تهران- الکوثر: جنگ داخلی در لبنان دارای مراحلی است و هر مرحله ویژگی خاص خود را دارد که بیشتر به تحولات منطقه برمیگردد. سالهای ۱۹۷۵ و ۱۹۷۶ میلادی جنگ داخلی لبنان را اصطلاحاً جنگ دو ساله میگویند. کتابهای بسیاری دربارة جنگ دو ساله منتشر شده است و مطالب روزنامههای السفیر و النهار در این دو سال به کتاب تبدیل شده است. این دو سال هستۀ جنگ داخلی لبنان محسوب میشود.
در تابستان ۱۹۷۶ میلادی ارتش سوریه برای اولین بار مستقیماً در امور لبنان دخالت کرد. با تلاش امام موسی صدر و مذاکرات ایشان با اتحادیۀ عرب و مصر و عربستان سعودی و سوریه مقرر شد که نیروهای بازدارندۀ [۱] عرب برای پایاندادن به جنگ داخلی در لبنان مستقر شوند. در اواخر سال ۱۹۷۶ میلادی، پس از استقرار نیروهای بازدارندۀ عرب در لبنان که اکثراً واحدهای ارتش سوریه بودند، عملاً جنگ متوقف شد. همه تصور کردند که جنگ به پایان رسیده است، اما این آرامش طولانی نبود و زمینههای جنگ همچنان پابرجا بود. سال ۱۹۷۷میلادی اوضاع آرام بود، اما در مارس ۱۹۷۸ میلادی اسرائیل در عملیات لیطانی اول به لبنان حمله کرد و جنوب لبنان را تا رودخانة لیطانی، به غیر از شهر صور، به اشغال خود درآورد.
پس از جنگ اکتبر ۱۹۷۳ میلادی زمینههایی برای صلح میان مصر و اسرائیل و خارج کردن مصر از صحنۀ مبارزه با اسرائیل فراهم شد. در آن زمان، هنری کسینجر وزیر امور خارجۀ وقت آمریکا میان ارتش مصر و اسرائیل آتشبس برقرار کرد و نیروهای چندملیتی میان ارتش مصر و اسرائیل حائل شد. برای اولین بار مذاکرات در کیلومتر ۱۰۱ سوئز به قاهره میان ارتش مصر و اسرائیل آغاز شد. در سال ۱۹۷۸ میلادی انورسادات به قدس اشغالی سفر و در کنیست اسرائیل سخنرانی کرد و در پایان نیز قرارداد صلح کمپدیوید بین مصر و اسراییل امضا شد.
بطور کلی اسرائیل با دو جبهۀ شرقی و غربی مواجه بود. جبهۀ غربی شامل مصر و کشورهای حامی او مانند سودان و لیبی و کشورهای شمال آفریقا و جبهة شرقی شامل سوریه و لبنان و عراق میشد. پس از امضای آتشبس میان مصر و اسرائیل، عملاً مصر که بزرگترین کشور عربی بود، از صحنۀ مبارزه خارج شد و اسرائیل همة همّ خود را متوجه جبهۀ شرقی کرد. حافظ اسد متوجه این وضع بسیار خطرناک بود و هرچه تلاش کرد، نتوانست انور سادات را از صلح منصرف کند. پیشبینی میشد که پس از صلح کمپدیوید و سفر انور سادات به قدس اشغالی جنگ صورت گیرد. سادات نیز پیشبینی کرده بود که در آیندهای نه چندان دور در لبنان حمام خون جاری میشود و همینطور هم شد.
