شخصیت حضرت علی (ع به روایت علامه جعفری

چهار شنبه 23 فروردین 1402 - 10:38:0
شخصیت حضرت علی (ع به روایت علامه جعفری

علامه جعفری رضی اله عنه درباره شخصیت حضرت علی (ع) با بیان حدیث مشهور سخنان ضِرار بن ضَمرَه به معاویه آورده است: علی (ع) چون با خودش گفت و گو کرده بود، می توانست با بشر سخن بگوید

تهران- الکوثر مرحوم علامه جعفری می گوید: علی (ع) چون با خودش گفت و گو کرده بود، می توانست با بشر سخن بگوید. کسی که خودش را هرگز مخاطب قرار نداده باشد نمی تواند با بشر حرف بزند. جوانهای عزیز دقت کنید. هرگز به کسانی که در صدد خاموش کردن شعله های ارزش های انسانی اند گوش ندهید.
وی می افزاید: علی ابن ابی طالب از نیروی قوی برخوردار بود. شاید معاویه متوجه نشد این چه می گوید. شَدیدَ القُوی بود. چرا خیلی قوی بود؟ چون مالک خویشتن بود. هیچ مهم این نیست که شما مالک جهان هستی بشوید. مهم نیست، مالک جز من، مالک جز خود، آن خودی که ما می شناسیم، ممکن می شود، اما مالک خویشتن شدن مهم است. چرا شدید القوی نباشد؟ مالک خویشتن بود …. «حکمت از زبان او برای بشریت سخن می گفت». حکمت سخنی داشت و سخنش را با هر زبانی نمی توانست بگوید. حکیم مطلقی می خواست که برای بشر بگوید و او علی بود. و تنطق الحکمه من لسانه

 

علامه جعفری همچنین درباره شخصیت حضرت علی (ع) با بیان حدیث مشهور سخنان ضِرار بن ضَمرَه به معاویه آورده است:

  بسم الله الرحمن الرحیم

چه ها درباره علی قضاوت می کردند؟ شگفتا بعد از این که این خاک  و این  آفتاب و ماه و ستارگان را وداع کرد و رفت زیر خاک،  ضِرار بن ضَمرَه گذارش به شام افتاد. از اصحاب خاص علی ابن ابی طالب (ع) بود. جوانهای عزیز دقت کنید. هرگز به کسانی که در صدد خاموش کردن شعله های ارزش های انسانی اند گوش ندهید.
معاویه شنید که ضرار آمده است شام. گفت او را نزد من بیاورید. گفت توصیف کن علی را . ضرار امتناع کرد اما او اصرار کرد و در بعضی تواریخ هست که تهدیدش کرد.
نمی دانستی علی کیست چرا طرفش شدی و اگر می دانستی چرا می پرسی؟ چه منطقی دارد این معاویه؟ می فهمد چه می گوید؟ می گوید علی (ع) را توصیف کن. چه چیزی را توصیف کند ضرار؟
علی (ع) را تکه تکه کردی و جلوی اسلام که می خواست بشریت را نجات دهد گرفتی. دیگه توصیف علی (ع) را می خواهی چه کنی؟

ضِرار بن ضَمرَه شروع کرد.

کانَ وَ اللّهِ بَعیدَ المَدی، شَدیدَ القُوی،

«ین مرد (علی) خیلی دیدگاه گسترده ای داشت. افقی که در بربر دیدگاه او بود وسیع بود، بیکرانه بود. بینهایت بود. شدید القوی بود، خیلی نیرومند بود».

علی ابن ابی طالب از نیروی قوی برخوردار بود. شاید معاویه متوجه نشد این چه می گوید. شَدیدَ القُوی بود. چرا خیلی قوی بود؟ چون مالک خویشتن بود. هیچ مهم این نیست که شما مالک جهان هستی بشوید. مهم نیست، مالک جز من، مالک جز خود، آن خودی که ما می شناسیم، ممکن می شود، اما مالک خویشتن شدن مهم است. چرا شدید القوی نباشد؟ مالک خویشتن بود.

«یقولُ فَصلًا»: گفتارش جدایی می انداخت ما بین حق و باطل

«و یحکمُ عَدلًا»: در حکم، دادگرانه بود.

