رهبر معظم انقلاب از مقدّمه کتاب «وقتی مهتاب گم شد» به عنوان یک غزل به تمام معنی یاد کردند که نویسنده توانسته شرح حالی زیبا از زندگی شهید «علی خوشلفظ» رزمنده دوران دفاع مقدس را به تصویر بکشد.
شنبه ۲۹ آذر مصادف است با هشتمین سالروز پر کشیدن علی خوشلفظ؛ همان رزمندهای که از دوران نوجوانی خود را به جبهه رساند؛ در بسیاری از عملیات ها شرکت کرد و ۱۱ بار مجروح شد ولی از پا ننشست و پس از هر مجروحیتی، فورا خود را به خاکریزهای جنگ می رساند.
بیشتر بدانید
هدف اروپا از طولانی کردن و گسترش جنگ: اعمال سلطهجویی و استکبار| مع المراسلین
تضمینهای امنیتی در اوکراین؛ گره اصلی حل بحران از نگاه تحلیلگر سیاسی| قضیة ساخنة
خوشلفظ که نامش را به خاطر نزدیکی تولدش با یکی از اعضای خانواده پهلوی، جمشید گذاشته بودند، سالها بعد در نوجوانی، همزمان با وقوع انقلاب اسلامی خود نیز دچار تحول و دگرگونی در اهداف و آرمانها میشود. همین انقلاب درونی باعث میشود که او در اولین اعزام به جبهه نام خود را به علی خوش لفظ تغییر دهد و سرانجام زندگیاش هم تغییر کند.
سردار شهید علی خوش لفظ پس از سالها تحمل درد و رنج ناشی از مجروحیت و صبر در برابر دوری یاران و دوستان، در چنین روزی در سال ۱۳۹۶ آسمانی شد و به کاروان شهدا پیوست. رهبر انقلاب در پیامی به مناسبت شهادت این جانباز سرافراز دفاع مقدس و راوی کتاب ارزشمند «وقتی مهتاب گم شد» نوشتند: جانباز عزیز آقای علی خوشلفظ به لقاءالله پیوست و اجر دهها سال درد و رنج جانبازی را به جایگاه والای شهادت فی سبیلالله پیوند زد. سلام و رحمت خدا بر این شهید عزیز که در هنگام زندگی نیز شهید زنده نامیده شد و درنگ سالها پس از دفاع مقدس، پاداش عظیم صابران را به او هدیه کرد. به روان پاک او درود میفرستم و به بازماندگان گرامیاش تبریک و تسلیت میگویم.
حضرت آیت الله خامنه ای پس از مطالعه خاطرات علی خوشلفظ در کتاب «وقتی مهتاب گم شد» که به قلم حمید حسام نوشته شده، در دیماه ۱۳۹۵ اینگونه تقریظ نمودند: بچّههای همدان؛ بچّههای صفا و عشق و اخلاص؛ مردان بزرگ و بیادّعا؛ یاران حسین (علیهالسّلام)؛ یاوران دین خدا .. و آنگاه مادران؛ مردآفرینان شجاع و صبور .. و آنگاه فضای معنویّت و معرفت؛ دل های روشن، همّت ها و عزم های راسخ؛ بصیرت ها و دیدهای ماورائی .. اینها و بسی جویبارهای شیرین و خوشگوار دیگر از سرچشمه این روایت صادقانه و نگارش استادانه، کام دل مشتاق را غرق لذّت می کند و آتش شوق را در آن سرکشتر میسازد.

ایشان در ادامه نوشتند: راوی، خود یک شهید زنده است. تنِ به شدّت آزرده او نتوانسته از سرزندگی و بیداری دل او بکاهد و الحمدلله ربّ العالمین، نویسنده نیز خود از خیل همین دلدادگان و تجربهدیدگان است. بر او و بر همه آنان گوارا باد فیض رضای الهی؛ انشاءالله. درباره نگارش این کتاب، آنچه نوشتم کم است؛ لطف این نگارش بیش از این ها است. مقدّمه کتاب یک غزل به تمام معنی است.