۳۱ اوت ۱۹۷۸ میلادی امام موسی صدر در لیبی ربوده و از صحنۀ سیاسی خاورمیانه خارج شد. سال ۱۹۷۹ میلادی انقلاب اسلامی ایران به وقوع پیوست و موازنۀ قدرت در منطقه به هم ریخت. سال ۱۹۸۰ میلادی آغاز جنگ عراق با ایران بود. سال ۱۹۸۲ میلادی اسرائیل در جنگ لیطانی دوم به لبنان حمله کرد و بیروت و در واقع، کل لبنان را به اشغال درآورد. از این سال جنگ لبنان و اسرائیل وارد مرحلة تازهای شد، زیرا اسرائیلیها مستقیماً در لبنان میجنگیدند. مقاومت امام موسی صدر و دکتر چمران، پیروزی انقلاب اسلامی ایران، تأسیس حزبالله و کمکهای سپاه پاسداران جمهوری اسلامی ایران به مقاومت شکل تازهای به خود گرفت. این اتفاقات باعث شد که مقاومت در سال ۱۹۸۲ میلادی با ابعاد جدیدی آغاز شود. این مقاومت پس از ۱۸ سال و با تقدیم دو هزار شهید در سال ۲۰۰۰ میلادی پیروز شد و ارتش اسرائیل را از لبنان اخراج کرد. با این مقدمۀ کوتاه، به تشریح علل جنگ و گروههای درگیر در آن میپردازیم.
علل شروع جنگ داخلی لبنان
پیش از این اوضاع و احوال قبل از جنگ ۱۹۷۵ میلادی را شرح دادیم. اتفاقات زیرا از جمله عوامل شروع جنگ ۱۹۷۵ میلادی است:
حضور سازمانهای فلسطینی در لبنان و مسئلۀ حاکمیت دولت لبنان و درگیریهای میان سازمانهای فلسطینی و ارتش لبنان. این درگیریها به امضای موافقنامۀ قاهره بین ارتش لبنان و مقاومت فلسطین در سال ۱۹۷۰میلادی انجامید. حرکت انقلابی، اسلامی و مردمی امام موسی صدر. ایشان برای احقاق حقوق محرومین و مبارزه با مراکز قدرت اقتصادی و فئودالیسم سیاسی، تظاهرات گستردهای در شهرهای بعلبک، با حضور ۷۵ هزار مسلح، و صور، با حضور ۱۵۰ هزار مسلح، به راه انداخت و دولت لبنان را با این تظاهرات تحت فشار قرار داد.
دولتمردان لبنان و فئودالها از قدرت گرفتن و محبوبیت امام صدر در میان شیعیان و سنیها و مسیحیها نگران بودند. وقتی شخصی چندان قدرتی به دست آورد که قابل مقایسه شدن با هیچ قدرت دیگری در لبنان نباشد، بالطبع، منافع قدرتهای سیاسی و مالی در داخل لبنان را تهدید خواهد کرد. فئودالیسم سیاسیِ شیعه و سنی و مسیحی در مقابل ملت و محرومینی که امام موسی صدر توانسته بود گرد خود جمع کند، متحد هستند. به همین سبب، در سال ۱۹۷۴ میلادی احزاب مسیحی مانند کتائب و احرار اقدام به خرید اسلحه کردند و به جوانان آموزش نظامی دادند و میلیشیا ایجاد کردند. طبیعتاً، وقتی حزبی سیاسی میلیشیا تأسیس میکند، یعنی درصدد عملیات خشونتبار و درگیریهای مسلحانه است. سازمانهای فلسطینی نیز به بهانة مقاومت در برابر اسرائیل مسلح بودند و همپیمانان لبنانی خود را نیز مانند احزاب کمونیست، ناسیونالیست و سوسیالیست را مسلح میکردند.
علاوهبر اینها، توطئههای اسرائیل نیز وجود داشت، زیرا با خروج مصر از جهبۀ مقاومت، اسرائیل همۀ توانایی خود را برای ضربه زدن به جبهۀ شرقی به کار برد. مهمترین منقطه در جبهۀ شرقی، لبنان و سازمانهای فلسطینی و سوریه بود. بنابراین، نمیتوان نقش اسرائیل را در برافروختن آتش جنگ داخلیِ لبنان نادیده گرفت. این عوامل مانند بشکههای باروتی بودند که برای شعلهور شدن نیاز به جرقه داشتند.
