در جغرافیایی که مرگ هر روز از آسمان میبارد و حقیقت زیر آوار دروغ و باروت دفن میشود، انسانهایی پا به جهان گذاشتهاند که مرگ در برابر زندگیشان رنگ باخته است و تاریخ به واسطهی حضور آنان روشن و جاودانه میشود، نوری که با تمام توان میسوزد تا تاریکی را رسوا کند. مریم ابو دقه از همانها بود، زنی که دوربینش سلاحی برای دفاع از حقیقت بود. مادری که با ایمان و شجاعت، میان آسمانی پر از آتش ایستاد و با قلم و تصویر، حقیقت را از دل ویرانهها بیرون کشید و نگذاشت به فراموشی ملحق شود.
مریم میدانست که خطر هر لحظه در کمین است، اما باور داشت حقیقت ارزش آن را دارد که تا آخرین لحظه دنبال شود، حتی اگر آخرین قاب زندگیاش در دل ویرانهها بسته شود.
روزی که آسمان بر زمین فروریخت
3 شهریورماه 1404 برابر با 25 آگوست ۲۰۲۵؛ بیمارستان ناصر در خان یونس. نخستین موشک رژیم اشغالگر صهیونیستی به طبقات بالا اصابت کرد و «حسام المصری» عکاس رویترز و تلویزیون فلسطین به شهادت رسید. دقایقی بعد، در پی امداد رسانی همکاران به خبرنگار شهید، دومین حمله از راه رسید؛ این بار، جان مریم ابو دقه (خبرنگار آزاد آسوشیتدپرس و ایندیپندنت عربی و عکاس شبکه فلسطینیات) را گرفت. در کنار او، محمد سلامه (خبرنگار و عکاس الجزیره)، معاذ ابو طه (خبرنگار آزاد چند رسانه بینالمللی از جمله انبیسی) و احمد ابو عزیز (خبرنگار شبکه خبری قدس) نیز به شهادت رسیدند و حاتم خالد، عکاس خبری رویترز، زخمی شد.
خبرگزاری الجزیره گزارش داد که شمار خبرنگاران فلسطینی قربانی از ۷ اکتبر ۲۰۲۳ تاکنون، به دستکم 244 نفر رسیده است. آماری هولناک، که مریم یکی از آخرین نامها در آن بود. اما در جریان جنگ جهانی دوم فقط 69 خبرنگار، در جریان جنگ ویتنام فقط 63 خبرنگار و در جریان جنگ روسیه و اوکراین فقط 17 خبرنگار کشته شدند.
فراتر از یک خبرنگار
مریم فقط یک خبرنگار نبود. او زنی بود که کلیهاش را بیصدا به پدرش بخشید و نپذیرفت ماجرایش ثبت شود، چون باور داشت ایثار نیازی به دوربین ندارد.
او زنی بود که دوستانش به او «خواهر مردان» میگفتند. همراه شهید حسن اصلیح از نخستین روزهای جنگ، با شجاعت پشت فرمان نشست، تهدیدهای اشغالگران را به سخره گرفت و حقیقت را بیکموکاست رساند.
او مادری بود که تمام زندگیاش را وقف پسرش غیث کرد، بار رنج را به دوش کشید، اما همواره برای او پناه و تکیهگاه ماند.
وصیت یک مادر
اما پیش از آن روز، مریم وصیتی به جا گذاشته بود. وصیتی که زبانی ساده داشت، اما عمق تمام رنجها و عشقهای یک مادر را در خود داشت:
«غیث جان، تو جان و دل مادری... پس از تو میخواهم به جای گریه کردن، برایم دعا کنی. در این صورت میتوانم همیشه خوشحال بمانم. دلم میخواهد با سختکوشیات، سرآمد بودن و تواناییهایت سربلندم کنی. دلم میخواهد موفق باشی عزیز دلم. دلم میخواهد که تو عزیزم مرا از یاد نبری. من هر کاری کردم تا تو احساس خوشحالی کنی، شاد و آسوده باشی و همه چیز برایت فراهم باشد و وقتی بزرگ شدی، ازدواج کردی و دختر دار شدی، اسمش را به یاد من، مریم بگذاری. تو عشق من، قلب من، پشت و پناه من، جان من و پسری هستی که باعث افتخار من است. پس همواره از اینکه بشنوم آدم خوشنامی شدهای خوشحال خواهم شد. و ماموریتی که به تو میسپارم، نماز است و نماز است و نماز.»
غیث، پسر دوازدهسالهی مریم، در ماههای نخست نسلکشی از غزه خارج شده بود. اما مادر ماند میان آوار، بمباران و وحشت، که تا آخرین لحظه صدای بیصدایان باشد.
میراثی که خاموش نمیشود
دوربین مریم خاموش شد، در برابر آتشی که حتی صداقت و فداکاری را هم هدف گرفت. غزه یکی از شریفترین صداهای خود را از دست داد؛ صدایی که تصویر را بیهیچ مصلحتی بازتاب میداد.
مریم! ای گلی که پیش از موعد چیده شدی، ای نوری که قلبها را روشن کردی، ای مادری که عشق را به وصیت تبدیل کردی. رفتنت اندوهی سنگین و خسارتی جانکاه است. اما یادت همچنان زنده است، در کلماتت، در قابهای دوربینت، در وصیتت به غیث، و در خون ریخته شدهات که حقیقت را فریاد میزند...