به اشتراک بگذارید

به مناسبت روز جهانی حماسه‌ی فلسطین

خاطره‌ای فراموش‌نشدنی از پدربزرگ غزه، خالق عبارت «روح‌الروح»

شیخ خالد، مردی که با سادگی سه هجای «روح‌الروح» توانست عمق فاجعه را به زبان بیاورد، امروز دیگر نیست. اما واژه‌اش زنده است روی خاک‌های اردوگاه النصیرات. او نشان داد که اشغالگری، فقط بدن‌ها را هدف نمی‌گیرد، بلکه می‌کوشد روح و پیوند انسانی را هم نابود کند.

خاطره‌ای فراموش‌نشدنی از پدربزرگ غزه، خالق عبارت «روح‌الروح»

واژه‌ای که به سوگ نشست

پیش از آنکه نام «روح‌الروح» در میان هیاهوی جنگ و اندوه غزه طنین‌انداز شود، این واژه، دردنیای دیگری سیر می‌کرد. واژه‌ای بود از جنس لطافت، از جنس عشق های بی‌دغدغه، از جنس نجواهای عاشقانه در گوش دل. «روح‌الروح» در فرهنگ عربی، معمولاً به لطیف‌ترین ودرونی‌ترین بخش وجود انسان اشاره داشت. همان هسته‌ی جان، همان جوهر هستی که درلحظات ناب عشق و اتحاد، کشف و بیان می‌شد. آن را در اشعار کهن، در غزلیات شورانگیز، درپندارهای عارفانه می‌یافتیم، جایی که سخن از اتحاد عاشق و معشوق بود، از یکی شدن دو جان در کالبدی واحد، از تجلی الوهیت در دل انسان. «روح‌الروح» نه تنها جان یک فرد، بلکه جانِ جان او بود. لطیف‌ترین، پاک‌ترین و گران‌بهاترین بخش وجود.

اما تقدیر، گاه با واژگان بازی‌های تلخی می‌کند. این واژه‌ی آرام و لطیف، ناگهان در دل جغرافیایی به سوگ نشست که سال‌هاست رنج اشغال و ویرانی را بر دوش می‌کشد. در غزه، جایی که هرنفس، با طعم باروت و اندوه عجین شده است، پیرمردی به نام ابوضیاء، که بعدها جهان او را با نام خالد نبهان شناخت، این واژه را از حلقوم قلبی شکسته، از اعماق دردی بی‌انتها، بر زبان آورد. او«روح‌الروح» را نه در وصف عشقی زمینی، بلکه در بیان فقدانی وصف‌ناپذیر، در لحظاتی پر از درد برای نوه‌های پرپر شده‌اش، به کار برد. ابوضیاء، با صدایی که لرزش اندوه در آن موج میزد، نوه‌ی کوچک و معصومش، ریم، را «روح‌الروح» خود خطاب کرد. این نامگذاری، این استفاده‌ی نو و تلخ از واژه‌ای که تا دیروز تنها نماد عشق و زیبایی بود، جهان را تکان داد. این سخن، نه تنها دل ابوضیاء، بلکه دل میلیونها انسانی را که شاهد این لحظه‌ی اندوهبار بودند، به لرزه درآورد و آنان را به گریه انداخت. «روح‌الروح» دیگر تنها واژه‌ای در عاشقانه‌های ادبی نبود، بلکه تبدیل شد به‌ نمادی از عشق پدربزرگ، از اندوه بی‌کران، و از مظلومیت کودکانی که در آتش جنگ سوختند.

تولد مشترک

دنیای اطراف ابوضیاء، در آن روزهای نه چندان دور، شاهد واقعیت‌های شیرین و نمادین بود: تولد نوه‌ی کوچک و عزیزشان، ریم. اما این تولد، رنگ و بویی دیگر داشت. در همان روزی که ریم چشم به جهان گشود، مصادف بود با روز تولد پدربزرگش، ابوضیاء، همان پیرمردی که بعدها با نام خالد شناخته شد. این تقارن تولد، میان نسلی جوان و نسلی پیشکسوت، از همان ابتدا، پیوندی عمیق و ناگسستنی را میانِ این دو رقم زد. این تنها یک تصادف زمانی نبود، بلکه گویی سرنوشت، با این همزمانی، خواسته بود از همان بدو تولد، از همان لحظه‌ی نخستین حضور ریم در این جهان، بذر وابستگی و عشق بی‌قید و شرط را در دل خالد بکارد.