سرمایهداران لبنان شرکتی به نام پترومین به ریاست کمیل شمعون، رئیسجمهور اسبق لبنان و رهبر یکی از تندروترین احزاب مارونی به نام ملیگرایان آزاد، تأسیس کردند تا ماهیگیری در سراسر سواحل لبنان در انحصار و احتکار خود داشته باشد. با تأسیس این شرکت، ماهیگیران محروم و فقیر که از این طریق امرار معاش میکردند، مشکل معیشتی پیدا میکردند، زیرا این شرکت، اجازۀ صید ماهی را از آنان سلب کرد و خود با قایقهای مجهز ماهیگیری میکرد.
ماهیگیران در شهر صیدا به رهبری معروف سعد تظاهرات کردند. خانوادة سعد از خانوادههای پرنفوذ شهر صیدا و از نظر سیاسی ناصریست هستند. معروف سعد با اینکه سنی بود، از ارادتمندان امام موسی صدر محسوب میشد.
شهر صیدا سنینشین است، اما امام موسی صدر در مساجد آن نماز میخواند و سخنرانی میکرد و در مدارس آن تدریس میکرد. بسیاری از علمای شهر صیدا از طرفداران امام محسوب میشدند. معروف سعد در صف اول تظاهرکنندگان حرکت میکرد. دولت به ارتش دستور داد که تظاهرات را متوقف کرد. ارتش هم این کار را کرد. اما تیری از طرف ارتش به سینة معروف سعد شلیک شد و تا به امروز مشخص نشده که چه کسی تیر را شلیک کرد. معروف سعد زخمی و به بیمارستان منتقل شد و پس از هشت روز فوت کرد. پس از فوت او نظم شهر برهم ریخت و اعتراضات و تظاهرات شروع شد. دولت متهم به قتل معروف سعد شد، زیرا گفته میشد که وظیفة ارتش دفاع از مرزهای خارجی است، نه دخالت در امور داخلی. اگر قرار باشد تظاهرات کنترل شود، باید پلیس دخالت کند. بنابراین، حضور ارتش در این صحنه نشانۀ برنامهریزی قبلی بود. کشته شدن معروف سعد در تظاهرات بر ضد شرکت پترومین اولین جرقة جنگ داخلی بود.
من همزمان با شهادت معروف سعد وارد لبنان شدم. لبنان در آن زمان منقلب و آمادۀ جنگ داخلی بود. امام موسی صدر بر جنازۀ معروف سعد نماز خواند. اعتراضات شروع و بیانیههایی صادر شد. شخص امام موسی صدر به دولت که در رأس آن سلیمان فرنجیه از مارونیهای شمال لبنان بود، اعتراض کرد. در شمال لبنان دو شهر طرابلسِ سنینشین و زغرتای مارونینشین قرار دارد. خاندان فرنجیه در آنجا ساکن هستند.
سؤالات بسیاری در این ماجرا مطرح است: چرا دولت لبنان ارتش را برای مداخله فرستاد؟ آیا تصمیم شخص سلیمان فرنجیه بود؟ آیا فرماندهان و دستگاه امنیتی ارتش در این زمینه نقش داشتند؟ آیا اسرائیل در این ماجرا نقش داشت؟ اگر اسرائیل در این ماجرا نقش داشت، از چه طریقی این نقش را ایفا کرد.
بیروت غربی مسلماننشین و بیروت شرقی مسیحینشین است. مناطق غبیری و شیاح در حومة بیروت قرار دارند و منطقة شیعهنشین هستند. منطقۀ مقابل غبیری و شیاح، محله عینالرمانۀ مسیحینشین است. میان شیاح و عینالرمانه یک خیابان فاصله است.
