلى با مردم رفتار بکند و آدمکشى و کودککشى و حملهى به مناطق و ویرانگرى اصلاً برایش مهم نیست و انکار هم نمیکند، علاجش جز از بین رفتن و نابود شدن نیست. رژیم صهیونیستى یک رژیمى است که از اولِ تولد نامشروع خود، بنا را گذاشته است بر خشونت آشکار، انکار هم نمیکنند؛ بنا را گذاشتند بر مشت آهنین، همه جا هم میگویند، افتخار هم میکنند، سیاستشان هم همین است.»۱۳۹۳/۰۵/۰۱
رهبر انقلاب در سخنان متعددی به نقش بنیانگذاران رژیم صهیونیستی در نهادینه کردن خشونت، اشغال و سیاست مشتِ آهنین اشاره کردهاند.
در سال ۱۹۴۷ میلادی، زمانی که بریتانیا احساس کرد زمینه لازم برای تشکیل دولتی یهودی در فلسطین فراهم شده با همکاری ایالات متحده، طرحی را در سازمان ملل متحد به تصویب رساند که بخشی از خاک فلسطین را به قوم یهود اختصاص میداد. یک سال بعد، در ۱۹۴۸ میلادی، انگلیس قیومیت خود بر فلسطین را پایان داد و از این سرزمین خارج شد. بلافاصله پس از خروج بریتانیا، در شب چهاردهم ماه می ۱۹۴۸، دیوید بنگوریون موجودیت دولت اسرائیل را اعلام کرد.
دیوید بنگوریون که نام واقعی او دیوید گرین بود، از افراد موثر در تأسیس رژیم صهیونیستی محسوب میشود. او در سال ۱۸۸۶ در لهستان متولد شد و در سال ۱۹۰۶ به فلسطین مهاجرت کرد. بنگوریون در گروه «پاولی صیون» به فعالیت پرداخت و از همان آغاز در مسیر تشکیل دولت یهود گام برداشت. همزمان با تأسیس دولت اسرائیل، نخستوزیر و وزیر دفاع آن شد و در سال ۱۹۵۵ نیز مجددا به سمت نخست وزیری منصوب گردید. (۱)
بنگوریون دولت را نهادی میدید که خشونت را سازماندهی و هدایت میکند و آن را ابزاری ضروری برای آزادسازی انرژی سربازان و تعالی غرایز سرکوبشده «انسان یهودی» میدانست. همین دیدگاه پایه تشکیل و حفظ رژیم اسرائیل شد و او سازمانهای نظامی صهیونیستی مانند «هاشومیر» را با شعار «یهودیه با خون و آتش سقوط کرد و با خون و آتش برپا خواهد شد» تأسیس کرد.(۲) از اواخر قرن نوزدهم، سازمان «عاشقان صهیون» تلاش گستردهای برای مهاجرت یهودیان به فلسطین آغاز کرد. هجرت اول در سال ۱۸۸۲ و هجرت دوم در سال ۱۹۰۵ اتفاق افتاد که خود بنگوریون نیز در آن حضور داشت.
با اعلام موجودیت رژیم اسرائیل، بنگوریون بر این باور بود که اوضاع فلسطین از طریق نیروی نظامی و جنگ قابل حل است و بازگشت اعراب به «یافا» نه ظلم، که اشتباهی بزرگ است. از زمان تأسیس رژیم اسرائیل تا سال ۱۹۷۷، نخستوزیران این رژیم سرزمینهایی از اعراب را اشغال و بخشی از فلسطین را به خاک خود ضمیمه کردند و مرتکب جنایات وسیع علیه مردم فلسطین شدند؛ از جمله قتلعامهایی در دیریاسین (۱۹۴۸)، دهکده قیبه (۱۹۵۳)، غزّه (۱۹۵۶)، کفر قاسم (۱۹۵۶) و تَل زعتر، با هدف تضمین موجودیت و امنیت رژیم.(۳)

در راستای سیاست مهاجرت یهودیان به فلسطین و اسکان آنها، رژیم صهیونیستی همواره اجرای برنامههایی برای بیرون کردن و آواره کردن فلسطینیها از خانه و کاشانهشان و مصادره اراضی و املاک آنها را در دستور کار داشت. از سال ۱۹۴۸ به بعد، دولت اسرائیل تلاش کرد جمعیت یهودیان مهاجر از کشورهای دیگر را به فلسطین بیاورد و برای اسکان این مهاجران تازهوارد، از خانهها، زمینها و داراییهای فلسطینیها استفاده میکرد. دیوید بنگوریون صریحاً دستور داده بود که خانههای متروک اعراب به یهودیان اختصاص یابد، اقدامی که پایهگذار سیاستهای توسعهطلبانه و تغییر جمعیتی رژیم شد.
