حزب الله از درون

مقاومت در گذر تاریخ :قسمت چهارم

چهار شنبه 14 تیر 1396 - 20:17:4
مقاومت در گذر تاریخ :قسمت چهارم

در قسمت قبلی این سلله مطالب (که ترجمه‌ای است از کتاب «رزمندگان خدا؛ حزب الله از درون؛ 30 سال نبرد ضد اسرائیل»، نوشته‌ی نیکلاس بلانفورد) به جریان تشکیل گروه شبه‌نظامی امل توسط امام موسی صدر و علنی شدن فعالیت‌های آن و همچنین اولین تماس‌های مسیحیان جنوب لبنان با اسرائیل پرداختیم. سپس موضوع ورود ارتش سوریه به لبنان در اوج جنگ‌های داخلی این کشور و موضوع تشکیل ارتش لبنان جنوبی (مهم‌ترین هم‌پیمان اسرائیل در جنوب لبنان) اشاره کردیم. قسمت چهارم را با هم می خوانیم:

تهران-الکوثر:

آیت‌الله سید محمد حسین فضل الله و «اسلام پویا»

هرچند تلاش‌های گسترده‌ی امام موسی صدر، علنی‌ترین تلاش برای زیر بال و پر گرفتن شیعیان «محروم از حقوق خود» در لبنان بود، ولی این تنها نیروی محرکی نبود که در شیعیان لبنان اثر گذاشت. در کنار آن، نوع دیگری از فعالیت‌های دینی (که البته آرام‌تر بود) هم در دهه‌ی هفتاد میلادی در لبنان شروع شد. ریشه‌ی این تلاش نه در عمق تپه‌ها و دره‌های صخره‌ای جنوب لبنان، بلکه در جایی دور در شرق و در حرارت سوزان صحرای جنوب عراق بود: نجف اشرف.در آن زمان نجف اشرف مرکز اصلی آموزش دادن و آموزش دیدن فقه اسلامی برای شیعیان به حساب می‌آمد، کما اینکه مرکز حضور مراجع اصلی این مذهب بود. هر ساله صد‌ها طلبه به آنجا می‌رفتند تا وارد مدارس اسلامی‌ای شوند که در کنار بارگاه امام علی بن ابی طالب (علیهما السلام) قرار گرفته بود.

نجف، زادگاه سید محمد حسین فضل ‌الله بود. پدر او آیت‌الله سید عبدالرئوف فضل الله بود که شخصیتی بود لبنانی‌الاصل و محترم. سید محمد حسین فضل الله در سال‌های بعد تبدیل شد به مرشد معنوی گروه تازه‌تأسیس حزب‌الله و رهبران آن و تبدیل شد به مهم‌ترین مرجع شیعیان لبنان.سید فضل الله در سال 1935 در جو پاک نجف به دنیا آمد. از کودکی توجهش معطوف بود به دین و تقوا. کمی که بزرگتر شد به سلک طلبگی درآمد و تنها سیزده سالش بود که شعرها و نوشته‌هایش (که در بسیاری از مجلات فرهنگی رایج در جهان عرب منتشر می‌گشت) مورد تحسین بسیاری قرار گرفت.سید فضل الله در همان سالهای ابتدایی بلوغ که مشغول تکمیل دروس حوزوی بود، مواجه شد با تکانه‌های سیاسی که عراق دهه‌ی پنجاه میلادی را در بر گرفته بود. درست مانند تلاش امام موسی صدر در لبنان که می‌‌خواست جلوی نفوذ و رشد جنبش‌های قومی سکولار عرب در بین شیعیان را بگیرد، سید فضل الله جوان و برخی دیگر از علمای نجف هم متوجه شدند که شعائر دینی در عراق (در سایه‌ی تأثیرگذاری گسترده‌ی کمونیست‌ها و بعثی‌ها) با چه خطراتی روبروست.