در یکی از کلیساهای منطقۀ عینالرمانه مراسم عروسی بود. اتومبیلی با مسلسل این افراد را به رگبار گلوله میبندد و فرار میکند و تا به امروز دربارة این اتومبیل اطلاعاتی وجود ندارد. جوانان حزب فالانژ که قدرت داشتند، با خشم و عصبانیت و با اسلحه بیرون میآیند و مسلمانان را متهم اصلی میدانند. بعدازظهر همان روز در استادیوم ورزشی در غرب بیروت مسابقة فوتبالی بود و بسیاری از فلسطینیها از اردوگاههای مختلف برای تماشای بازی فوتبال به این استادیوم آمده بودند. پس از پایان بازی همة آنها سوار اتوبوس میشوند تا به اردوگاههای خود بازگردند. یکی از این اتوبوسها از مقابل همین کلیسا که دو ساعت قبل به رگبار بسته شده بود، با پرچم فلسطین و لبنان و سر دادن شعار عبور میکند. جوانان حزب فلانژ که بسیار عصبانی بودند، آنها را به رگبار گلوله میبندند و عدۀ بسیاری کشته میشوند. این خبر بازتاب بسیاری پیدا میکند.
پس از این ماجرا فلسطینیها آماده میشوند و با سلاحهای خود به منطقة شیاح و اردوگاهها میآیند و مسیحیها در مقابل آنها قرار میگیرند و جنگ از همین جا در روز ۱۳ آوریل ۱۹۷۵ شروع میشود. این درگیری در روزهای اول با سلاحهای سبک مانند هفتتیر و مسلسل بود. اما به مرور سلاحهای سنگین مانند آرپیچی و خمپارهانداز ۶۰ میلیمتری و ۸۱ میلیمتری و توپخانه و تانک نیز بهکار گرفته شد. فقط کسی از هلیکوپتر و هواپیما استفاده نکرد. بنابراین، بیروت به دو بخش تقسیم شد.
آن زمان درمورد اینکه طرفین این جنگ را چه کسانی بخوانیم، بحث بود. اگر میگفتیم جنگ میان مسیحیان و مسلمانان است نشاندهندۀ جنگ مذهبی بود، در حالی که اینگونه نبود. اگر میگفتیم جنگ میان راستگرایان و چپگرایان، نشان میدادیم که جنگ ایدئولوژیک است و باز هم تلقی نادرستی بود. بعضی معتقد بودند جنگ میان راستگرایان مسیحی و چپگرایان مسلمان است.
دستهایی در کار بود تا لبنان و بیروت تجزیه شوند، زیرا در آن زمان بحث مسیحی و مسلمان نبود و بسیاری از مسلمانان در بخش مسیحینشین، و مسیحیان در منطقۀ مسلماننشین ساکن بودند. اما پس از این درگیریها مسیحیها در بخش مسلماننشین و مسلمانان نیز در بخش مسیحینشین احساس امنیت نمیکردند و مجبور شدند که خانة خود را رها کنند. این امر قرینهای برای طرح تجزیه بود.
فالانژیستها مسلمانان منطقۀ مسیحی را تهدید میکردند که از آن منطقه خارج شوند، ولی در بخش مسلماننشین کسی مسیحیان را تهدید نمیکرد. زیرا مسلمانان و سازمانهای جناح چپ نمیخواستند که این جنگ مذهبی تلقی شود. کسی این جنگ را مذهبی مینامید که میخواست از مذهب به سود اهداف سیاسی خود استفاده کند. بنابراین، مشاهده شد که جنگجویان مسیحی از طریق عوامل خود، خانههای مسیحی در منطقة مسلماننشین را منفجر میکردند تا آنان مجبور به ترک آن منطقه شوند. این اقدام مانند اقدام صهیونیستها در اروپا برای کوچ دادن یهودیان به فلسطین بود.
در آغاز تاسیس دولت اسرائیل، بسیاری از یهودیها حاضر به ترک اروپا نبودند. به همین دلیل، دستهای پنهانی آنها را تهدید و خانههایشان را منفجر میکرد. حتی دلایلی مبنی بر تبانی صهیونیستها با هیتلر برای قتلعام یهودیان وجود دارد. آنها در صدد بودند که یهودیانِ ساکن اروپا احساس ناامنی کنند و وادار به ترک اروپا شوند.