دیوید بنگوریون زندگی یهودیان در تبعید را نشانه وابستگی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و فکری میدانست. از نگاه او، این وابستگی ناشی از محرومیت یهودیان از وطن، رانده شدن از سرزمین خود و محرومیت از داشتن کار و صنایع اساسی بود. در نتیجه وظیفه تاریخی یهودیان پایان دادن به این وابستگی و تبدیل شدن به «آقای خود» است.(۴)
- خشونت در بازسازی شخصیت یهود
برنامه بنگوریون با پذیرش زندگی در تبعید مخالف بود و تلاش میکرد هرچه سریعتر آن را پایان دهد. محور این برنامه پاسخ به سؤالی بنیادی بود که آیا یهودیان باید به قدرت دیگران تکیه کنند یا به قدرت خود؟ او معتقد بود انتظار برای دخالت الهی در سرنوشت یهودیان به پایان رسیده و هر فرد باید به ابزارها و وسایل طبیعی و معمولی مانند تسلیحات و تجهیزات نظامی، اتکا کند. این نگرش در ادبیات صهیونیسم به «چالش ناتوانی و عدم مشارکت در قدرت» شناخته میشود و هدف آن خروج یهودیان از موضع ضعف تاریخی است.
در این چارچوب، خشونت به ابزاری مرکزی در بازسازی شخصیت یهودی تبدیل شد. رهبران صهیونیست با زبان اسلحه قادر به پیشبرد اهداف خود هستند و دسترسی به سلاح، فرصتی برای شکلدهی «یهودیه جدید» بود. بنگوریون خاطرات خود از روزهای اولیه تأسیس رژیم را چنین بیان میکرد: «وقتی سلاحها به دست ما رسید، دنیا نمیدانست چقدر خوشحال بودیم؛ مانند کودکان با سلاحها بازی میکردیم و هرگز آن را از خود دور نکردیم؛ میخواندیم و صحبت میکردیم در حالی که سلاحها در دست و بر دوش ما بود.»(۵) بر این اساس، او معتقد بود که تمام ابزارها و روشها، چه خوب و چه بد، مادامی که یهودیان را به اهدافشان برسانند، مشروع و قابل استفاده هستند؛ نگرشی که بعدها به یکی از اصول اساسی سیاستها و رفتارهای رژیم صهیونیستی تبدیل شد.
دیوید بنگوریون از دهه ۱۹۳۰ به وضوح بر نقش اسلحه و زور در بقای یهودیان و تحقق اهداف صهیونیستی تأکید داشت. در سال ۱۹۳۷ و در یکی از جلسات هستدروت گفته بود: «ارزش و منزلت اسرائیل نه در رهایی بلکه در جنگ است.» به باور او، تنها زور اسلحه میتواند سرنوشت قوم یهود را تعیین کند و قطعنامههای رسمی و مذاکرات با اعراب هیچگاه تأثیر واقعی ندارند.