سال 1958 که آغاز شد، سید فضل الله به صورت گسترده‌ای در حزب تازه تأسیس «الدعوة» مشغول فعالیت بود. این حزب یک برنامه‌ی عمل اسلامی انقلابی را در دستور کار داشت و مهم‌ترین شخص در آن، آیت‌الله سید محمد باقر صدر (دوست نزدیک سید محمد حسین فضل الله) بود. حزب الدعوة تلاش داشت تا اسلام و موازین اسلامی را به عنوان یک گزینه‌ در مقابل سکولاریسم و ایدئولوژی‌های چپ مطرح کند، و هدف غایی حزب هم تشکیل دولتی اسلامی در عراق بود.به رغم اینکه سید فضل الله هرگز هیچ سمت رسمی‌ای در حزب الدعوة نداشت، ولی یک حامی پیشرو برای تفکرات این حزب بود که بر آن اسم «اسلام پویا» گذاشته شده بود. سید فضل الله در دهه‌ی شصت روش عملش را پیشرفت داد و همانطور که مشغول تعلیم دیدن و تدریس بود، به ارائه‌ی مباحثی [غیر از دروس حوزوی] هم ‌پرداخت.

آیت‌الله فضل الله، در سال 1966 نجف را به مقصد لبنان ترک کرد، جایی که تا پیش از آن فقظ چند بار به آن سفر کرده بود. وقتی در منطقه‌ی النبعة در شرق بیروت (در یک محله‌ی مملو از آوارگان شیعه‌ی جنوبی و آوارگان فلسطینی) مستقر شد، یک بازرگان محلی از او درخواست کرد که اداره‌ی امور یک گروه اجتماعی-فرهنگی به نام «اسرة التأخی» [خانواده‌ی برادری] را به عهده بگیرد. سید فضل الله اقدام به افتتاح یک مسجد و یک حسینه نمود و شروع کرد به ایراد سخنرانی برای جوانان تا بدین ترتیب آتش اشتیاق نسبت به عقاید چپگرایانه‌ی احزاب سکولار (که در بین جوانان شیعه گسترده بود) را خاموش کند.در کنار این، سید فضل الله «مؤسسه‌ی شرعی اسلامی» را هم تأسیس کرد که در نوع خودش در آن وقت در لبنان بی‌ظنیر بود و کارش انجام پژوهش‌های دینی پیشروانه بود و از نمونه‌ی مورد استفاده در نجف پیروی می‌کرد.

شهرت سید محمد حسین فضل الله به عنوان یک سخنرانِ دارای شخصیتی دوست‌داشتنی، به سرعت گسترده شد، کسی که نظراتش درباره‌ی اسلام در جهان معاصر فقط در بین فقرای بی سواد منطقه‌ی النبعة طرفدار نداشت، بلکه حتی دانشجویان تحصل‌کرده در دانشگاه‌ها هم جذب نظرات او شده بودند.سید فضل الله در سال 1966 اتحادیه دانشجویان مسلمان لبنان را به عنوان وسیله‌ای برای جهت‌دهی به جوانان روشنفکر تأسیس کرد تا آنان بتوانند در عین مشغول بودن به حرفه‌های تخصصی خود در جهان سکولار جدید، اسلامشان را هم به کار ببندند.رهبران آینده‌ی حزب‌الله، جزو اولین افراد جذب شده به سید فضل الله بودند که از جمله ی آنان می‌توان به شیخ راغب حرب اشاره کرد: یک روحانی سرسخت که در نجف تحصیل کرده و حالا امام جماعت مسجدی در زادگاهش یعنی روستای جبشیت در جنوب لبنان بود.

در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد میلادی، سید فضل الله و امام موسی صدر فعال‌ترین و پویاترین شخصیت‌های دینی در لبنان بودند. هر دو سخنرانانی زبردست بودند که از آرمان فلسطین حمایت می‌نمودند. امام موسی صدر لاغر اندام، قدر بلند و دارای شخصیتی دوست‌داشتنی بود و نیرویی عجیب داشت که به او امکان می‌داد دائما در تحرک باشد و دیدارها و سخنرانی‌هایی در سراسر لبنان برگزار نماید. اما سید محمد حسین فضل الله قدی کوتاه و ظاهری پرهیبت داشت، با شخصیتی آکادمیک که فعالیت‌هایش متمرکز بود در محله‌ی النبعة. در این بین تأید شدید سید فضل الله بر وحدت بین شیعه و سنی هم نظرها را به خود جلب می‌کرد.

