حزب الله از درون

مقاومت در گذر تاریخ (قسمت 17)

شنبه 21 مرداد 1396 - 11:35:0
مقاومت در گذر تاریخ (قسمت 17)

شیخ صبحی طُفیلی که در سال 1989 رسما به عنوان اولین دبیرکل حزب انتخاب شده بود، معتقد بود حزب الله باید خود را از دنیای سیاست داخلی لبنان دور نگه دارد و بر هدفی گسترده‌‌تر برای مواجهه با اسرائیل متمرکز شود. شیخ صبحی طُفیلی از پیروان امام خمینی بود.

تهران - الکوثر: در قسمت قبلی این سلسله مطالب (که ترجمه‌ای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشته‌ی نیکلاس بلانفورد) به موضوع جنگ خونین و تلخی که به دلایل مختلف بین شیعیان امل یا شیعیان حزب الله در گرفت و نتایج این جنگ و نهایت آن اشاره شد. در ادامه، قسمت هفدهم تقدیم می‌شود:

 

پایان جنگ داخلی لبنان و آغاز دوره‌‌ای تازه در حزب‌الله 
 

پایان درگیری‌‌های حزب الله و امل هم‌‌زمان شد با پایان یافتن جنگ داخلی 16 ساله‌‌‌‌ی لبنان. مسیر حوادث از یک سال پیش به سمت پایان یافتن دائمی جنگ داخلی پیش رفته بود. در آن زمان، چند نماینده‌‌ی مسن مجلس به عربستان سعودی رفته و در هتلی در طائف مستقر شدند تا درباره‌‌ی توافقنامه‌‌‌‌‌‌ی پایان جنگ داخلی بحث کنند. پس از 22 روز بحث، این نمایندگان درباره‌‌ی یک توافقنامه‌‌ی آشتی ملی به اجماع رسیدند که به نام «توافقنامه‌‌ی طائف» معروف شد.

این توافقنامه بیش از هرچیز متمرکز بود بر تقسیم متوازن‌‌تر مسئولیت‌‌های سیاسی بین طوائف و مذاهب مختلف کشور، و برچیده شدن تدریجی نظام سیاسی «سهم‌‌بندی مذهبی و طائفه‌‌ای» در لبنان، هر چند که چارچوب زمانی مشخصی برای آن تعیین نکرده بود. طبق این توافقنامه، نفوذ سوریه در لبنان به صورت رسمی باقی می‌‌ماند چراکه برای دمشق نقش «کمک به برقراری امنیت در کشور» در نظر گرفته شده بود. این توافقنامه همچنین خواستار برچیده شدن همه‌‌ی گروه‌‌های شبه‌‌نظامی لبنان، نهایتا شش ماه پس از تصویب این توافقنامه در مجلس گردیده بود.

از نظر حزب الله، توافقنامه‌‌ی طائف قانع کننده نبود. این توافقنامه نه تنها نتوانسته بود به اصلاحات گسترده‌‌ در قانون اساسی که مد نظر حزب الله بود (از جمله لغو نظام حکومتی مبتنی بر سهم‌‌بندی طائفه‌‌ای و مذهبی) جامه‌‌ی عمل بپوشاند، بلکه آن بندش که خواستار برچیده شدن همه‌‌ی گروه‌‌های شبه نظامی بود، اولویت مقاومت از نظر حزب را تهدید می‌‌کرد.

حزب الله به رغم دل‌‌نگرانی‌‌هایش از توافقنامه، در نهایت مجبور شد آن را بپذیرد. دلیل این امر، تحولات محلی و منطقه‌‌ای دراماتیکی بود که بر حزب الله واجب می‌‌کرد موضعش را تعدیل نماید. حالا شرایط خاصی در منطقه به وجود آمده بود که دو بعد اصلی داشت:

اولا، توافقنامه‌‌‌‌ی طائف و پایان جنگ داخلی لبنان، سوریه را تبدیل به قدرت برتر در لبنان کرد به نحوی که حزب الله (به رغم دشمنی و بی‌‌اعتمادی‌‌ای که در مرحله‌‌ی اخیر بینشان به وجود آمده بود) نمی‌‌توانست آن را ندیده بگیرد. پس از لشگرکشی عراق به کویت در آگوست 1990، سوریه طرف ائتلاف بین المللی ضد صدام حسین به رهبری آمریکا ایستاد و این هم گام دیگری بود که به سوریه این امکان را داد که با رضایت ضمنی آمریکا هم سیطره‌‌اش بر لبنان را تکمیل کند و هم در کنفرانس صلح مادرید [براس سازش بین اعراب و اسرائیل] در سپتامبر 1991، کرسی به دست بیاورد. حالا اگر حزب الله می‌‌خواست قدرتش در مقاومت ضد اسرائیل را حفظ کند باید واقعیت صلح سوری را می‌‌پذیرفت و در چارچوب اصول سوری‌‌ها عمل می‌‌کرد.

