حزب الله از درون
تهران- الکوثر: در مقبرة الشهدا در یکی از نواحی بریتا، هشت نفر از نیروهای سپاه پاسداران ایران دفناند. امروز نظامیان ایرانی دیگر در بریتال حضور ندارند، ولی در همین روستا و روستاهای شیعهی مجاورش بود که سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 1982 شروع کرد به آمادهسازی، جذب نیرو، تعلیمات دینی و آموزش نظامی؛ یعنی کارهایی که پایهی اساسی ظهور حزبالله بود.اولین ایرانیهایی که پس از حملهی اسرائیل، به سوریه رفتند شامل پنج هزار نفر از سپاه پاسداران و مسئولان دینی بودند که انتظار داشتند به سرعت در لبنان انتشار یابند و در مقابل پیشروی اسرائیل به سمت بقاع جنوبی بایستند. ولی وقتی که اینان در فرودگاه دمشق از هواپیما پیاده شدند، نبرد بین ارتش اسرائیل و نیروهای سوری به پایان رسده بود و اسرائیلیها در فاصلهی چند کیلومتری جنوب راه اصلی بیروت-دمشق توقف کرده بودند، یعنی در مسافتی کوتاه از مناطق شیعهنشین بقاع که در شمال این راه قرار داشتند.
اسد نمیخواست به نیروهای سپاه پاسداران اجازه دهد به لبنان وارد شوند چون این میتوانست آتش جنگی که برای سوریه از نظر تجهیزات و نفرات تلفات سنگینی به بارآورده بود و درگرفتنِ مجددش میتوانست تهدیدی برای نظام سوریه باشد را شعلهور کند. ولی اسد موافقت کرد که توافقنامهای نظامی با تهران منعقد نماید که به موجب آن ایرانیهای میتوانستند به تشکیل یک نیروی مقاومت لبنانی کمک کنند که آن نیرو به جای سوریها به نبرد بپردازد. در مقابل گرفتن این جای پا توسط ایرانیها، تهران موافقت کرد که به سوریه 9 میلیون تن نفت مجانی در سال بدهد. [البته تا قبل از تأیید این ماجرا توسط مقامات مسئول ایرانی و یا ارائهی اسناد ثابتکنده، نمیشود این موضوع را رد یا تأیید کرد.]
اکثر نیروهای سپاه پاسداران به ایران بازگشتند ولی حدود 1500 نفر در سوریه ماندند که مشخصا توسط دفتر سازمانهای آزادیبخش سپاه انتخاب شده بودند. دلیل باقی ماندن این افراد، تأسیس یک پایگاه عملیاتی در سوریه در منطقهی زبدانی (در حواشی شهرستان المنتعج) در مرز با لبنان بود.راه ارتباطی طبیعی بین پایگاه جدید سپاه پاسداران در الزبدانی و نزدیکترین روستاهای شیعه در بقاع، مسیر قدیمی قاچاقچیها بود که بشکل پیچ در پیچ در یک دشت باریک کشیده شده بود و از کوههای صخرهای که ارتفاعشان به 1370 متر میرسید عبور میکرد.
این مسیر به روستای کوچک جنتا منتهی میشد که متشکل بود از مجوعهای از منازل سنگی کوچک در کنار رودخانهای که در دو طرفش درختا صنوبر و گردو قرار داشت.اولین نیروهای سپاه که رسیدند، از این همین مسیر برای رفتن به داخل بقاع و اجاره کردن منازل و سپس دیدار از روستاهای اطراف استفاده کردند. روششان در برخوردهای اجتماعی معتدل و با حساب و کتاب بود. نیروهای سپاه پاسداران، لباسهای نظامی به رنگ خاکی میپوشیدند، بدون اینکه سلاح حمل کنند.
مأموریتشان در اصل، بالابردن سطح آگاهی ساکنین محلی و انتشار تعالیم امام خمینی برای آمادهسازی مقاومت در برابر اسرائیل بود.پیش از جنگ داخلی لبنان، بعلبک همیشه محل حضور کاروانهای گردشگری بود که میآمدند تا با دهانهای باز مانده از حیرت، به بناهای عظیم باقیمانده از دورهی امپراطوری روم در گوشهای از شهر خیره شوند. همچنین یک جشنوارهی تابستانی موسیقی هم در این شهر برگزار میشد که شهرت جهانی داشت.