تلاش امام موسی صدر متمرکز بود بر بهبود اوضاع شیعیان در چارچوب نظام موجود لبنان، ولی سید فضل الله خواستار تأسیس یک نظام اسلامی مطابق با زمانه و گردن نهادن به اسلامی جهانی بود که از مرزهای ساخته‌ی دست بشر فراتر برود. هر دو هم نظرات تندی نسبت به اسرائیل داشتند.

اولین فعالیت‌های عماد مغنیه

از جمله‌ی کسانی که در اواسط دهه‌ی هفتاد میلادی [دهه پنجاه شمسی] به صورت منظم در سخنرانی‌های سید فضل الله در مسجد «خانواده‌ی برادری» حاضر می‌شد، جوانی بود لاغر اندام، با صورتی جدی، در اواسط دهه‌ی دوم عمرش با نام عماد مغنیه. عماد مغنیه در سال‌های بعد به عنوان فرمانده نظامی حزب‌الله شهرتی جهانی یافت؛ شخصیتی کارآزموده و با اراده که طراحی بسیاری از عملیات‌های استشهادی و ربایش اتباع غربی در لبنان در دهه‌ی هشتاد میلادی را به او منسوب می‌نمایند.عماد مغنیه در سال 1962 میلادی متولد شد و در محله‌ای فقیرنشین در ضاحیه‌ی جنوبی بیروت رشد کرد. هرچند می‌دانیم که اصلیت خانواده‌ی او به منطقه‌ی طیر دبا که روستایی کوچک در تپه‌های شرق صور است، بر می‌گردد. چیز زیادی از کودکی او نمی‌دانیم ولی دوستان دوران کودکی‌اش به خاطر می‌آورند که او ذاتا فرمانده بود؛ از همان کودکی شخصی بود متدین و طرفدار سید محمد حسین فضل الله و وفادار به او. دوستان مغنیه و کسانی که او را می‌شناسند او را اینگونه توصیف می‌کنند: «شدیدا باهوش بود»، «دائما حواسش جمع بود»، «انگار اصلا نمی‌خوابید»، «شوخ طبع بود» و «زیاد می‌گفت و می‌‌خندید.»

در سال 1976، مغنیه به همراهی تعدادی از دوستانش به یک پادگان آموزشی سازمان فتح در نزدیک دامور رفتند. دامور یک روستای مسیحی در کنار راه اصلی ساحلی در جنوب بیروت بود که در ژانویه‌ی همان سال، برخی از اهالی‌اش توسط شبه‌نظامیان فلسطینی و شبه‌نظامیان چپگرا کشته شده و مابقی هم از آنجا بیرون رانده شده بودند.این پادگان زیر نظر انیس نقاش قرار داشت، کسی که آن زمان یک شخصیت اسطوری‌ای برای اعضای سازمان آزادیبخش فلسطین بود. امروز، این مرد خوش برخورد با موهای روشنش و محاسنش که حالا خاکستری شده و باعمری بیش از شصت سال، بیش از آنکه یک انقلابی باشد، یک استاد دانشگاه است.