تاکتیکی را که صهیونیستها برای جمعکردن یهودیان در فلسطین انجام دادند، فالانژیستها و شبهنظامیان مسیحی برای جمعکردن مسیحیان در یک منطقه به کار گرفتند. منطق مسیحیان و گفتمان تبلیغاتی و سیاسی آنها برای چنین کاری این بود که فلسطینیها حاکمیت لبنان را از بین برده و لبنان را اشغال کردهاند. آنها معتقد بودند که فلسطینیها باید از این کشور اخراج شوند. لبنان کشوری کوچک با حضور ۴۰۰ هزار فلسطینی است، در حالی که ۲۲ کشور عربی وجود دارد و فلسطینیها باید میان آنها تقسیم شوند. چرا عربستان و مصر با چنین وسعتی حتی یک فلسطینی را نپذیرفتهاند؟ کشورهای عربی فلسطینیها را نمیپذیرند، پس ما نیز باید آنها را اخراج کنیم. مناطق مسیحی نباید در اشغال فلسطینیها باشد. معنای این سخنان این است که باید اردوگاههای فلسطینی در مناطق مسیحینشین از بین برود. این اتفاق در سال ۱۹۷۶ میلادی افتاد. بسیاری از فلسطینیها در اردوگاههای جسرالپاشا، ضبیه و تلزعتر قتلعام شدند و اردوگاههای آنان ویران شد.
پدیدۀ دیگر جنگ قناصها یا تکتیراندازها بودند. تکتیراندازها بالای ساختمانهای بلند موضع میگرفتند به هر اتومبیل یا جنبندهای که عبور میکرد، تیراندازی میکردند. هیچکس جرئت نمیکرد که از خیابان عبور کند. در واقع، در این روش قتل برای تفنن بود و انسانها صرفاً به سبب مسیحی یا مسلمان بودن، به قتل میرسیدند. آنها همهجا پست بازرسی قرار داده بودند و کارتهای شناسایی افراد را بررسی میکردند. اگر کسی نامش جعفر، تقی، عبدالعزیز، عبدالرحمن حسن و از این قبیل بود، تیربارانش میکردند. صرفاً به دلیل اینکه نامش اسلامی است، هر چند از نظر سیاسی هیچ وابستگیای به احزاب جناح چپ نداشته و بیطرف باشد. بسیاری از مردم محل کار و تحصیلشان از محل زندگیشان فاصله داشت و در سمت دیگری از شهر بود. این مسئله باعث مشکلات فراوانی برای آنها شده بود. در نتیجه، پدیدهای به نام «قتلعلیالهویۀ» یعنی کشتن افراد به دلیل اسمشان ظاهر شد.
اقدام دیگر مسیحیان آدمربایی بود؛ به این معنا که عدهای از مسلمانان را میربودند و در زیرزمین حبس میکردند. مسلمانان نیز مسیحیان را میربودند تا آنها را با یکدیگر مبادله کنند. این پدیدهها نشاندهندة جنگی کاملاً غیرانسانی و فارغ از همة ارزشهای دینی بود.
این قراین نشان میداد که دستهای پنهانی به دنبال تجزیۀ لبنان است و اولین کسی که این توطئه را کشف کرد، امام موسی صدر بود. وی به شدت مخالف جنگ بود و میدانست که یکی از اهداف این جنگ خنثی کردن حرکت عظیم اوست. حرکتی که سالها برای آن تلاش کرده بود.
در آن زمان رشیدالصلح نخستوزیر وقت لبنان بود که استعفا داد. خانوادة صلح از خانوادههای معروف سنی بیروت غربی محسوب میشوند. در آغاز تشکیل لبنان بزرگ ریاض الصلح از جمله سیاستمداران پرنفوذ بود. رشیدالصلح ضعیفترین شخصیت این خاندان تلقی میشد. از میان لبنانیها دو شخصیت به شدت به دنبال جنگ بودند: کمیل شمعون، رهبر مارونیها و کمال جنبلاط رهبر درزیها و رئیس حزب سوسیالیست ترقیخواه.
رشید کرامی پس از استعفای رشیدالصلح به نخستوزیری رسید. اما به دلیل فشار زیاد، دوران نخستوزیری او دو تا سه ماه دوام نیاورد. او حتی نتوانست کابینة خود را تشکیل دهد. کمیل شمعون و کمال جنبلاط هر دو اهل منطقة شوف هستند. کمال جنبلاط اهل منطقة شوف علیا و مختاره و کمیل شمعون اهل منطقة دیرالقمر است. اگر آتشبس هم صورت میگرفت و جنگ پایان مییافت، این دو راضی به پایان جنگ نمیشدند.
