تهران- الکوثر: حضرت خدیجه کبرى(س) با اینکه در عصر جاهلیت، در مکه معظمه دیده به جهان گشود و در آن شهر قبیله گرا و طایفه مدار رشد و کمال یافت، در عفت، نجابت، طهارت، سخاوت، حسن معاشرت، صمیمیت، صداقت، مهر و وفا با همسر، کمنظیر بود و ایشان را در آن عصر، طاهره و سیده نساء قریش مىخواندند و در اسلام یکى از چهار بانویى که بر تمام بانوان بهشت فضیلت و برترى دارند، شناخته شد و جز دختر ارجمندش حضرت فاطمه زهرا(س)، هیچ بانویى این مقام و فضیلت را نیافت.
خدیجه کبرى(س) با درایت و خردمندى خویش صاحب دارایى فراوان شد و کاروانهاى متعددى براى بازرگانى به راه انداخت.
خدیجه کبرى(س) در چهل سالگى با امین قریش، حضرت محمد(ص) که در سنّ بیست و پنج سالگى بود ازدواج کرد و زندگى شرافتمندانه و اصیلى را پایهریزى کردند که در تاریخ بشریت بىهمتا و بىمانند است.
سرانجام این بانوى فداکار، پس از یک عمر تلاش و کوشش و 25 سال خدمت به رسول گرامى(ص) و دین مبین اسلام، پس از بازگشت از محاصره قریش در شعب ابىطالب به مکه معظمه، در دهم رمضان سال دهم بعثت، جان به جانآفرین تسلیم و روح مطهرش به اعلى علیین عروج نمود.
در ادامه اشعاری را به همین مناسبت میخوانید:
غلامرضا سازگار
ای بر تو سلام آمده از داور هستی
بگذشته در آئین نبی از سر هستی
دل داده و دل برده ز پیغمبر هستی
زیبد که بخوانند تو را مادر هستی
الحق که خدا، هستی خود را به تو داده
ام الّنجبا، فاطمه زهرا به تو داده
اسلام ز اموال تو سرمایه گرفته
دین در کنف عزّت تو سایه گرفته
توحید ز اخلاص تو پیرایه گرفته
اخلاص ز حُسن عملت پایه گرفته
همّت سر تسلیم به دیوار تو سوده
پیش از تو زنی لب به شهادت نگشوده
تو در دل سختی به پیمبر گرویدی
هر بار بلا را به سر دوش کشیدی
بر یاری اسلام به هر سوی دویدی
بس زخم زبانها که ز کفّار شنیدی
ای قامت مردان جهان خم به سجودت
ای تکیهگه ختم رسل نخل وجودت
ای مکّه ز خاک قدمت خلد مخلّد
ای عصمت معبود و امید دل احمد
اسلام به پا خواست و گردید مؤید
از ثروت تو، تیغ علی، خُلق محمّد
تا حشر خلایق که خدا را بپرستند
مرهون فداکاری و ایثار تو هستند...
تنها نشدی همسر و دلدار محمّد
در سختترین روز شدی یار محمّد
در شدت غم گشتی غمخوار محمّد
پیوسته دلت بود گرفتار محمّد
در پیش رویش گشت وجودت سپر سنگ
باشد که کنی در ره او چهره ز خون رنگ
آنروز که افتاد خزان در چمن تو
پر زد به جنان طوطی روح از بدن تو
تا بوی گل احمدی آید ز تن تو
شد جامهی پیغمبر اکرم کفن تو
با مرگ تو آغاز شد ای عصمت سرمد
بیمادری فاطمه، تنهائی احمد
بردار سر از خاک و ببین همسر خود را
بنگر هدف سنگ سر شوهر خود را
بازآ و ببین اشک فشان دختر خود را
برگیر به بر دختر بیمادر خود را
بی روی تو گردون به نظر تیره چو دود است
برخیز که بیمادری فاطمه زود است
برخیز که بر ختم رسل فخر زمانه
خانه شده غمخانه، ای بانوی خانه
بر گیسوی زهرا که زند بعد تو شانه؟
بیتو شده از هر مژهاش سیل روانه
پیغمبر اکرم ز غمت زار بگرید
خون است دل فاطمه مگذار بگرید
ای جامهی احمد کفنت بر بدن پاک
کن بهر حسینت به جنان جامه ز غم پاک
تو بر سر دست نبی و او به سر خاک
سر تا به قدم چون گل پرپر شده صد چاک
«میثم» ز غم نور دو عین تو بگوید
تا صبح قیامت ز حسین تو بگوید
مهدی رحیمی
اسلام چون که مثل علی و خدیجه داشت
حل شد برای عالم و مهدی نتیجه داشت
آن بانویی که یکسره عشق پیمبر است
آری خدیجه است که امشب به بستر است
یک سوره بیش نیست به قرآن سینه اش
آن سورهء سه آیه مگر غیر کوثر است؟
بانو چه می کشید ز غم های دخترش
آنجا که حد فاصل دیوار تا در است
بیچاره فاطمه به که گوید ز غصه اش
سنگ صبور دختر غمدیده مادر است
رنگ از رخ خدیجه به بستر پریده است
امشب مسیر روضه به کوچه رسیده است
محسن ناصحی
بدون عشق ،بیتی در خورِ املا نخواهد شد
و بی اذن قلم، شاعر ! غزل انشا نخواهد شد
شروع مستی از آنجاست که میخانه برپا شد
از آنجایی که جمع می کشان ، منها نخواهد شد
می آماده است در ساغر ، ا"َدر کاساً" بخوان ای شیخ!