«وقتی شهید شد، دیدم زنی در کوچه های کوفه بچه هایش را گرفته و با حالت گریه شعر می خواند: رفت از میان ما، رفت از میان ما، فرزندانم کسی  از دست ما رفت که عدالت را پیش دوست و دشمن یکسان عمل می کرد».

«یتَفَجَّرُ العِلمُ مِن جَوانِبِهِ»: علم از موجودیت این مرد منتشر می شد.

«و تَنطِقُ الحِکمَهُ مِن نَواحیهِ»: حکمت از زبان او برای بشریت سخن می گفت. حکمت سخنی داشت و سخنش را با هر زبانی نمی توانست بگوید. حکیم مطلقی می خواست که برای بشر بگوید و او علی بود. و تنطق الحکمه من لسانه

به خدا سوگند «هرگاه او را می خواندیم، به ما پاسخ می داد و اگر چیزی از او درخواست می کردیم، اجابت می نمود». از نظر ظاهر نظیر بقیه انسان ها بود، اما عظمتی داشت که زیاد نمی توانستیم به او خیره شویم. چنان که او نیز به ما با تمام چشم خیره نمی شد (این را در بعض جاها دیدم که او هم به ما خیره نمی شد). شهادت می دهم بعضی از شب ها را دیدم که وقتی شب پرده های خود را گسترده بود. این مردنشسته و  دستشش ر ا بالا و پایین می کرد و با خودش به گفت و گو می پرداخت و راز و نیاز می کرد. علی چون با خودش گفت و گو کرده بود، می توانست با بشر سخن بگوید. کسی که خودش را هرگز مخاطب قرار نداده باشد نمی تواند با بشر حرف بزند.

روایت که تمام شد، معاویه گریه کرد و ریشش خیس شد. گفت خدا رحمت کند ابوالحسن را همین طور بود که تو گفتی

متن حدیث شریف را اینجا می خوانید:

معاویه از ضِرار بن ضَمرَه خواست تا اوصاف و سخنان امام علی(ع) را برای او بگوید.

مروج الذهب:
دَخَلَ ضِرارُ بنُ ضَمرَهَ؛ و کانَ مِن خَواصِّ عَلِی عَلی مُعاوِیهَ وافِدا، فَقالَ لَهُ: صِف لی عَلِیا.

قالَ: أعفِنی یا أمیرَ المُؤمِنینَ.

قالَ مُعاوِیهُ: لا بُدَّ مِن ذلِک.

فَقالَ: أمّا إذا کانَ لا بُدَّ مِن ذلِک فَإِنَّهُ کانَ وَ اللّهِ بَعیدَ المَدی، شَدیدَ القُوی، یقولُ فَصلًا، و یحکمُ عَدلًا، یتَفَجَّرُ العِلمُ مِن جَوانِبِهِ، و تَنطِقُ الحِکمَهُ مِن نَواحیهِ، یعجِبُهُ مِنَ الطَّعامِ ما خَشُنَ، و مِنَ اللِّباسِ ما قَصُرَ.

و کانَ و اللّهِ یجیبُنا إذا دَعَوناهُ، و یعطینا إذا سَأَلناهُ، و کنّا وَ اللّهِ عَلی تَقریبهِ لَنا و قُربِهِ مِنّا لا نُکلِّمُهُ هَیبَهً لَهُ، و لا نَبتَدِئُهُ لِعِظَمِهِ فی نُفوسِنا، یبسِمُ عَن ثَغرٍ کاللُّؤلُؤِ المَنظومِ، یعَظِّمُ أهلَ الدّینِ، و یرحَمُ المَساکینَ، وَ یطعِمُ فِی المَسغَبَهِ یتیما ذا مَقرَبَهٍ أو مِسکینا ذا مَترَبَهٍ، یکسُو العُریانَ، و ینصُرُ اللَّهفانَ، وَ یستَوحِشُ مِنَ الدُّنیا و زَهرَتِها، و یأنَسُ بِاللَّیلِ و ظُلمَتِهِ.