در تلگرافی به سربازان و افسران تیپ نهم، بنگوریون با لحنی نظامی و تهدیدآمیز نوشت: «ای ملّتهای شکستخورده گوش کنید! ترس از ما فلسطینیان را فرا میگیرد؛ دلیر مردان وحشتزده میشوند، اشکها میخشکد و ساکنان کنعان پا به فرار میگذارند. شکوه و عظمت قدرت توست که آنان را چون سنگ سخت و منجمد میکند و ملّت برگزیده خداوند به هر کجا که او اراده کرده است، میرود.»(۶)
با آغاز جنگ و تأسیس رژیم اسرائیل، بنگوریون دستور داد که فعالیتهای نظامی صرفاً به دفاع محدود نشود. در بیانیهای خطاب به نیروهای هاگانا در سال ۱۹۴۸ تأکید کرد که باید در طول جبهه حمله کنیم و خود را به محدودهای محدود نکنیم که طبق قطعنامه تقسیم فلسطین به دولت یهود اختصاص یافته است. هدف باید هر دشمنی باشد که در مسیر ما قرار دارد و هیچ محدودیت جغرافیایی نباید مانع آن شود.
این رویکرد در دهههای بعد نیز ادامه یافت. مناخیم بگین، نخستوزیر بعدی اسرائیل، اقدام به جنگ را به یک «راهنما و محرک وجودی» تبدیل کرد و اصل معروف دکارت «من فکر میکنم، پس هستم» را به «من میجنگم، پس هستم» تغییر داد. او در سال ۱۹۵۸ به سربازان اسرائیلی دستور داد که در مواجهه با دشمن عربی مهربان نباشند و تأکید کرد: «تا وقتی تمدن عربی را نابود نکردهایم و بر خرابههای آن تمدن خود را بنا نکردهایم، نباید نسبت به دشمن خود مهربان باشیم.»
این نگرش مستقیماً از اصولی نشئت میگیرد که بنگوریون پایهگذاری کرد؛ بر اساس آن، هرگونه توافق با اعراب تنها از طریق زور و استفاده از سلاح ممکن است، زیرا به باور او اعراب قادر به همزیستی مسالمتآمیز با یهودیان نیستند. همین دیدگاه، پایه سیاست «بازدارندگی اسرائیل» را شکل داد و باعث شد که زور و خشونت به ابزار اصلی صهیونیسم تبدیل شود.
بنگوریون، صهیونیستها را همچون جنگجویان اسپانیایی میدید که با گلوله و آتش میلیونها نفر از ساکنان اصلی آمریکای مرکزی و جنوبی را سرکوب کردند و جنگ و درگیری باید ادامه داشته باشد و صهیونیسم چارهای جز استفاده مستمر از زور برای تحقق اهداف خود ندارد؛ هر هدف عربی در جنگ بهانهای برای سرکوب فلسطینیان و آواره کردن آنها محسوب میشود. (۷)
به تعبیر یسرائیل تال، رئیس ستاد ارتش اسرائیل در سال ۱۹۷۳، سرنوشت هر ملّت را رفتار آن ملّت میسازد و همین سرنوشت، یهودیان را به «امتی جنگجو» تبدیل کرده است؛ امتی که دیگر امکان بازگشت از این مسیر را ندارد. او تأکید میکرد سربازان اسرائیلی باور دارند که نباید شکست بخورند، زیرا در صورت شکست، زنان و کودکانشان محکوم به اعدام خواهند بود.(۸) این تصور دائمی از تهدید، به یکی از بنیانهای هویتی رژیم صهیونیستی تبدیل شده است.
صهیونیسم، برای پیشبرد اهداف استراتژیک و سیاسی خود در جهان عرب و سپس در سطح جهانی، بر نظامیسازی ساختار اجتماعی و سیاسی خود در داخل فلسطین تأکید کرده است. نتیجه این روند آن است که «ارتش اسرائیل» ابزار دفاعی یک کشور و سرچشمه ارزشهای اجتماعی و الگوی زندگی عمومی و خصوصی ساکنان سرزمینهای اشغالی شده است. ارتش در این ساختار، مرجع تربیتی و فرهنگی جامعه به شمار میرود و نقش آن به مراتب فراتر از وظایف نظامی تعریف میشود.