کتاب «وقتی مهتاب گم شد» توسط انتشارات سوره مهر وابسته به سازمان تبلیغات اسلامی در ۵۶۶ صفحه منتشر شده است. به مناسبت سالروز آسمانی شدن این سردار دوران دفاع مقدس پس از مروری بیکم و کاست بر مقدمه این کتاب، بخشهایی از خاطرات خوش لفظ را در گزارش های بعدی مرور می کنیم.
رفیق مجنون!
رفیقی داشتم که میگفت «اینجا -جزیره مجنون- جای دیوانههاست. دیوانههایی که عاشقاند. عاشقانی که میخواهند از راه میانبُر به خدا برسند.» تابستان سال ۱۳۶۵ بود و من با این رفیق راه، راه را گم کرده بودم. کجا؟ در جزیره مجنون؛ وقتی که از خط برمیگشتیم. همان دمدمای صبح. گرما بالای ۳۰ درجه بود و رطوبت هوا بالای ۷۰ درصد و ما برای رهایی از گرما و شرجی، بالاپوشمان، فقط یک زیر پیراهن سفید و خیس بود.
آنجا، کسی را دیدم که کلاه پشمی زمستانی را تا پایین ابرو پایین کشیده و کنار نیزارها دراز به دراز خوابیده بود. نگاه عاقل اندر صفیحی به او کردم و به رفیقم گفتم «راست گفتی که مجنون جای دیوانههاست.» رفیق راه -جلیل شرفی- گفت «فعلاً چارهای نیست جز اینکه مسیر و راه را از این عاقل دیوانهنما بپرسیم. از نیروهای اطلاعات عملیات است و بلدِ راه.» پرسیدم «اخوی، ما راه را گم کردهایم. سه راه همت کدام طرف است؟» دو کلمه بیشتر نگفت «مستقیم برو میرسی به همت.»
آنقدر بیخیال و بیمحل این دو کلمه را ادا کرد که از او خوشم نیامد. در پاسخ خِسّت به خرج داده بود ولی همین دو کلمه مختصر را با رفیق راهم -جلیل شرفی- عقب جلو کردیم و سه معنای ژرف از آن بیرون کشیدیم. اول این که راه رسیدن به همت راه مستقیم است. دوم این که رسیدن به راه مستقیم، همت میخواهد و سوم این که راه همت، راه مستقیم است و راه مستقیم راه همت. تمام این جملات به یک نتیجه و مقصد میرسید. یک ماه بعد همانجا، از جزیره مجنون، رفیق راهم -جلیل شرفی- رفت پیش حاج همت و آسمانی شد.

20
سال بعد، در سالهای بعد از جنگ، همان بلدچی بیخیال که راه مستقیم را نشانمان داده بود، رفیقم شد و در این دنیایی که جز رفاقت خدا، روی رفاقت کسی نمیشود حساب کرد، آنقدر رفیق شدیم که از او پرسیدم «مرد حسابی، آن چه جور آدرس دادن بود؟!» که با این سوال، دست مرا گرفت و به کوچههای خاطراتش برد. از روزگاری که ۶ ساله بود و در خرمشهر گم شد تا روزی که ۱۶ ساله شد و بعد از آشنایی با حاج احمد متوسلیان در مریوان، بلد راه شد تا راه و مسیر فتح را برای آزادسازی خرمشهر به گردانها نشان بدهد.
شنیدن خاطرات علی خوش لفظ طی ۶ ماه، از سیمای آن عاقل دیوانهنما رمزگشایی کرد و تازه فهمیدم که او چقدر راه عبور به عمق خطوط دشمن را برای ترسیم مسیر رزمندگان در شب حمله، خوب میشناخته؛ از سرپل ذهاب تا دژ اسطورهای کوشک در عملیات رمضان و از عمق کردستان عراق در عملیات والفجر ۲ تا کوه طلسم شده گیسکه در عملیات مسلم بن عقیل و سومار و از مهران و چنگوله تا جزیره مجنون؛ همان جزیرهای که از او عاقل دیوانهنما ساخت. آنجا که از آفت بلدچی پرآوازه گریخت تا خود واقعیاش را پیدا کند. آن خودی که تکهای از آن وسط میدان مین در سومار، روی خاک مانده بود. پاره تن او علی محمدی بود که او را به آبراه گمنامی دلالت کرد و از آنجا سرتیم زبده اطلاعات عملیات، راننده تانکر آب شد. او در جزیره مجنون «سلوک سقایی» داشت. به همه آب میرساند اما خودش تشنه آب بود؛ آبی که او را به سرچشمه بقا برساند.
