سحرگاه یک روز از روزهای رمضان ۲۰۱۸، در خانه کوچک خانواده نجار در روستای خزاعه رزان، دختر ۲۱ ساله خانواده، آخرین وعده سحری را برای خودش و پدرش آماده میکرد. نماز صبح را خواندند، و وقتی پدرش دوباره بیدار شد، دخترش دیگر در خانه نبود.
رزان، «فرشته میدان» غزه، از نخستین روز مسیر بازگشت کبیر در ۳۰ مارس، لباس سفید امدادگریاش را بر تن کرده و کنار دیگر نیروهای پزشکی ایستاده بود. ده هفته بیوقفه در میان دود و آتش حاضر شد، شاهد زخمهای کودکان، صدای فریاد زنان و خونهای جاری بر خاک بود. او، حتی پس از مجروح شدن خود، باز به صف امدادگران برگشت.
بارها گاز اشکآور او را به زمین انداخت، ترکش پایش را سوزاند، بازویش زیر ضربه نارنجک شکست. اما گچ را همان روز باز کرد و دوباره به سمت مرز رفت. میگفت: «گلولههایی که صدایشان را میشنویم خطری ندارند… گلولهای که جانت را میگیرد، صدایی ندارد.»
رزان یک سال پرستاری در دانشگاه الأزهر خوانده بود اما جنگ و تنگدستی، او را ناچار به ترک تحصیل کرد. مغازه فروش قطعات یدکی موتور سیکلت پدرش در حمله ۲۰۱۴ با خاک یکسان شد، خانه آسیب دید، دوستانش کشته شدند، و او، تکهتکه شدن پسرعمویش را با چشم دید.
از همان روز، تصمیم گرفت راه نجات را بیاموزد. داوطلب «هیئت امداد پزشکی» شد، از صبح تا شب میدان را ترک نمیکرد. حتی برای تهیه تجهیزات امدادگری، انگشتر و تلفن همراهش را فروخت.
وقتی از او پرسیدند چرا اینجایی، به اختصار گفت:
«ما در خط مقدم هستیم تا جان مردم را نجات دهیم»
روز آخر، جمعه اول ژوئن ۲۰۱8
میدان شرق خان یونس زیر آفتاب داغ، غبار و صدای تیر. گروهی از غیرنظامیان مجروح بودند. رزان و چند امدادگر، روپوش سفید بر تن و دستان بالا گرفته، به سوی آنان رفتند تا بیرونشان بکشند. فاصلهشان با سربازان بیش از صد متر بود و تهدیدی نبود، اما تکتیرانداز زن اسرائیلی سلاحش را نشانه گرفت.

گلوله، پیکر نازک رزان را شکافت. سقوط کرد. خون فوران زد. کسانی که تا چند دقیقه پیش زخمشان را بسته بود، حالا بدن نیمهجان او را روی دست گرفتند.
او را به همان نقطه پزشکی صحرایی بردند که بارها در آن، نفسها را برگردانده بود. پزشکان حلقه زدند، بیوقفه کار کردند تا راه تنفس باز بماند. این آخرین نبرد تیم پزشکی برای نجات یکی از خودشان بود، اما رزان پیش از رسیدن به بیمارستان جان داد. ساعت ۷:۱۰ عصر، خبر رسمی آمد: فرشته سفید به آسمان رفت.

پس از شهادت
در غزه، هزاران نفر، خانواده، همکاران، مردم عادی، کودکانی که زمانی رزان بر زخمهایشان خم شده بود در تشییع پیکر حاضر شدند. آمبولانسها آمدند و تیمهای امدادی، پیکر غرق به خونش را در آغوش پرچم فلسطین پیچیدند. شعارها و فریادها، جنازهاش را تا قبرستان خزاعه بدرقه کردند.

وزارت بهداشت غزه نام رزان را بر یکی از نقاط پزشکی میدانی شرق خان یونس گذاشت، تا هر کسی بداند که این مکان، روزی سنگر زنی بود که جانش را بیهراس سپر کرد. در طول مسیر بازگشت، مادرش (صابرین النجار)، پرچمش را در دست گرفت و حمل میکرد. هر جمعه با تجهیزات امدادی، به همان نقاط و همان صفها رفت. حتی اگر شبکههای اجتماعی بارها صدای او را خاموش کردند، او باز فریاد زد تا عدالت فرزندش شنیده شود.
فرشتهای که شکستنی نبود
رزان النجار، دختر جوانی که روزی رویای پزشکی در سر داشت، زیر محاصره و بمباران، با دستان خالی به جنگ مرگ رفت. در مرز، بدون اسلحه، ارتش خودش بود. شمشیر ارتشش، همان بانداژی بود که زخمی را میبست. شهادتش، سندی شد بر جنایت آشکار. حتی نیویورکتایمز پس از تحقیق اعلام کرد: نه او و نه پرستاران کنارش، هیچ خطر خشونتآمیزی نداشتند. شلیک به او، نقض آشکار قوانین بینالمللی بود، شاید یک جنایت جنگی.

پدرش در مورد او میگفت:
«احساس میکنید قلبتان را آتش زدهاند… بخشی از وجودتان را کندهاند. چیزی نیست که با پول بشود سنجید.»
اما در غزه، نامش همچنان موج امید است. یادآور اینکه حتی زیر گلوله، لباس سپید میتواند پرچم آزادی باشد.
نویسنده: سیده مریم پیشنمازی