با تبدیل دولت صهیونیستی به نوعی «اردوگاه نظامی»، ارتش فقط برای دفاع یا توسعه مرزها عمل نمیکند و به مکانی تبدیل شده که در آن «تمدن اسرائیلی» شکل میگیرد و شخصیت یهودیِ مطلوب بازسازی میشود. بر اساس همین منطق بود که بنگوریون ارتش اسرائیل را بهترین تفسیر عملی از تورات میدانست؛ یعنی جایی که ایدههای صهیونیستی نه در قالب شعار، بلکه در عمل نظامی و خشونت سازمانیافته، معنا پیدا میکند. (۹)
- لبنان؛ میدان اجرای طرحهای صهیونیستی
لبنان نیز در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ قربانی سیاستهای توسعهطلبانه رژیم صهیونیستی شد. تجاوزات اسرائیل در این دوره حدود چهل هزار قربانی برجای گذاشت و علاوه بر حملات مستقیم، اسرائیل با ایجاد و حمایت از گردانهای مسلح در جنگ داخلی لبنان، نفوذ خود را در این کشور گسترش داد.
اسناد تاریخی نشان میدهد موشه شارِت (موسی شرتوک) و دیوید بنگوریون در روند نظامیسازی و مکانیزه کردن ارتش اسرائیل در پرونده لبنان نقش داشتند.(۱۰) با این حال، هنگامی که شارِت نسبت به عملیات سرّی و غیر اخلاقی بنگوریون در لبنان اعتراض کرد، هیئت وزیران او را از صحنه کنار گذاشت تا این فعالیتها پنهان بماند. بعدها پسر شارِت، با وجود فشارها و محدودیتهای قانونی، بخشی از این اطلاعات را منتشر کرد.
در یادداشتهای روزانه شارِت که در ماه مه ۱۹۵۵ فاش شد، طرح اسرائیل برای فروپاشی لبنان آشکار گردید؛ طرحی که زمینههای آن سالها بعد در جنگ ۱۹۷۸ لبنان نمایان شد. طبق این اسناد، موشه دایان – وزیر دفاع دولت بنگوریون – در جلسهای سری در ۱۶ مه قانونی را تصویب کرد که بر اساس آن، بقایای درگیریهای داخلی لبنان دستاویزی برای ورود ارتش اسرائیل به خاک لبنان و تصرف زمینهای این کشور قرار گیرد.(۱۱) این رویکرد بخشی از سیاست کلان اسرائیل برای ایجاد بیثباتی در کشورهای همسایه و بهرهبرداری از آن برای گسترش نفوذ خود بود.
- چشمانداز توسعهطلبانه بنگوریون
یکی از محورهای اصلی اندیشه صهیونیستی در دوره بنگوریون، گسترش مرزهای اسرائیل به فراتر از محدوده اعلامشده در سال ۱۹۴۸ بود. او بارها و آشکارا تأکید میکرد که پروژه صهیونیسم با ساخت دولتی کوچک در بخشی از فلسطین کامل نمیشود و این دولت باید سکوی پرش برای دستیابی به «سرزمین اسرائیل بزرگ» باشد.
بنگوریون در سخنانی صریح، کرانه باختری و شرق اردن را بخشی از طرح توسعهطلبانه آینده اسرائیل معرفی کرده بود. او میگفت: «در فلسطین شرقی زمینهای وسیعتری که خالی از سکنه میباشد وجود دارد. رودخانه اردن لزوماً مرز دائمی هجرت و اسکان ما نیست. بدون تعدیلِ سندِ قیمومت، میتوانیم تقاضایِ حقِ ورود به شرقِ اردن و اسکان در آن را بکنیم.» (۱۲)این نگاه، پایه نظری سیاستهایی بود که بعدها در قالب اشغال، شهرکسازی و طرحهای الحاق دنبال شد.
او همچنین بارها اعلام کرده بود که اسرائیل با جنگ تأسیس شده و تنها با تداوم جنگ میتواند بقا یابد؛ بنابراین هرگز به مرزهای موجود راضی نخواهد شد. در نگاه او، «امپراتوری اسرائیل» باید تا آنجا گسترش یابد که مرزهایش «از نیل تا فرات» امتداد پیدا کند. از نظر بنگوریون، تشکیل یک کشور یهودی در بخشی از فلسطین «ابزاری قدرتمند» برای پیشبرد مراحل بعدی صهیونیسم و «وسیلهای برای بازپسگیری تمام سرزمین اسرائیل» بود.
