به اشتراک بگذارید

(روایتی بر اساس زندگی سامی تمیمی آشپز فلسطینی)

بوي زيتون، طعم مقاومت

هر وقت غریبه‌ای در لندن لقمه‌ای «مسخن» می‌خورد، چیزی در قلبش می‌لرزد، شاید نفهمد چرا؛ اما آن طعم، آن روغن زیتون، آن سماق... خاطره‌ای را در جانش شعله‌ور می‌سازد.

بوي زيتون، طعم مقاومت

در دل کوچه‌های سنگی بیت‌المقدس، جایی میان بوی نان تازه و عطر نعنا، پسربچه‌ای به نام «سامی» کنار مادرش خاطره می‌پخت و طعم مقاومت را نفس می‌کشید. هنوز هفت سالش نشده بود، اما بلد بود چطور پیاز داغ درست کند، چطور عدس را در آب جوش بریزد که وا نرود، و چطور وقتی که دستانش سوخت چیزی نگوید.

مادرش همیشه می‌گفت: «سامی، اگر روزی چیزی برای گفتن نداشتی، غذا بپز. مردم با طعم غذا هم حرف دل یک ملت را می‌شنوند».

سال‌ها بعد، سامی تمیمی از آن کوچه‌های تنگ فاصله گرفت و سر از لندن درآورد؛ در آشپزخانه‌های بزرگ و رستوران‌های مجلل، میان قابلمه‌های فرانسوی و اجاق‌های استیل. ولی داغ چیزی در دلش همیشه می‌ماند: همان بوی زیتون و گاز کوچکی که روی آن مادربزرگ، «مسخن» می‌پخت.

در همان غربت، وقتی بمب‌ها بر سر غزه می‌ریختند، سامی به جای سکوت، تصمیم گرفت حرف بزند، اما با زبان غذا.

کتابش را نوشت، با دستور غذاهایی که دیگر فقط غذا نبودند. «مقلوبه»، یادآور آن روزی‌ست که مادری میان آوار، قابلمه‌ را بر آتش گذاشت و برگرداند تا فرزندش بفهمد مقاومت یعنی زیر و رو کردن نظم تحمیلی اشغال، تا حقیقت چهره نشان دهد. «فتوش»، بوی روزهایی را می‌داد که هنوز نان، سماق، زعتر و روغن زیتون روی سفره بود و عطر و طعم سبزیجات آن تازگی و سرزندگی را به مقاومت پیوند می‌زد. «مجدّره»، نشانه‌ی روزهای که نان نبود، ولی عدس هنوز بود.

و حالا، هر وقت غریبه‌ای در لندن لقمه‌ای «مسخن» می‌خورد، چیزی در قلبش می‌لرزد، شاید نفهمد چرا؛ اما آن طعم، آن روغن زیتون، آن سماق... خاطره‌ای را در جانش شعله‌ور می‌سازد.

آن‌روز اگر مادر و مادر بزرگ سامی به او یاد می‌دادند که چطور در وسط بحبوحه‌ی جنگ و بمباران، صدای خانه را در بخار غذا و بوی نان و زعتر پنهان کند اما امروز، در سرزمین مادری او دیگر خبری از عدس و نان و قابلمه‌‌ی غذا نیست؛ حالا گرسنگی هم به صف دشمنان هم‌وطنانش اضافه شده و سامی در جایی دور از وطن، در دل سرزمینی که روزی دستور اشغال خاک کشورش از آنجا صادر شد، هنوز دارد نجوا می‌کند.

او غذا می‌پزد، اما تنها برای خوردن نه؛ برای روایت دردهایش.

او نان می‌پزد و بوی زیتون را بلند می‌کند، تا صدای وطن خاموش نشود؛ و هر روز در آشپزخانه‌اش آوایی را زمزمه می‌کند: "سنرجع یوما الی حینا"

تا کسی یادش نرود، این خاک خانه‌ی اوست، نه بیگانه!

سامی نوشت که چگونه پختن یک غذا، خودش یک بیانیه است. مقاومت همیشه در میدان جنگ نیست. گاهی در آشپزخانه‌ای محقر، در تلاشی برای پختن همان غذایی که مادر و مادربزرگش می‌پختند، شکل می‌گیرد.

او گفت: «اگر فرهنگ‌مان را بپزیم، ثبت کنیم، بچشانیم… زنده خواهد ماند. این یعنی مقاومت».

قصه‌ای از سرزمینی که هنوز برای نان می‌جنگد...

نویسنده: سیده مریم پیشنمازی

پربازدیدترین