ثانیا در ایران رهبری جدید بر سر کار آمده بود. در ژوئن 1989 آیت الله خمینی فوت کرده و آیت الله خامنه‌‌ای جانشین وی شده بود و به عنوان رهبر جمهوری اسلامی ایران، منبع جدید [تعیین رویکرد] حزب الله به حساب می‌‌آمد. امام خامنه‌‌ای بر ضرورت حفظ رویکرد مقاومت ضد اسرائیلی در حزب الله تأکید سرسختانه داشت، ولی در هر حال ایران از جنگی فرسایشی با عراق بیرون آمده بود و برای رسیدن به تفاهم با غرب تلاش می‌‌کرد.

درگیری‌‌های داخلی در ایران در موضوع حل اختلافات با غرب، روی حزب الله هم اثر گذاشت و تبدیل شد به بحثی داغ در داخل حزب پیرامون اینکه حزب الله چطور باید سیاست‌‌هایش را تعدیل کند، یا به عبارت بهتر پیرمون آنکه کدام سیاست‌‌های حزب باید با توجه به وقایع جدید منطقه و لبنان تعدیل شود.

شیخ صبحی طُفیلی که در سال 1989 رسما به عنوان اولین دبیرکل حزب انتخاب شده بود، معتقد بود حزب الله باید خود را از دنیای سیاست داخلی لبنان دور نگه دارد و بر هدفی گسترده‌‌تر برای مواجهه با اسرائیل متمرکز شود. شیخ صبحی طُفیلی از پیروان امام خمینی بود ولی برای امام خامنه‌‌ای (که شک و تردید‌‌هایی [از نظر امثال طُفیلی] درباره‌‌ی او وجود داشت و شایستگی‌‌های علمی و دینی‌‌اش برای نشستن در منصب ولی فقیه و رهبر جمهوری اسلامی [باز هم از نظر امثال طُفیلی] کافی به نظر نمی‌‌رسید، قدر و منزلت چندانی قائل نبود. نظام سیاسی لبنان با وجود بی عدالتی‌‌های موجود در آن و ائتلاف‌‌های داخلی‌‌اش که مبتنی بود بر منافع خاص و منافع طرفینی، از نظر فرد ایدئولوژیکی [و افراطی‌ای] مثل طُفیلی یک دنیای شوم به حساب می‌‌آمد.

اما فرماندهان دیگر حزب الله (از جمله سید عباس موسوی و سید حسن نصرالله) معتقد بودند اگر حزب الله می‌‌خواهد در مرحله‌‌‌‌ی بعد از جنگ داخلی لبنان هم به حضورش ادامه دهد، پس باید ضرورتا با وضعیت جدید خود را وفق داده و از لحن اسلام‌‌گرایانه‌‌‌‌اش که جایی برای بحث [با دیگر اقوام و طوایف نمی‌‌گذاشت] بکاهد و از درخواست برپایی یک نظام اسلامی در لبنان کوتاه بیاید (لااقل در مواضع علنی) و ضمنا به نقش پراهمیت سوریه در لبنان هم اعتراف کند. عدم پذیرش وضع جدید امری بی فایده و حتی بهتر است بگوییم نوعی خودکشی سیاسی بود.

اختلافات داخل حزب پیرامون رویکردش برای آینده، عمیق بود. شیخ صحبحی طُفیلی حالا داشت با بیم و نگرانی به بیرون آمدن حزب (که خود در تأسیسش نقش داشت) از دستانش می‌‌نگریست، هرچند هنوز نقش دبیرکل با او بود. رزمندگان عادی حزب که هیچ درجه و رتبه‌‌بندی نظامی خاصی نداشتند، از آن بخش فرماندهان حزب الله که اهل جنوب بودند حمایت می‌‌کردند. این فرماندهان اهل جنوب به نسبت روحانیون اهل بعلبک (مثل طُفیلی) و افرادی که بر نظرات خود اصرار داشتند (مثل حسین الموسوی، رهبر پیشین امل اسلامی)، نسبت به عملگرایی [سیاسی] پذیرش قلبی بیشتری نشان می‌‌دادند.

اختلافات موجود در حزب، هم ناشی از تفاوت‌‌های فردی بود و هم ناشی از تفاوت‌‌های عقیدتی. در سال 1989 وقتی سید حسن نصرالله مطمئن شد نمی‌‌تواند به همکاری با شیخ صبحی طُفیلی ادامه دهد، لبنان را ترک و به قم سفر کرد تا تحصیلات دینی‌‌اش را ادامه دهد. با اینکه سید حسن نصرالله تصمیم داشت پنج سال در ایران بماند، اما وقتی چند ماه بعد اوضاع حزب الله و امل باز متشنج شد، قانع شد که به لبنان بازگردد و به خدمت در حزب ادامه دهد.