انیس نقاش (که یک مسلمان اهل سنت بیروتی بود) در سال 1968 به فتح پیوسته بود. نقاش همکار ایلیچ رامیرز سانچز (معروف به کارلوس) و جزو همان گروهی بود که با تهور فراوان، وزرای نفت اوپک را در سال 1975 در وین به گروگان گرفتند.بعد از سقوط دامور و افتادنش به دست سازمان آزادیبخش فلسطین، انیس نقاش در آنجا پادگان نظامی کوچکی تأسیس کرد تا به مجوعه‌های مختلف (از گروه‌های کوچک تا افراد) در مدت بیست روز تاکتیک‌ها و مهارت‌های لازم برای به‌کارگیری سلاح را آموزش دهد.انیس نقاش یادش می‌آید: «عماد مغنیه پیش من آمد و گفت که او و دوستانش یک گروه اسلامگرا هستند و می‌‌خواهند آموزش نظامی ببینند ولی این گروه نمی‌خواهد که به سازمان فتح بپیوندد.» انیس ادامه می‌دهد: «اکثرشان سنشان کم بود. 17-18 ساله بودند. عماد با بقیه متفاوت بود چون خیلی به یادگیری مسائل اهتمام داشت، در حالیکه همه می‌‌خواستند هرچه زودتر دوره تمام شود تا بتوانند با تفنگ، تیراندازی کنند. او تنها کسی بود که در آن دوره، نکته‌ها را یادداشت برداری می‌کرد. مثل بقیه همه‌ی هوش و حواسش پی این نبود که تیراندازی کند.»
انیس نقاش به شاگردانش ضرورت طراحی و نقشه‌ریزی تاکتیکی و استراتژیک را آموزش می‌‌داد و در حین بحث می‌گفت: «برای اینکه جریان مقاومت، فعال و کارآمد باشد، نباید فقط با وقایعی که درحال رخ دادن است تعامل کند، بلکه باید نسبت به مسائل پیش‌دستی داشته باشد تا بتواند عنصر غافلگیری را آنطور که باید و شاید حفظ کند و گام بعدی دشمن را پیش‌بینی نماید.»انیس نقاش با یادآوری آن روزها می‌گوید: «عادت داشتم که درباره‌ی ضرورت این برایشان صحبت کنم که باید بدانیم یک سال بعد یا دو سال بعد یا سه سال بعد می‌خواهیم چه کنیم. در آن زمان فعالیت‌های احتمالی دشمن چیست؟ انتشار نیروهایش چه وضعی خواهد داشت؟ چه آمادگی‌هایی برای مواجهه با حوادث احتمالی خواهد داشت؟ این چیزهایی بود که از همان اول به عماد یاد دادم.»
انیس، با لبخندی خفیف ادامه میدهد: «مردم خیلی به من لطف می‌کنند که به من می‌گویند تو استاد عماد بوده‌ای. ولی همه‌ی کاری که من کردم این بوده که نکات کلی و اساسی را به او یاد دادم. عماد بعدها از دانشگاه [عملی] مقاومت فارغ التحصیل شد و مکتب مقاومت خاص خودش را برای آموزش به دیگران به وجود آورد.»

آغاز دوستی دو دبیر کل حزب‌الله

سید حسن نصرالله، جوان متدین دیگری بود که هوش و گوشش به سخنرانی‌های سید محمد حسین فضل الله بود. آن نوجوان لاغراندام و خجالتی، که هنوز ده سالش نشده بود که شروع کرد به رفت آمد به «خانواده‌ی برادری» در النبعة در اواخر دهه‌ی شصت میلادی، در سال‌های بعد تبدیل شد به دبیرکل حزب‌الله و شخصیتی محبوب و یکی از پرنفوذترین رهبران جهان عرب که یاران حزب، دوستش می‌دارند و دشمنان حزب با او با احترام تمام رفتار می‌کنند.
سید حسن در سال 1960 متولد شد، او بزرگترین فرزند خانواده در بین 9 برادر و دو خواهر بود. پدرش (سید عبدالکریم) روی یک چرخ دستی در محله‌ی فقیرنشین کرنتینا در نزدیکی النبعة، میوه و سبزی می‌فروخت. سید حسن نوجوان، وقتش را با قرائت قرآن و فکر کردن درباره‌ی نوشتجات کتب دینی میگذارند. خودش یادش می‌آید از هممان سن 9 سالگی شدیدا و صد در صد به تعالیم دینی مقید بوده است.