خالد، با آن نگاه پرمهر و دستان لرزان اما استوار، به نوه‌ی تازه متولد شده‌اش نگاه می‌کرد. درچشمان او، نه تنها برق پدربزرگی، بلکه عشقی خالص و بی‌منت موج می‌زد. او در همان لحظات اولیه، با زبانی ساده و صمیمی، اعلام کرد: «ریم مال من است و من مال او هستم.» این کلمات، شاید در ظاهر، بیان ساده‌ای از تعلق خانوادگی بود. اما در دل خود، عمق وابستگی روحی، و پذیرش کامل مسئولیت عاشقانه‌ی یک پدربزرگ نسبت به نوه‌اش را داشت. این «مالِ من‌بودن»، تنها به معنای تعلق مالکیت نبود، بلکه به معنای تضمین محافظت، عشق، و حضوردائمی بود. خالد، با این جمله، خود را به ریم پیوند زد، گویی روح خود را با جان او یکی دانسته بود. او اعلام کرد که وجود او، هستی او، و حتی هویت او، به ریم گره خورده است. این رابطه‌ای‌ بود فراتر از خون و خویشاوندی، رابطه‌ای بود که ریشه در جان داشت، در همان جایی که واژه‌ی «روح‌الروح» از آن جوانه میزند. این تولد مشترک، زمینه را برای عمیق‌تر شدن این پیوند روحی‌ فراهم کرد، پیوندی که قرار بود در نهایت، به تلخ‌ترین شکل ممکن، در حافظه‌ی جهانیان ثبت شود.

شب آوار

زمان، در غزه، رنگ دیگری داشت. روزهایش با فریاد انفجار و شبهایش با سکوت سنگین پیش از فاجعه سپری می‌شد. شب آوار، نه تنها یک شب تاریک، بلکه نمادی از تلخ‌ترین فاجعه‌ی زندگی خالد بود. در دل تاریکی نیمه‌ شب، هنگامی که ساکنان اردوگاه النصیرات در خواب عمیق خود فرو رفته بودند، تقدیر شوم، با هولناک‌ترین شکل ممکن، به سراغ خانه‌ی کوچک خالد آمد. بمبارانی بی‌رحمانه، که هیچ تفاوتی میان خواب و بیداری، میان پیر و کودک قائل نبود، خانه‌ی پدربزرگ و نوه‌هایش را بر سرشان آوار کرد.

در این شب شوم، دو فرشته‌ی کوچک، دو قلب معصوم، دو نور امید خالد، به خواب ابدی فرو رفتند. ریم سه‌ساله، همان گلی که تازه شکفته بود، و طارق پنج ساله، همان طفلی که تازه طعم خنده‌های کودکی را می‌چشید، در آغوش خواب، مهمان ابدیت شدند. گلوله‌های آتشین، سقف خانه را شکافتند و خاکستر مرگ را بر سر کودکان خفته پاشیدند.

چنان که رسم روزگار غمزده‌ی غزه شده بود، بدن‌های کوچکشان را از گرد و غبار آوار، از بقایای شوم انفجار، پاک کردند. اما این پاکسازی، دیگر توان بازگرداندن لبخند به چهره‌هایشان را نداشت. صورتشان را که شستند، دیگر از خواب عمیق مرگ بیدار نشدند. آن چشم‌های معصوم که تا دیروز پر از برق بازی و کنجکاوی بود، حال بسته مانده بود. آن لب‌های کوچکی که تا دیروز خنده را می‌شناخت، حال بی‌جان بود. شهادت این دو نوه‌ی عزیز، ضرب‌های کاری بود بر پیکر پیرمردی که تمام عشقش را در وجود این دو خلاصه کرده بود. شب آوار، نه تنها خانه‌ی خالد، بلکه تمام هستی او را ویران کرد و او را در تاریکی فقدان، رها ساخت.