ولی، با رسیدن ایرانیها، این شهر به سرعت شروع کرد به تبدیل شدن به یک ایران کوچک. مثلا بر روی دیوارها، پارچه نوشتههای چشمگیری پیدا شد که مسائل اساسی مذهب شیعه را توصیف میکرد، به علاوهی نقاشیهای امام خمینی که به مسجدالاقصی در قدس چشم دوخته بود. پرچمهای ایران و پلاکاردهای مختلف از تیرهای چراغ برق آویخته شده بود یا اینکه بین این طرف و آن طرف مسیر بسته شده بود، پلاکاردهایی که رویش نوشته شده بود مرگ بر آمریکا. نام میدان اصلی بعلبک هم تغییر داده شد و اسمش شد میدان امام خمینی. زنان چادر مشکی به سر کردند، و مشروبات الکلی از پیشخوان فروشگاهها و هتلها برچیده شد.برخی روحانیون عضو سپاه دروس قرآنی یا دربارهی نظرگاههای امام خمینی دربارهی اسلام ارائه میکردند، و برخی دیگرشان هم به حسینههای روستاها میرفتند تا دربارهی انقلاب ایران سخنرانی کنند و فیلمهایی سینمایی دربارهی جنگ ایران و عراق نمایش دهند.روند عملیات کند بود، ولی ایرانیها روشی با حساب و کتاب در پیش گرفتند و صبر را سرلوحهی روششان قرار دادند. حسین حمیّة (که آن وقت یک دانشجو از روستای طریا در بقاع بود) میگوید: «اکثر مردم از دیدن آنها خوشحال شدند. البته برخیها هم شک و تردیدهایی داشتند. برخیها پیش خود میگفتند ایرانیها باید بروند با اسرائیل بجنگند. این افراد میگفتند نمیفهمیم چرا ایرانیها وقتشان را با سخنرانیهای مذهبی برای ما هدر میدهند.»
انشقاق در امل و زمینه های تشکیل حزبالله
کمپین ایرانیها برای قانع کردن شیعیان و جذبشان، وقتی که در صفوف سازمان امل انشقاق پیش آمد، با حمایت مواجه شد. این انشقاق وقتی حادث شد که نبیه بری (رهبر امل) با پیوستن به هیئت نجات ملی به رهبری رئیسجمهور الیاس سرکیس مواقفت کرد. از جملهی اعضای این هیئت، بشیر جُمَیّل رهبر میلیشیای مسیحی القوات اللبنانیة بود، کسی که آریل شارون او را برای اینکه رئیس جمهور بعدی لبنان شود در نظر گرفته بود. اسلامگراهای عضو امل از اینکه نبیه بری با همپیمان اسرائیل بر سر یک میز بنشیند خشمگین بودند. حسین الموسوی، نایب رئیس امل، بری را محکوم کرده و سپس همراه با پیروانش به بقاع نقل مکان نمود و در آنجا گروهی جدید پایه گذاری کرد به اسم جنبش امل اسلامی. در تهران هم سید ابراهیم امین (نمایندهی جنبش در پایتخت ایران) جداییاش از امل را اعلام نمود. سید حسن نصرالله هم یکی از جداشدگان از امل بود.رفته رفته و زیر نظر سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران، ائتلافی در منطقهی بقاع شروع به شکلگیری کرد؛ ائتلافی متشکل از جداشگان از امل، امل اسلامی، اعضای اتحادیهی لبنانی دانشجویان مسلمان، طرفداران حزبالدعوة شاخهی لبنان، به اضافهی تعداد زیادی از اعضای سازمانهای کوچک و گروههای مباحثاتیای که در بین شیعیان رادیکال لبنانی وجود داشت.
این افراد هرچند فاقد چارچوب سازمانی بودند، ولی افکار و نقطهنظرات مشترکی داشتند. ضمنا، شیعیانی که دوشادوش گروههای فلسطینی جنگیده بودند هم به این ائتلاف پیوستند. یکی از ین افراد عماد مغنیة بود که قبول داشت مجموعهی جدید متولد شده در بقاع زیر نظر ایران، وسیلهی مناسبی برای او و رفقایش است. مغنیه روابطش با فتح و جنبش لبنان عربی به رهبری انیس نقاش را به کار گرفت تا افراد جدیدی را برای پیوستن به مقاومت جهتیافته توسط ایران در بقاع راضی کند.رهبران این ائتلاف عموما روحانیونی اهل بقاع بودند، مثل شیخ صبحی طفیلی و سید عباس موسوی و شیخ محمد یزبک. هر سه نفر اینها در نجف و زیر نظر [آیتالله] سید محمد باقر صدر تحصیل کرده بودند و التزامشان به رهبری امام خمینی را اعلام میکردند و سعی داشتند سازمانی تأسیس کنند که ریشه در اسلام داشته باشد و از سطح لبنان فراتر برود و متمرکز باشد بر نبرد با اسرائیل.