پس از استعفای کابینة رشید الصلح، مصاحبهای با رشید کرامی انجام دادم. او جملة بسیار جالبی در این مصاحبه بیان کرد: «همة مشکلات ما از کمیل و کمال است.» [۲] منظور از کمیل و کمال، کمیل شمعون و کمال جنبلاط است. این دو در منطقه متفق و در منطق متفاوت هستند. یکی سوسیالیست درزی و دیگری غربگرای مارونی است. او این جمله را با قافیه ادا کرد و من آن را ضبط کردم. گزاف نگفتهایم اگر بگوئیم که همۀ جنگ لبنان در این جمله خلاصه میشد.
نیروهای درگیر در جنگ داخلی لبنان
احزاب مسیحی: مهمترین حزب مسیحی کتائب یا فالانژ نام دارد. این حزب، حزب ملیگرای لبنانی و اعضای آن مسیحی مارونی هستند. ممکن است از فرقههای دیگر مسیحی نیز عضو آن باشند، اما اکثریت آنها مارونی هستند و رهبر آنها نیز پییر جمیل نام داشت. او عنوان فالانژ را از ژنرال فرانکو در جنگ داخلی اسپانیا الهام گرفت. کتائب جمع کتیبه و در اصطلاح نظامی یعنی گردان. کتائب به انگلیسی یعنی فالانژیست. مرکز حزب فالانژ شهر بکفیا در منطقة شمالی است که انبوهی از مسیحیان در آن زندگی میکنند. بزرگترین نیروی حاضر در جنگ، میلیشیای حزب کتائب بود.
دومین حزب، ملیگرایان آزاد است. رئیس این حزب کمیل شمعون از شخصیتهای معروف مارونی بود که در منطقة مسیحینشین دیرالقمر ساکن بود. آنها در ابتدا نام میلیشیای خود را ببرهای آزادگان گذاشتند. اعضای این گروه بسیار بیرحم و خشنتر از اعضای حزب کتائب بودند و بسیار راحت مسلمانان میکشتند.
در شمال لبنان و در منطقهای که خانوادة فرنجیه ساکن بودند میلیشیایی به نام قوات المَرَده وجود داشت. «مَرَد» جمع مارد به معنای غول است.
گروه دیگری که بسیار وحشی و خونخوار بودند، حراس الأرز (پاسداران سداروس) نام داشت. ارز به معنای درخت سداروس و نماد لبنان و حراس نیز به معنای نگهبان است. حراسالأرز یعنی نگهبانان درخت سداروس. رئیس این گروه إتیان صقر نام داشت. این گروه نیز آدمکش بودند.
به غیر از نیروهای شمال، بقیة نیروها تحت فرماندهی مشترک، با عنوان نیروهای لبنانی بودند. فرماندهی این گروه بر عهدۀ بشیر جمیل یکی از پسران پییر جمیل و نمایندة پارلمان بود. او در سال ۱۹۸۲ میلادی کشته شد.
احزاب مسلمان چپگرا : حزب سوسیالیست ترقیخواه [۳] به رهبری کمال جنبلاط. کمال جنبلاط رهبر درزیها و سوسیالیست بود و از اتحاد شوروی نشان لنین دریافت کرده بود. اعضای حزب سوسیالیستترقیخواه درزی بودند. این حزب عملاً نه سوسیالیست بود و نه ترقیخواه، زیرا خانوادة جنبلاط از فئودالهای قدیمی هستند و علت رهبری جنبلاط بر درزیها مسئلة زمینداری و فئودال بودنشان بود.
باید توجه داشت که در لبنان احزابی رشد خواهند کرد که خود را وابسته و نمایندة فرقۀ مذهبی بدانند، نه اینکه حزبی ایدولوژیک و مکتبی باشند.