با حمایت امام خامنه‌‌ای، خط میانه‌‌رو در حزب الله رو به گسترش و غلبه گذاشت. مدت زمان دبیرکلی شیخ صبحی طُفیلی در می‌‌1991 به پایان رسید و [طی انتخاب داخلی حزب] سید عباس موسوی به جای او به عنوان دبیر کل حزب انتخاب گردید. این تحولی بود که به صورت سمبلیک، پایان یافتن خط تندروی در حزب الله را نشان می‌‌داد.

البته با قطعیت می‌‌توان گفت که پایه‌‌های ایدئولوژیکی که حزب الله بر آنها بنا شده بود دست نخورده باقی ماند که عبارت بودند از: ضرورت بیرون کردن اسرائیل از جنوب لبنان به عنوان تمهید نابودی‌‌اش از صفحه‌‌ی وجود و مقدمه‌‌ی آزادسازی قدس، پایبندی به ولایت فقیه، تأکید بر ضرورت پایان یافتن نظام سهم‌‌بندی طائفه‌‌ای و مذهبی در لبنان، و درخواست برپایی نظامی اسلامی در این کشور.

لبنان در سایه‌‌‌‌‌‌ی مراقبت سوریه از امنیت و نظام کشور، و در سایه‌‌ی سیطره‌‌ی حکومت مرکزی و حکومت قانون، وارد دوره‌‌ی جدیدی شده بود. این امور به مثابه‌‌ی چالش‌‌های جدیدی بود که حزب الله باید با آنها با احتیاط و ذکاوت و تدبیر برخورد می‌‌کرد.

در سایه‌‌ی مدیریت سید عباس موسوی، حزب الله داشت تصویر میانه‌‌رویی از خود نشان می‌‌داد. آخرین گروگان غربی، آزاد شده و مقاومت اسلامی به ارتش لبنان اجازه داد که در مناطق نفوذش در اقلیم التفاح هم نیرو مستقر کند. یک دفتر رسانه‌‌ای هم در حزب تأسیس شد که در آن، تعدادی نیروی روشنفکر و مسلط به چند زبان با ته ریش و لباس‌‌های خوش‌‌رنگ، با خبرنگارها روبرو می‌‌شدند و درحالیکه برای این خبرنگاران حیرت زده چای می‌‌آوردند، با لبخند به سؤالات آنان پاسخ می‌‌دادند.

ملگرایی جدید حزب الله، با پاداش سوریه مواجه شد و سوریه، مقاومت اسلامی را از حکمی که توافقنامه‌‌ی طائف مبنی بر لزوم برچیده شدن گروه‌‌های شبه نظامی صادر کرده بود، مستثنی کرد. حزب الله به عنوان یک «گروه مقاومت» تعریف شد که به صورت رسمی حق مقاومت دربرابر اشغالگری اسرائیل را داشت، آن هم طبق بندی در توافقنامه‌‌ی طائف که می‌‌گفت بر دولت لبنان واجب است که «تمامی تدابیر لازم را برای آزادسازی اراضی [اشغالی جنوب] لبنان اتخاذ کند.»

به رغم برگزاری عملیات صلح مادرید، سوریه میل نداشت که از برگه‌‌ی ارزشمندش پیش از مذاکرات [احتمالی] با اسرائیل (که قاعدتا سخت و بسیار طولانی می‌‌بود) دست بردارد. شاید بتوان گفت خود حافظ اسد هم به سمت رادیکال‌‌های حزب الله که از طرف ایران حمایت می‌‌شدند تمایل داشت، و خوب می‌‌دانست که قدرت مقاومت اسلامی در فرسایش نظامیان اسرائیلی در جنوب لبنان به او نفوذی عظیم در برابر اسرائیل می‌‌بخشد، حتی اگر که نمایندگانش برای بررسی صلح با اسرائیلی‌‌ها سر میز مذاکره بنشینند.

به هر صورت، حالا حزب الله می‌‌تونست بر روی مأموریتی که اساسا برای آن تأسیس شده بود (یعنی مقاومت در برابر اسرائیل) متمرکز شود: در سایه‌‌‌‌‌‌ی حمایت دینی‌‌ای که از ایران در یافت می‌‌کرد (به علاوه‌‌ی تجهیزاتی که دائما از این کشور می‌‌رسید) و حمایت سیاسی‌‌ای که از سوریه می‌‌گرفت.

مترجم: وحیدخضاب

ادامه دارد....

[مطالب مندرج در این سلسله مطالب لزوما مورد تأیید الکوثر و مترجم نیست و تنها به جهت حفظ امانت به صورت کامل نقل شده است..]


شنبه 21 مرداد 1396 - 11:34:54