طفیلی به یاد میآورد: «میخواستیم که سازمان ما، اسلامی باشد آن هم در گسترهای بیشتر [از امل] و از فلسطینیها حمایت کند. میخواستیم پایههای ساختاری را بگذاریم و محکم کنیم که مستقل باشد. میخواستیم این سازمان به صورت کامل به شریعت اسلامی متکی باشد و از ایدئولوژیهای قومی تأثیر نگیرد. در آن دوره بحثهای زیادی شد و دربارهی جزئیات هم صحبت شد.»نتیجهی این مباحثات شد «اعلامیهی 9 اصل». این 9 اصل خلاصهای از تفکرات سازمان جدید و اهدافش بود. سه اصل اساسی در این اعلامیه، اینها بود: اقرار به اینکه اسلام «برنامهای است شامل، تام و تمام، و مناسب برای یک زندگی بهتر» و اینکه اسلام «اساس فکری و دینی و ایدئولوژیک و عملیاتی» سازمان جدید خواهد بود. و اینکه مقاومت ضد اسرائیل «اولویت اساسی مواجهات» است و همین اولویت، تأسیس یک بنیان جهادی را لازم میسازد. و سوم اقرار به «رهبری شرعی» ولایت فقیه که «جهتدهیها و تحریمهایش الزامآور» به حساب میآید.(حزبالله: روایتی از درون؛ نوشتهی شیخ نعیم قاسم [معاون دبیر کل حزبالله]).
9 نفر هم به نمایندگی از نیروهای مختلفی که این جنبش جدید را شکل میدادند انتخاب شدند: سه نفر از بقاع، سه نفر از امل اسلامی و سه نفر به نمایندگی از دیگر گروهها.این سازمان از ابتدای شروع به کارش تا آغاز سال 1984 اسمی نداشت. در آن زمان بود که رهبران سازمان با توجه به آیهای از قرآن، اسم سازمان جدید را انتخاب کردند: «فإن حزب الله هم الغالبون.»به گفتهی شیخ صبحی طفیلی: «حزب الله عبارتی قرآنی است. ما مدام فرماندهان ایرانی را میدیدیم که خطاب به جمعیت میگفتند: "یا حزبالله" (ای گروهِ خدا)، ما هم این اسم را برای خودمان انتخاب کردیم.»سازمان تازه متولد شده، اولین قدمش را در 21 نوامبر سال 1982 [30 آبان 61] برداشت، در شب سالگرد استقلال لبنان.
در این شب، دستهایی از امل اسلامی وابسته به سید عباس موسوی وارد بعلبک شده و بر دفاتر شهرداری و سربازخانهی نظامی شیخ عبدالله که بر روی یک تپهی مشرف به شهر واقع بود، مسلط شدند. نظامیان ارتش لبنان از سربازخانه بیرون رانده شدند. این نظامیان مسیر اصلی را در حالی طی کردند که رزمندگان شیعه در دو طرف مسیر صف کشیده بودند.از آن روز، سربازخانهی شیخ عبدالله تبدیل شد به مقر فرماندهی جدید سپاه پاسداران در بقاع.
رهبران امل، با نگرانی، جذب شیعیان بعلبک توسط سپاه را زیر نظر داشت. و به رغم هیمنهی امل بر جنوب لبنان، واضح بود که جنبش امل دارد نفوذش را در بقاع از دست میدهد.عقل حمیّة (که در سال 1982، یکی از فرماندهان نظامی ردهبالای امل بوده است) میگوید: «تلاش کردیم تا با ایرانیها حرف بزنیم و بگوییم ما مایل نیستیم که تنش رخ بدهد. حزبالله در بعلبک و روستاهای اطراف بعلبک با عناد برخورد میکرد. ما به ایرانیها گفتیم که میتوانیم در کنار هم مقاومت کنیم. ولی امور در میدان به شکل دیگری در جریان بود. ایرانیها اهداف خاص خودشان را داشتند و برای چیز جدیدی فعالیت میکردند.»