و کأَنّی بِهِ و قَد أرخَی اللَّیلُ سُدولَهُ، و غارَت نُجومُهُ، و هُوَ فی مِحرابِهِ قابِضٌ عَلی لِحیتِهِ، یتَمَلمَلُ تَمَلمُلَ السَّلیمِ ، و یبکی بَکاءَ الحَزینِ، و یقولُ: «یا دُنیا غُرّی غَیری، إلَی تَعَرَّضتِ أم إلَی تَشَوَّفتِ؟ هَیهاتَ هَیهاتَ! لا حانَ حینُک، قَد أبَنتُک ثَلاثا لا رَجعَهَ لی فیک، عُمُرُک قَصیرٌ، و عَیشُک حَقیرٌ،

و خَطَرُک یسیرٌ، آه مِن قِلَّهِ الزّادِ و بُعدِ السَّفَرِ و وَحشَهِ الطَّریقِ.

فَقالَ لَهُ مُعاوِیهُ: زِدنی شَیئا مِن کلامِهِ.

فَقال ضِرارٌ: کانَ یقولُ: أعجَبُ ما فِی الإِنسانِ قَلبُهُ…

فَقالَ لَهُ مُعاوِیهُ: زِدنی کلَّما وَعَیتَهُ مِن کلامِهِ.

قالَ: هَیهاتَ أَن آتِی عَلی جَمیعِ ما سَمِعتُهُ مِنهُ![۱]

مُرُوج الذهب:
ضِرار بن ضَمرَه که از یاران خاص علی(ع) بود به عنوان نماینده بر معاویه وارد شد. معاویه به وی گفت: علی را برایم توصیف کن.

ضرار گفت: ای امیر مومنان! مرا معذور بدار.

معاویه گفت: چاره ای نیست.

ضرار گفت: حال اگر چاره ای نیست، [پس بدانید که ] به خدا سوگند، وی، دوراندیش و بسیار نیرومند بود، سخنی جدا کننده حق و باطل بر زبان می راند، عادلانه داوری می کرد، دانش از همه جوانبش می جوشید، و حکمت از اطرافش گویا بود. از غذاها سفت ترش را دوست می داشت و از پوشاک، کوتاهش را.

به خدا سوگند، هرگاه او را می خواندیم، به ما پاسخ می داد و اگر چیزی از او درخواست می کردیم، اجابت می نمود. به خدا سوگند، با همه نزدیکی به وی، نمی توانستیم به خاطر هیبتش با او سخن بگوییم و به جهت بزرگی اش در دل و جانمان نمی توانستیم با او آغاز به سخن گفتن کنیم.

وقتی که لبخند می زد، دندان هایش مروارید به رشته کشیده را می مانْد، دینداران را گرامی می داشت و به تهی دستان، رحم می کرد. در روز گرسنگی به یتیم خویشاوند و بینوای خاک نشین، غذا می داد. برهنگان را می پوشانید و دادخواهان را یاری می رساند. از دنیا و جلوه هایش کناره می گرفت و با شب و تاریکی انس داشت. گویا او را می بینم که شب، پرده هایش را پایین کشیده و ستارگانش فرونشسته و او در محرابش، محاسن خود را به کف گرفته و مانند مار مارگَزیده به خود می پیچد و به آهنگ سوزناک می گِرید و می گوید: «ای دنیا! جز مرا فریب ده. خود را به من عرضه می نمایی و مشتاق من گشته ای؟ هرگز، هرگز! فریب تو نزدیک مباد! من تو را سه طلاقه کرده ام و حقّ رجوع ندارم. عمرت کوتاه، و خوشی ات پست، و قدر تو ناچیز است. آه از کمی توشه و دوری مسافت و تنهایی راه!».

آنگاه، معاویه به ضرار گفت: بیش از این از سخنانش برایم بگو.

ضرار گفت: همیشه می فرمود: «شگفت ترین قسمت انسان، قلب اوست…».

معاویه باز گفت: هرچه از سخن او می دانی، برایم بازگو.

ضرار گفت: دور است که بتوانم هر آنچه شنیدم، بر زبان آورم.

[۱]. ( ۲) مروج الذهب ج ۲ ص ۴۳۳، حکمت نامه جوان ص۳۵۴.


آخرین اخبار جهان اسلام را در الکوثر فارسی پیگیری کنید
ویژههای الکوثر را اینجا دنبال کنید
از صفحات دین و زندگی و ندای نور الکوثر فارسی دیدن کنید


چهار شنبه 23 فروردین 1402 - 10:37:54