که تا ساقی نفرماید " و ناولها " نخواهد شد
غزل در وصفِ کوثر آفرین بانوی اسلام است
که جز در مدح او گفتن، زبان گویا نخواهد شد
بر آدم همسری آمد ، بر احمد نیز همتایی
چه همتایی ! که قدر شوکتش حوّا نخواهد شد
یکی مَرد و یکی زن ، هر دو اما کفو یکدیگر
که دریا، رو به رو جز با خودِ دریا نخواهد شد
چُنان از عشق -می دانم- به هم وابسته اند اینها
که امروزِ محمّد در غمش فردا نخواهد شد
چه بیهوده است بی نامش کلامی بر زبان راندن
از اسلامی که بی ایثار او احیا نخواهد شد
خدیجه، یک زن است اما به مردان آبرو داده است
که تا او هست در میدان نبی تنها نخواهد شد
مپندار از عُروجش مصطفی تنها بماند ، نه !
که ذکر لا اله ای دوست ! بی الّا نخواهد شد
اگرچه راویان گفتند زنهایی پیمبر داشت
زنی غیر از خدیجه مادر زهرا نخواهد شد
از او که مادر زهراست ، زهرا دختری آورد
که زن در نسل او جز زینب کبری نخواهد شد
نه چون مریم ، نه چون حوّا ، نه چون هاجر ، به جز زهرا
چه می جویی؟! که در زنها چون او پیدا نخواهد شد
"امیرالمومنین" یک مَرد و " امّ المومنین " یک زن
به غیر از این اگر باشد لقب معنا نخواهد شد
مجید لشگری
به زبانبریده کجا رسد صفتی به مدح و ثنای او
که خداش هرچه طلب کند به کمال داده برای او
ز زبان خاتم مرسلین همه وقت کرده دعای او
صلوات آدم و خاتم آمده است جمله صلای او
چه زنیست او که به مدحتش فلک آفریده خدای او
شدهاست جاذب لطف حق ، چو به مهر ذرّهی لاحقه
نرسد به جلوهی نوریاش رشحات ظلمت زاهقه
چه کلیمهای که دهد بیان ز عدم در انفس ناطقه
چه زجاجهایست که از خودش بدمد لوامع مُشرقه
ملکوت و ملک خدای را به عیان رسانده ضیای او
چه غمش هر آنکه شفیعهاش بشود به محشر داهشه
به مقام خلد برینیاش نه منازعه نه مناقشه
نگرفتهاند مقام او به معاجله به مهامشه
به خدا که زَهرهی قرب او نه به حفصه هست و نه عایشه
که نشیند از ره غدر و کین به دل رسول به جای او
سخن از کسی شده در میان که نبیست گرم ستودنش
مَلِکست قاری فضل او، مَلَکست محو سرودنش
عدمست زادهی بود او و وجود طفل نبودنش
که شدهست بسته به نور حق همه صبح دیده گشودنش
حسنست شمس مضیّ او و حسین بدر دجای او
به خدا که دار و ندار او بدهد نشان ز عدالتش
احدی نبوده ز مکّیان به نجابتش به اصالتش
احدی نجسته مشابهش احدی ندیده جلالتش
چو گشود خاتم مرسلین دو لب از برای رسالتش
چه زنی به غیر خدیجه گفت بلی به دین و ندای او
چه زنیست مادر فاطمه، چه زنیست همسر مصطفی
که به همرهی، که به همسری، شده نیم دیگر مصطفی
نه به مال بلکه به جان خود شده یار و یاور مصطفی
که مناقبش شده بازگو ز لب پیمبر مصطفی
متراکم آمده خیرها به چهارگوش سرای او
به گرهگشایی لطف او نه مقیَّدی نه مقیِّدی
شده لحظهلحظهی بودنش جلوات عزّ مُمَجِّدی
نرود مواصف جود او به خفا ز جور معاندی
چو نباشد آیهی سلم او چه مطهَّری چه موحِّدی؟
مگر اینکه خلق دعا کند به طراز قبلهنمای او
چو نماز او بشود حکم نبود مصلّی دیگری
به خدا نگویم الی الابد سخن از تولّی دیگری
که دهد موالی همسرش به نبی تسلّی دیگری
چو صفات و ذات جلال حق بدهد تجلّی دیگری
شده مهر و ماه نشانهای ز فروغ جود و سخای او
به ازل چو آینهی «ألَستُ بِرَبّکم» شده صیقلی
به مطاوعت ز مقام او چو رسول گفتهام از بلی
چو گشود احمد مصطفی در سرّ مصحف منجلی
به خدا که غیر خدیجهاش به خدا قسم به جز از علی
نشدهست مطلع آدمی ز رموز غار حرای او
صفت کمال خدیجه را چه به شعر ناقص همچو من
که چهارده دم کبریا به مدیحهاش شده در سخن
ظُهِرَت یَنابِعُهَا العُلاةِ مِنَ الخَفاءِ إلَی العَلَن
به کدام زن به جز از خدیجه رسول حضرت ذوالمنن
همه ساله کرده ز تعزیت به برش لباس عزای او؟
فاطمه بیرامی
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
هر شب کنار خانه با یعقوب چشمانت
چشم انتظار یوسف غار حرا بودی
آیات کوثر روی دامان تو نازل شد
چون آیۀ تطهیر بودی، إنمابودی
وقتی امین مکه را مردم رها کردند
تنها امان جان ختمالانبیا بودی
با عشق با لبخند با احساس با اشکت
بر جای زخم سنگبارانها دوا بودی
مادربزرگ بیکفنها لحظهی آخر
جای کفن دنبال یک تکه عبا بودی
شعب ابیطالب کجا و طف کجا بانو
ای کاش تو همراه زینب، کربلا بودی...
جمعه 4 خرداد 1397 - 15:29:51