وداعی که جهان دید

تصویر، گویای تمام درد بشریت بود. در میان آوار خانه‌ای که دیگر وجود نداشت، در میان سکوت سنگین پس از فاجعه، ابوضیاء، همان پیرمرد داغدار، در آخرین وداع با نوه‌ی کوچک و پرپرشده‌اش، ریم، ایستاده بود. ویدئویی که در آن لحظه‌ی اندوه‌بار ثبت شد، تنها یک کلیپ کوتاه نبود، بلکه بیانگر عمق فاجعه، عمق عشق پدربزرگی، و مظلومیت کودکان غزه بود.

در لحظه‌ی وداع، یکی از گوشواره‌های کوچک دخترانه‌ی ریم زیر آوار گم شده بود، اما دیگری خون‌آلود و شکسته بر گوشش مانده بود. خالد آن را برداشت و از آن روز، مثل سنجاق سینه، درست روی قلبش زد، نشان همیشگی عشق و دلتنگی...

او با دستانی که هنوز بوی خاکستر میداد، صورت کوچک و بی‌حرکت ریم را در آغوش گرفت. گونه‌های رنگ‌پریده‌اش را بوسید، بینی کوچک و پاکش را نوازش کرد. در هر بوسه، در هر لمس، فریادی بی‌صدا نهفته بود. فریادی از دل شکسته، از عقلی که درک این فقدان ناعادلانه را تاب نمی‌آورد، و از روحی که در اندوه بی‌انتها غرق شده بود.

این ویدئو، به سرعت در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد و نه تنها قلب مردم فلسطین، بلکه دل میلیونها انسان در سراسر جهان را به لرزه درآورد. چهره‌ی پدربزرگ، سرشار از دردی که ازچشم‌هایش می‌بارید، و جسد بی‌جان نوه‌ی معصومش، تبدیل شد به نمادی از رنج بی‌پایان مردم غزه. این تصویر، روایتگر داستانی بود که فراتر از مرزها، فراتر از زبان‌ها، و فراتر ازسیاست‌ها، با قلب هر انسانی سخن می‌گفت. نام «روح‌الروح»، که خالد پیش از این در عمق اندوهش بر زبان آورده بود، در این لحظه، معنایی جهانی یافت. ویدئوی وداع خالد با ریم، به تیتر رسانه‌های بین‌المللی بدل شد و چهره‌ی پدربزرگ غزه، در اذهان جهانیان، حک شد. او نه تنها یک پدربزرگ داغدار، بلکه نمادی از عشقی شد که در دل ویرانی، زنده مانده بود.

زندگی پس از داغ

داغ از دست دادن دو نوه‌ی عزیز، ضرب‌های مهلک بر پیکر خالد بود. بمباران، نه تنها عزیزانش را ازاو گرفت، بلکه بخش بزرگی از وجودش را نیز ویران کرد. اما تسلیم، در قاموس ابوضیاء، جایی‌نداشت. زخم عمیق فقدان، او را از پای در نیاورد، بلکه او را به تلاشی نو، به هدفی بزرگتر، هدایت کرد. خالد، با وجود جراحات جسمی و روحی، به مردی فعال و دلسوز در میان آوارگان وکودکان اردوگاه‌ها تبدیل شد.

او، که خود طعم تلخ فاجعه را چشیده بود، با تمام توان، برای کمک به کسانی که وضعیت مشابهی داشتند، تلاش می‌کرد. او در کارهای خیرخواهانه، در توزیع کمکهای بشردوستانه، و درحمایت از کودکان بی‌سرپرست و خانواده‌های آواره، حضوری فعال داشت. دستان پیرش، که پیش از این نوه‌ی خود را نوازش میکرد، حال به یاری کودکان دیگر دراز میشد. چشمان غمگینش، که شاهد نابودی عزیزانش بود، حال پر از امید برای آینده‌ی کودکان باقیمانده بود.