- اهمیت حمایت قدرتهای بزرگ
با وجود گرایش رژیم صهیونیستی به خوداتکایی و استقلال نسبی، دیوید بنگوریون به خوبی آگاه بود که کشور تازه تأسیس اسرائیل نمیتواند به طور کامل خودکفا باشد. او معتقد بود دولت کوچک با منابع محدود قادر نیست در زمان جنگ و بحران، خود را از جامعه بینالمللی جدا نگه دارد. بر اساس تحلیل بنگوریون، برای تضمین امنیت ملّی و حفاظت از منافع اسرائیل، لازم است همواره حمایت حدأقلی قدرتی بزرگ پشت سر کشور وجود داشته باشد. این حمایت میتواند به صورت دیپلماتیک، اقتصادی و حتی نظامی باشد و ترجیحاً آمریکا گزینه اصلی برای ایفای این نقش است.
این ایده به پایهای برای دکترین امنیت ملّی اسرائیل تبدیل شد و در عمل نیز تلآویو همواره بر آن پایبند بوده است. نمونههای بارز این سیاست را میتوان در سه جنگ اصلی اسرائیل مشاهده کرد: جنگ سینا، جنگ شش روزه ۱۹۶۷ و جنگ لبنان، که در همه موارد رضایت آشکار یا تلویحی قدرت حامی اسرائیل، پیششرط آغاز عملیات و اقدامات نظامی بوده است. (۱۳) بنابراین، این خط مشی و دکترین خشونتآمیز، هم در دوران زمامداری بنگوریون و هم پس از آن، به شاخص و مسیر اصلی سیاستهای رژیم صهیونیستی تبدیل شد.
بنگوریون سرانجام در سال ۱۳۴۲ شمسی/ ۱۹۶۳ میلادی از قدرت کنارهگیری کرد و «لوی اشکول» جای او را در مقام نخستوزیری و وزارت دفاع گرفت؛ اما حتی پس از بازنشستگی نیز دست از هدایت جریانهای صهیونیستی در حزب «ماپای» برنداشت. سرانجام در دهم آذر ۱۳۵۲ شمسی/ اول دسامبر ۱۹۷۳، مرگ او در ۸۷سالگی رقم خورد؛ اما میراث مخربش همچنان بر سیاستهای رژیم صهیونیستی سایه انداخته است. میراثی که بر پایه خشونت، اشغال، تغییر بافت جمعیتی و گسترشطلبی بنا شد و به الگویی برای رفتارهای تجاوزکارانهای تبدیل گردید که تا امروز منطقه را دچار بحران، ناامنی و بیثباتی کرده است.
(۱ دیوک، دیوید (۱۳۸۴). بیداری: ناگفتههایی از نفوذ یهود در آمریکا. قم: تسنیم اندیشه، ص ۲۳۰.
(۲ ادیبمرتضی، احسان (۱۳۸۹). تروریسم صهیونیستی: ماهیت، تاریخ و واقعیتها. تهران: اندیشهسازان نور، ص ۳۵.
(۳ کریمی، محمد (۱۳۸۰). پشت نقاب صلح: بررسی اهداف استراتژیک احزاب کار و لیکود در اسرائیل. تهران: کیهان، ص ۱۱۶.
(۴ تروریسم صهیونیستی، ص ۱۵.
(۵ تروریسم صهیونیستی، ص ۱۷.
(۶ تروریسم صهیونیستی، ص ۷۸.
(۷ تروریسم صهیونیستی، ص ۱۲۱.
(۸ تروریسم صهیونیستی، ص ۱۲۲.
(۹ تروریسم صهیونیستی، ص ۳۴۷.
(۱۰ بیداری: ناگفتههایی از نفوذ یهود در آمریکا، ص۲۳۶.
(۱۱ بیداری: ناگفتههایی از نفوذ یهود در آمریکا، ص ۲۳۷.
(۱۲ پشت نقاب صلح ....، ص ۱۶۷.
(۱۳ کرمی، جهانگیر(۱۳۸۹). دکترین نظامی اسرائیل. تهران: مؤسسه مطالعات اندیشهسازان نور، ص ۶۸.