با شروع جنگ داخلی لبنان در سال 1975، خانواده‌ی سید حسن، پیش از آنکه محله به دست شبه‌نظامیان مسیحی بیفتد، مجبور به فرار از آنجا شده و به بازوریة (که از صلح نسبی برخوردار بود) نقل مکان کردند. بازوریه، روستای پدری‌شان بود، روستایی در حاشیه صور در جنوب لبنان که اطرافش پر بود از باغ‌‌های انبوه پرتقال.بازوریه در اواسط دهه‌ی هفتاد یکی از پایگاه‌های کمونیست‌ها شده بود. آگاهی سیاسی سید حسن به سرعت رو به رشد گذاشت، او شروع کرد به دعوت جوان‌هایی که مثل خودش گرایش‌های دینی داشتند تا به گروه پژوهشی‌ای که در کتابخانه‌ی اسلامی روستا تشکیل می‌شد بپیوندند.سید حسن در همان سال به جنبش امل پیوست و به رغم اینکه تنها پانزده سال داشت، به عنوان نماینده‌ی جنبش امل در روستایش انتخاب شد.با همه‌ی اینها، درس خواندن در نجف، سید حسن نوجوان را به خود جذب می‌کرد. بالاخره به بغداد و از آنجا به نجف سفر کرد، درحالیکه یک معرفی‌نامه از یکی از علمای صور همراه داشت و امیدوار بود بتواند آیت‌الله سید محمدباقر صدر (مؤسس حزب الدعوة و دوست قدیمی سید محمد حسین فضل الله) را ببیند.مراکز دینی شیعیان در اواخر دهه‌ی هفتاد از طرف نظام بعثی عراق زیر فشار بودند. وقتی سید حسن به نجف رسید، یکی از رفقای قدیمی‌اش در لبنان را دید و او به سید حسن هشدار داد که فعلا به دیدار سید محمد باقر صدر نرود چون دیدار با او می‌تواند برایش از طرف حکومت عراق مشکل‌ساز شود. آن رفیق قدیمی گفت که او را با شخصی که جزو نزدیکان سید محمد باقر صدر است آشنا خواهد کرد و آن شخص زمینه‌ی دیدار بین او با آیت‌الله صدر را فراهم خواهد کرد. این واسطه کسی نبود جز سید عباس موسوی.
سید حسن نصرالله سال‌ها بعد یادش می‌آمد: «موقعی که داشتیم می‌رفتیم سید عباس موسوی را ببینیم، اتفاقی در خیابان به خود او برخوردیم. به دلیل رنگ پوستش ابتدا خیال کردم عراقی است. دو روز بود در بغداد و نجف بودم و لهجه‌ی عراقی را یاد گرفته بودم.
شروع کردم با سید عباس به لهجه‌ی لبنانی که رنگ و بوی لهجه‌ی عراقی داشت حرف زدن ولی سید عباس خنده‌ای کرد و گفت: من لبنانی‌ام، عراقی نیستم.» این آغاز رابطه‌ی طولانی و ثمربخش بین این دو جوان بود.
سید عباس موسوی که از اهالی روستای کوچک نبی شیت در منطقه‌ی بقاع بود، از نظر سنی، هشت سال از سید حسن بزرگتر بود و از سال 1970 در نجف پیش سید محمدباقر صدر مشغول تحصیل بود. بعد از آنکه به دیدار سید محمد باقر صدر رفتند، آیت‌الله صدر از سید عباس خواست که این جوان تازه رسیده‌ی لبنانی را زیر بال و پر بگیرد و معلم و راهنمای او باشد.
سید حسن نصرالله هجده ماه بعد از آن روز را در کنار گروه کوچکی از طلاب دیگر که همه زیر نظر سید عباس موسوی بودند غرق درس خواندن بود. سید حسن نصرالله سید عباس موسوی را (که بعدها دبیرکل حزب‌الله شد) «پدر، مربی و دوست» توصیف می‌کند.سید حسن می‌گوید: «زیر نظر سید عباس، گروه ما همه‌ی عادت‌های مرسوم را کنار گذاشت. مطلقا استراحتی نمی‌کردیم. سید عباس تبدیلمان کرده بود یه یک کندوی عسل پرجنب و جوش. ما را تشنه و هلاک یادگرفتن کرده بود.»ولی درس خواندن سید حسن و دوستانش در آنجا ناتمام ماند، چراکه نظام عراق در اوائل سال 1978 اقدام به اتخاذ تصمیماتی حاد و شدید ضدحوزه‌ی نجف کرده و طلاب لبنانی را دستگیر و از عراق اخراج می‌کرد. سید حسن نصرالله هم برای دستگیر نشدن مجبور شد خودش از عراق بیرون بزند. او به لبنان برگشت و وارد حوزه‌کوچکی شد که سید عباس در بعلبک تأسیس نمود.

ادامه دارد ...

مترجم: وحید خضاب


چهار شنبه 14 تیر 1396 - 20:16:52