خالد، با روحیه‌ای که از دل اندوه جوانه زده بود، تبدیل شد به نمادی از استقامت و امید در غزه. او نشان داد که حتی در دل تاریک‌ترین شرایط، عشق و انسانیت می‌تواند شکوفا شود. فعالیت‌های خیرخواهانه‌ی او، صرفا کمک به رفع نیازهای مادی نبود، بلکه تلاشی بود برای احیای روح امید در دل مردمی که امیدشان بارها و بارها خدشه‌دار شده بود. او، با حضور پررنگ خود، به کودکان اردوگاه‌ها، به خانواده‌های بی‌خانمان، نشان داد که تنها نیستند. او، پدربزرگ غزه، تبدیل شد به نماد ایثار و فداکاری، و با هر قدمی که در راه کمک به دیگران برمی‌داشت، یاد نوه‌هایش را زنده نگه می‌داشت و میراث عشق و انسانیت را ادامه می‌داد.

بازگشت به روح‌الروح

چرخه‌ی تلخ حوادث در غزه، هرگز متوقف نمی‌شد. روزی که برای خالد، آخرین روز زندگی‌اش رقم خورد، روزی بود که او همچون همیشه، در خط مقدم یاری رسانی ایستاده بود. روز دوشنبه، هنگامی که تلاش می‌کرد تا به مجروحان حمله‌ی اخیر کمک کند، گلوله‌ای از تانک اسرائیلی، نقطه‌ی پایانی بر زندگی پربار و پررنج او گذاشت.

در آن لحظه‌ی هولناک، خالد، در حالی که مشغول مداوای زخم‌خوردگان بود، هدفی شد برای گلوله‌ای که زندگی‌اش را گرفت. شاهدان عینی، که خود در شوک این واقعه بودند، با اندوه فراوان، شرح دادند که چگونه این پیرمرد دلسوز، در راه خدمت به هم‌نوعانش، جان باخت و ادعا می‌کردند: «دیگر کسی مثل او نخواهیم داشت.»

این جمله، بیانگر جایگاه ویژه‌ی خالد در میان مردم غزه بود. او، نه تنها پدربزرگی بود که جهان او را در غم نوه‌اش دید، بلکه مردی بود که تمام زندگی‌اش را وقف کمک به دیگران کرد. او، نمادی از عشق، ایثار، و استقامت بود. شهادت او، موجی دیگر از اندوه را در میان مردم منطقه ایجاد کرد و یادآور این حقیقت تلخ شد که چه انسانهای ارزشمندی در این درگیری‌ها قربانی می‌شوند. آخرین روز خالد، تبلور تمام زندگی او بود: تلاشی بی‌وقفه برای یاری‌رسانی، حتی تا پای جان. او با شهادتش، نه تنها میراث خود را جاودانه کرد، بلکه بار دیگر، عمق فاجعه‌ی انسانی در غزه را به جهانیان یادآوری نمود. یکی ویدئوی پیکر خونینش در بیمارستان را به جهان نشان داد. دیگری جمله‌ای کوتاه نوشت: «کمتر از یک سال از جدایی با روح‌الروح گذشت.»

ابوضیاء در آخرین پست اینستاگرامی‌اش، تنها چند روز قبل از شهادت، بیت شعری گذاشته بود:

«آیا دیدار خواهیم کرد؟! جدایی دلم را پاره کرده است… زندگی از حرکت ایستاده است، و در شب هجرانت هیچ سپیده‌ای نیست...»

خبر شهادت خالد نبهان، مانند رعد و برقی دیگر، در فضای غزه و در شبکه‌های اجتماعی پیچید. اما این‌بار، این خبر، یادآور لحظه‌ی نمادین دیگری نیز شد. با اعلام شهادت ابوضیاء، پیرمرد فداکار غزه، ویدئوی وداع او با نوه‌ی کوچک، ریم، دوباره در تمام صفحات اجتماعی بازنشر شد. این بار، دیگر آن ویدئو تنها نمایانگر رنج یک پدربزرگ نبود، بلکه نمادی از بازگشتی روحی بود.