ماه عسل کوتاه اسرائیلیها در جنوب لبنان
در همین اثنا، اسرائیلیها از حضور آرام در جنوب لبنان برخوردار بودند. خصوصا پس از آنکه با ریخته شدن برنج روی سرشان از طرف اهالی و فریادهای خوشامد به ستونهای زرهیشان از طرف ساکنین محلی برایشان اینطور وانمود شده بود که شیعیان جنوب لبنان هیچ همّ و غمی ندارند الّا بیرون کردن فلسطینیهای «ناخوشایند» و هیچ اعتراضی ندارند که اسرائیل، خلأ حاصل از خروج فلسطینیها را پر کند. در آن هفتههای اول اشغال، سربازان اسرائیلی از فروشگاههای محلی خرید میکردند، روی خودروهای زرهیشان آفتاب میگرفتند و برای دیدن فیلم به سینما میرفتند. در راهها تابلوهایی راهنمایی به زبان عبری نصب شده بود و اتوبوسهای پر از گردشگران اسرائیلی برای بازدید از آثار باستای رومی در شهر صور به آنجا میآمدند و گردشگران برای خرید اجناس ارزان قیمت به بازارهای صیدا میرفتند.
شرکت هواپیمایی اسرائیل، ال عال، هم دفتری در شهر صیدا افتتاح کرد و در همان دو هفتهی اول توانست سیصد و پنجاه بلیط بفروشد. (کریستین ساینس مانیتور، 13 آگوست 1982)اسرائیلیها برای ترتیب دادن اوضاع امنیتی جدید در جنوب لبنان به جای اینکه به سراغ موضع امل در مخالفت با سازمان آزادیبخش فلسطین [و خودسری نیروهایش در ظلم به مردم جنوب] بروند، دست به دامن همپیمان مسیحی خود یعنی سعد حداد شدند و به او اجازه دادند منطقهی عملیاتش را از یک کمربند باریک حائل در امتداد مرز به کل جنوب گسترش دهد و تا رودخانهی اوَلی در شمال صیدا را تحت پوشش بگیرد.
تا اواسط جولای [یعنی حدودا یک ماه پس از اشغال جنوب] میلیشیای سعد حداد توانست صدها نفر شیعهی مسلح را جذب تشکیلات خود کند. همچنین نظام مالیاتی جدیدی تعیین کرد که شامل گرفتن مالیات از ثبت خودرو و فروش سیمان ساختمانی و مشتقات نفتی میشد. این امر چیزی نبود که سرهنگ اهل منطقهی مرجعیون را چندان برای شیعیان محبوب کند.اسرائیلیها همچنین «گارد ملی روستاهای جنوب» را هم تشکیل دادند که یک نیروی مزدور بود متشکل از شیعیان محلیِ استخدام شده و قرار بود مستقل از میلیشیای ارتش لبنان آزادِ وابسته به سعد حداد فعالیت کند.
آن دسته از شیعیان که از پذیرش شیکل (واحد پول اسرائیل) امتناع میکردند در خطر برخورد با نظام امنیتی سختی بودند که ارتش اسرائیل به راه انداخته بود.اسرائیلیها کسانی که متهم به رزمنده بودن میشدند و همچنین هوادران سازمان آزایبخش فلسطین را جمع کرده و در یکی از پادگانهای بازداشت متعددی که در جنوب ساخته بودند زندانی و از آنها بازجویی میکردند. بزرگترین زندان به صورت یک پادگان بازداشت در نزدیک روستای انصار بر روی تپهای در میانهی راه صیدا و صور ساخته شده بود.
اسرائیلیها مراکز مقدم جدیدی احداث کرده و زمینها را برای آنکه محل فرود هلیکوپتر شود، تسطیح کردند. همچنین کنترلشان را بر راههای اصلی حمل و نقل افزایش داده و برای استمرار [حضور خود] سیستمی امنیتی در جنوب ایجاد کردند.حالا جنوب لبنان به اسم کرانهی شمالی رود اردن خوانده میشود. این اسم به تشبیه اسم کرانهی باختری رود اردن ساخته شده بود که در سال 1967 توسط اسرائیل اشغال شد و سپس شهرکنشینان یهودی در آن مستقر شدند. ولی این تشبیهی گمراهکننده بود. چراکه اسرائیلیها ارادهای برای بنای شهرک[های صهیونیستنشین] در جنوب لبنان نداشتند. [البته همین نامگذاری، نشام میدهد که اگر اشغال نمیشدند، حتما چنین ارادهای داشتند!]ولی به رغم احساس خوشحالی شیعیان جنوبی به سبب رفتن [رزمندگان خودسر] سازمان آزادیبخش فلسطین، وقت زیادی نگذشته بود که این سوال برایشان ایجاد شده که آیا یک ظالم رفته و ظالمی دیگر جایش را گرفته است؟
ادامه دارد ...
مترجم: وحید خضاب
سه شنبه 20 تیر 1396 - 10:15:16