حزب کمونیست لبنان [۴] به رهبری جورج حاوی. این حزب قدیمیترین حزب ایدئولوژیک در لبنان است و شاید صد سال عمر داشته باشد. از آنجا که احزاب ایدئولوژیک نمیتوانند در لبنان رشد کنند، اعضای این حزب از ۵۰۰ نفر هم تجاوز نکرده است.
حزب عمل کمونیستی [۵] به رهبری محسن ابراهیم. افکار این گروه به افکار تروتسکیستها نزدیک و رئیس آن محسن ابراهیم از خانوادهای شیعه و سید بود. اعضای این حزب در شهری به نام انصار در جنوب لبنان ساکن بودند.
احزاب ناصری: در شهر صیدا حزب سازمان مردمی ناصریستها [۶] قرار دارد. پس از معروف سعد پسرش مصطفی سعد و پس از ترور او برادرش اسامه سعد رهبر این حزب شد. حزب ناصریستهای مستقل [۷] در بیروت. در بیروت نام «المرابطون» را شاخۀ نظانی برای حزب خود انتخاب کرد. المرابطون سربازانیاند که از مرزهای اسلامی دفاع میکنند. مرابطون نام یکی از سلسلههای قدیمی در مراکش و اندلس و رئیس آن عبدالمؤمن بوده است.
بعدها از امام موسی صدر شنیدم که ایشان بسیار دوست داشت که نام جنبش أمل را المرابطون بگذارد. او به این اسم بسیار علاقه داشت و مفهوم آن دقیقاً برای جوانان شیعی که بعدها آموزش دیدند و از مرزهای اسلام در برابر دشمن یعنی اسرائیل مراقبت میکردند، مناسب بود.
المرابطون به رهبری ابراهیم قلیلات بود. او رئیس عدهای از قلدرمآبهای منطقۀ سنینشین بیروت به نام طلعت ابوشاکر بود. کامل المروه سردبیر روزنامة الحیات که از او در روزنامهاش انتقاد میکرد، به دست او در دفتر کارش کشته شد.
حزب دیگر، حزب قومی سوری اجتماعی نام داشت. توجه داشته باشید که دو نوع ناسیونالیسم داریم: ناسیونالیسم عربی و ناسیونالیسم سوری. قومیون سوری معتقدند که سوریه و لبنان و فلسطین و اردن و عراق و قبرس تاریخ مشترکی دارند. این گروه به مرز میان این کشورها معتقد نیستند. رهبر این حزب آنتوان سعاده بود که جمال پاشا والی دمشق او را اعدام کرد. جمال پاشا عدهای از روشنفکران سوری و لبنانی مخالف با حکومت عثمانی را، اعدام کرد که یکی از آنها آنتوان سعاده بود. آنتوان سعاده در دوران جنگ داخلی رئیس این حزب سوسیال ناسیونالیست بود. بعدها این حزب دو شعبه شد: شعبهای طرفدار مسیحیها و شعبۀ دیگر نیز طرفدار جناح احزاب چپی بود.
دو حزب دیگر حزب بعث هستند که خود به دو شاخه تقسیم میشوند: بعث سوریه و بعث عراق. عدهای طرفدار سوریه و عدهای طرفدار عراق بودند. رهبر حزب بعث سوریه شخصی به نام عاصم قانصوه از شیعیان منطقة بعلبک بود. رهبر حزب بعث عراق نیز عبدالمجید الرافعی سنی و اهل طرابلس بود. رهبران این دو حزب به شدت با یکدیگر درگیر بودند و یکدیگر را تحمل نمیکردند.
این احزاب مجموعۀ احزاب مسلح بودند و جناح چپ را تشکیل میدادند. البته، احزاب دیگری هم در منطقۀ مسلماننشین وجود داشتند که میلیشیا تشکیل ندادند و وارد جنگ نشدند. چون بحث ما جنگ داخلی است، فقط به این احزاب پرداختیم.