فعالان شبکه‌های اجتماعی، با انتشار این ویدئوی قدیمی در کنار اخبار شهادت اخیر، نوشتند: «امروز، شیخ خالد با روح روحش دیدار کرد.» این جمله، بیانگر پیوند عمیقی بود که میان خالد و ریم وجود داشت. آنها معتقد بودند که با شهادت خالد، او به دیدار نوه‌ی عزیزش، همان«روح‌الروح» که روزی او را خطاب کرده بود، شتافته است. این تفسیر، به این فقدان، رنگی آسمانی و روحی بخشید. گویی خالد، پس از عمری تلاش و ایثار، و پس از تحمل رنج‌های فراوان، به معشوق حقیقی خود، به لطیف‌ترین بخش وجودش، یعنی نوه‌اش، پیوسته بود.

این بازگشت نمادین، نشان داد که چگونه پیوندهای عمیق انسانی، حتی پس از مرگ نیز، ادامه می‌یابند. لحظه‌ی وداع با ریم، که پیش از این نماد غم یک فاجعه بود، حال نماد وصال روحی و جاودانگی عشق شد. شهادت خالد، نه تنها پایان یک زندگی، بلکه آغاز مرحله‌ای جدید از روایت او بود. روایتی که در آن، عشق پدربزرگ و نوه‌ی کوچک، به ساحتی ابدی ارتقا یافته بود.

 

میراث یک واژه

زندگی کوتاه اما پرماجرای خالد، و شهادت جانسوزش، فراتر از یک واقعه‌ی خبری، درسی عمیق برای جهانیان باقی گذاشت. او، در تمام طول زندگی پررنج و ایثارگرش، و به ویژه در لحظات تلخ فقدان و فعالیت‌های خیرخواهانه‌اش، نشان داد که اشغالگری، تنها به ویرانی جسمی و کشتن انسان‌ها محدود نمی‌شود. بلکه این خشونت نظام‌مند، پیوندهای عمیق انسانی، عشق‌های بی‌دریغ، و تعلقات روحی را نیز هدف می‌گیرد.

اشغالگری، با ایجاد ترس، با تحمیل رنج، و با سلب امنیت، سعی در از بین بردن همان جوهر لطیفی دارد که در فرهنگ آنها «روح‌الروح» نامیده می‌شود. همان عشقی که پدربزرگ را به نوه‌اش پیوند می‌دهد، همان دلبستگی عمیقی که خانواده‌ها را در برابر سختی‌ها استوار نگه می‌دارد. خالد، با بیان آن واژه‌ی ناب، در دل فاجعه، نه تنها درد خود را، بلکه عمق تأثیر اشغالگری برتاروپود زندگی انسانی را آشکار ساخت.

اما همان‌طورکه اشغالگری نمی‌تواند روح مقاومت را در مردم غزه خاموش کند، نمی‌تواند واژه‌های خالد را نیز از خاطره‌ها محو کند. واژه‌ی «روح‌الروح»، که از دل دردی عمیق برخاست، حال نمادی از عشقی ابدی و از ایستادگی در برابر خشونت شده است. همانطور که نام خالد، در حافظه‌ی جهان حک شده است، و تصویر وداعش با ریم، الهام‌بخش میلیون‌ها نفر باقی مانده است، کلمات او نیز زنده خواهند ماند. این میراث واژه، نشان می‌دهد که حتی در تاریک‌ترین زمان‌ها، عشق، انسانیت، و قدرت بیان، می‌توانند نور امید را روشن نگه دارند و در برابر تاریکی اشغالگری، مقاومت کنند. خالد، پدربزرگ غزه، نه تنها زندگی‌اش را، بلکه واژه‌ا‌‌ی را نیز جاودانه کرد که معنای جدیدی از عشق و هجران را به جهان آموخت.

نویسنده: سیده مریم پیشنمازی

پربازدیدترین