گمنامی علی خوش لفظ، زیر کلاه پشمی انزوا، چندان پنهان نماند. او که تازه از خود عبور کرده بود لو رفت و حالا به دستور فرماندهان باید دست گُردان را میگرفت و در جاده فاو بصره از میان ۲۰۰ تانک عبور میداد؛ همان شگرد و ترفندی که او در فتح خرمشهر، چند بار تجربه کرده بود.
خوش لفظ یا خوشزخم یا خوشرفیق یا خوشمعنا؟
علی خوش لفظ یک قهرمان ملی است. این را زخمهای نشمردهای که از او «علی خوش زخم» ساخته گواهی میدهد. علی خوش زخم نیازی به مدال ملی شجاعت ندارد. بچه بازیگوش محله «شترگلوی همدان» که روزگاری از دیوار راست بالا میرفت، پس از ۱۱ بار مجروحیت با تیر و ترکش و موج و شیمیایی، حالا نمیتواند روی تخت بیمارستان بنشیند. تیر کالیبر تانک در آوردگاه شلمچه و کربلای ۵ پس از ۲۶ سال همسایه نخاع اوست.
علی خوش لفظ، به تعبیر همرزمانش «علی خوش رفیق» است. طی هشت سال جنگ، ۸۰۰ نفر از رفقایش شهید شدهاند که با ۹۰ نفر از آنها رفیقتر و عقد اخوت بسته بود. از این جماعت هشت نفرشان پاره تن او بودند. برادرانی چون علی محمدی، نادر فتحی، حبیب مظاهری، رضا نوروزی، عباس علافچی، بهرام عطاییان، جمشید اصلیان و علی چیت سازیان که به رفیق اعلی رسیدند.

علی خوش رفیق برای هیچ کدام از آنها رفیق نیمهراه نبود. کتاب خاطره او مرامنامه برادری است. علی خوش لفظ پای دو برادر شناسنامهای جعفر و امیر را نیز به جبهه باز کرد. آن دو نیز خدایی شدند و شیرازه کتاب خاطرات علی با آن دو بسته میشود. علی خوش نفس به تعبیر استاد و مرادش آیت الله حاج آقا رضا فاضلیان «علی خوش معنا» است. در قید و بند لفظ و تکلف گفتار و آرایههای کلامی نیست و به شدت دور از بزرگنمایی و ریب و ریا و صادق در روایت و دقیق در نقل حوادث. لذا با صاحب این قلم چند شرط برای بازنویسی و نگارش خاطراتش گذاشته است. اول اینکه قول بدهم اگر برای خدا نیست، ننویسم. دوم اینکه برای تایید مطالب به ویژه فراز و نشیبها در عملیاتها یا چند و چون گشت و شناساییها، مطالب را از چند همرزم دیگر بپرسم و اگر تایید کردند، بنویسم و سوم اینکه به روایت او چیزی نیافزایم که شائبه تخیل پیدا کند.
نه داستانپردازی، نه اسطورهسازی
روایت خاطرات علی خوش لفظ در قالب تاریخ شفاهی است؛ واقعی، صادقانه، متکی بر اسناد و بینیاز از نازکاندیشی خیال، حتی در آن شب شوکرانی. وقتی مهتاب گم شد قصه نیست. داستانپردازی و اسطورهسازی هم نیست، بلکه واقعیتی است شبیه اساطیر. واقعیت زندگی و رزم مردی که «خود واقعیاش» را در شبی که مهتاب گم شد، پیدا کرد. امید آنکه، رفیق راه او باشم؛ همان راه مستقیم همت که در جزیره خیبر مجنون نشانم داد. (از صفحه ۱۱ تا ۱۴)