سازمانهای فلسطینی درگیر در جنگ
این احزاب هیچکدام مستقل نبودند و سازمانهای فلسطینی بهویژه سازمان فتح و شخص یاسر عرفات از آنها حمایت سیاسی و مالی و تسلیحاتی میکردند. این احزاب سازمان فتح را همراه خود داشتند تا به اصطلاح خاکریز سازمانهای فلسطینی باشند. از نظر گروههای راستگرا مانند فالانژیستها، فلسطینیهایی که به لبنان آمده بودند، دشمن محسوب میشدند. از نظر این احزاب همۀ لبنان باید با فلسطینیها میجنگیدند. این احزاب راستگرا متهم بودند که عامل اسرائیل و انزواگرا هستند، در حالی که مخالفان خود را میهنخواه و حامی مقاومت فلسطین میخواندند. وجود و قدرت احزاب چپ وابسته به سازمانهای فلسطینی بویژه فتح بود و لذا پس از خروج سازمانهای فلسطینی از لبنان در سال ۱۹۸۲ از لبنان، همة این احزاب فرو ریختند و تنها نامی از آنها باقی ماند.
باید اضافه کنیم که احزاب مسیحی در تشکیلات بزرگی به نام الجبهة اللبنانیة (جبهۀ لبنانی) جمع شدند و اتاق عملیات مشترک تشکیل دادند. در مقابل احزاب چپ هم تشکیلاتی به نام الجبهة الوطنیة (جبهة ملی) تشکیل دادند. همة این احزاب تحت این عنوان گرد آمدند و تشکیلات مشترک ایجاد کردند.
مهمترین سازمان فلسطینی جنبش آزادیبخش فلسطین [۸] (فتح) به رهبری یاسر عرفات بود. بقیۀ سازمانها از این سازمان منشعب شدند. فتح قویترین و مهمترین و گستردهترین سازمان فلسطینی بود.
سازمان دیگر جبهۀ خلق برای آزادسازی فلسطین [۹] به رهبری جورج حبش بود. سازمان فتح ایدئولوژی خاصی نداشت، یعنی از تندروی راست تا تندروی چپ در این سازمان حضور داشتند. جبهۀ خلق برای آزادی فلسطین و جورج حبش مارکسیست بودند.
سازمان دیگر جبهۀ دموکراتیک برای آزادسازی فلسطین [۱۰] به رهبری نایف حواتمه است. اعضای این سازمان کمونیست هستند.
سازمان دیگر جبهۀ خلق برای آزادسازی فلسطین- فرماندهی کل [۱۱] نام دارد که رهبر آن احمد جبرئیل است.
سازمان دیگر جبهۀ آزادیبخش عربی [۱۲] به رهبری احمد عبدالرحیم بود که اعضای آن بعث عراق بودند و از صدام حسین کمک مالی دریافت میکردند.
سازمان دیگر الصاعقه به رهبری زهیر محسن است که طرفدار بعث سوریه بودند.
همۀ این احزاب در چارچوب بزرگی به نام سازمان آزادیبخش فلسطین [۱۳] (ساف) قرار داشتند. کمیتۀ اجرایی این سازمان به ریاست یاسر عرفات مسئولیت امور اجرایی را برعهده داشت.
...............................
پی نوشت ها
[۱] بازدارندگی به عربی «ردع» و به انگلیسی «Deterrence» گفته میشود.
[۲] مشاکلنا من کمیل و کمال، فهما متفقان فی المنطقه و مختلفان فی المنطق.
[۳] الحزب الاشتراکی التقدمی.
[۴] الحزب الشیوعی اللبنانی.
[۵] منظمة العمل الشیوعی.
[۶] تنظیم الشعبی الناصری.
[۷] الناصریون المستقلون.
[۸] حرکة التحریر الوطنی الفلسطینیة.
[۹] الجبهه الشعبیة لتحریر الفلسطین.
[۱۰] الجبهه الدیموقراطیة لتحریر فلسطین.
[۱۱] الجبهة الشعبیة لتحریر فلسطین- القیادة العامة.
[۱۲] جبهة التحریر العربیه.
[۱۳] منظمة التحریر الفلسطینیه.
چهار شنبه 25 مرداد 1396 - 10:5:3