شرايط مهم تعليم و تربيت صحيح جوانان در اسلام

چهار شنبه 9 شهریور 1401 - 14:0:58
 شرايط مهم تعليم و تربيت صحيح جوانان در اسلام

همه‌ اديان براي رسيدن به اهداف خويش، برنامه ‎هايي را در مسير تعليم و تربيت نسل جوان كه نسل كارآمد هر جامعه مي‎باشد ارائه نموده ‎اند. اسلام برخلاف همه‎ مكاتب، در اين زمينه داراي برنامه‎ مدون و جامعي است.

تهران- الکوثر: در تعاليم تربيتي اسلام، بيش از آن كه بر احساسات و عواطف تكيه شود و هدفش تربيت انسان‌هاي احساسي باشد، برمبناي عقل و انديشه بنا شده است و به جنبهي عقلاني انسان توجه و تأكيد بيشتري دارد. البته در شيوهي تربيتي اسلام، صرفاً يك سري كليات عقلي بيان نشده است، بلكه دربارهي عمل و جنبهي رفتاري و ادب انساني بيشتر سخن به ميان آمده است.

شارع مقدس اسلام در تعليم گروندگان خود، اكتفا به بيان عقلي و قوانين عمومي نكرده، بلكه مسلمين را از همان ابتداي تشرّفشان به اسلام به عمل واداشته، آنگاه به بيان لفظي پرداخته است.[1]

بنابراين، يكي از شرايط مهم تعليم و تربيت صحيح، مطابقت كردار با گفتار است. وقتي معلم يا مربي چيزي را به متعلم ميآموزد، بايد به همان مقدار عامل باشد وگرنه گفتار او اثر چنداني نخواهد بخشيد.

اين كه بسياري از مربيان در تربيت فرزندان و يا معلمان و مربيان در تعليم نوجوانان و جوانان توفيقي به دست نميآورند، سرّش را در همين نكته بايد جست كه آنان به گفتههاي خويش در مقام عمل پايبند نيستند. كسي كه به گفتههاي خويش عمل نكند، كلامش تأثيري در ديگران نميگذارد و اين كه ميبينيم دلهاي مردم از شنيدن مواعظ برخي از اشخاص، نرم نميشود و نفوسشان مطيع نصايح آنان نميگردد، به خاطر عمل نكردن واعظان به گفتارشان است؛ زيرا ديگران در صحت گفتههايشان ترديد ميكنند و ميگويند اگر گفتار و سخنان آنان حق است، پس چرا خود عمل نميكنند؟

پس يكي از مهمترين شرايط تربيت صحيح اين است كه مربي، داراي صفاتي باشد كه ديگران را به تخلّق به آن فرا ميخواند؛ زيرا انسان ترسو نميتواند شاگردي شجاع تربيت كند، يا استادي متعصب و لجوج، دانشمندي آزاده تحويل جامعه دهد. اين شيوه دقيقاً همان روشي است كه در متون ديني (آيات و روايات) آمده است.

كلام شيواي علي(ع) در نهج البلاغه اين است كه:

من نصب نفسه للناس اماماً فليبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليكن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه و معلم نفسه و مؤدبها احقُّ بالاجلال من معلم الناس و مودبهم؛ هر كس كه خود را پيشوا و رهبر مردم سازد، بايد پيش از آموختن به مردم، به آموزش خويش بپردازد و بايد با روش و عمل خود به جامعه ادب آموزد، پيش از آن كه ادب را با زبان به ديگران بياموزد. كسي كه خود را علم بياموزد و ادب نمايد، از كسي كه به تعليم مردم و تأديب آنان ميپردازد (و خويشتن را فراموش كرده است) به احترام سزاوارتر است.[2]

و نيز در بياني ديگر فرمودند:

ايها الناس اذا علمتم فاعلموا بما اعلمتم لعلكم تهتدون انّ العالم العامل بغيره كالجاهل الحائر الذي لا يستفبق عن جهله بل قد رأيت انّ الحجة عليه اعظم و الحسرة ادوم علي هذا العالم المنسلخ من علمه منها علي هذا الجاهل المتحيّر في جهله و كلاهما حائر بائر؛ اي مردم، چون عالم شديد، به علمتان عمل كنيد تا هدايت شويد. عالمي كه برخلاف علمش عمل كند، چون جاهل سرگرداني است كه از ناداني بيدار نشده، بلكه حجت بر او از حجت بر جاهلي كه متحير است زيادتر است و هر دو سرگردان و بيثمرند.[3]

سليم بن قيس گويد: از امير المؤمنين علي(ع) شنيدم كه از پيامبر بزرگوار اسلام(ص) نقل ميكرد:

دانشمندان بر دو قسمند: دانشمنداني كه علم را به كار بسته و به آن عمل ميكنند كه بسيار روشن است كه اين گروه رستگارند؛ و ديگر عالماني كه به علم خويش عمل نميكنند؛ همانا اهل جهنم از بوي عالمي كه اهل عمل نبوده در اذيت هستند و ميان دوزخيان، ندامت و حسرت آن كس سختتر است كه در دنيا شخصي را به سوي خدا دعوت كند و او بپذيرد و عمل كند و به بهشت برود وليكن دعوت كننده در اثر عمل نكردن و پيروي از هواي نفس و طولاني كردن آرزويش به جهنم برود.[4]

علاوه بر روايات، آيات متعددي در اين زمينه وارد شده كه به دو آيه اشاره ميشود:

أفَمَنْ يَهْدِي إِلَى الْحَقِّ أَحَقُّ أَنْ يُتَّبَعَ أَمَّنْ لا يَهِدِّي إِلاَّ أَنْ يُهْدى؛ آيا كسي كه به حق و حقيقت راه يافته، سزاوارتر است به اين كه پيروياش كنند، يا كسي كه راه خود را نيافته و ديگران بايد او را هدايت كنند؟![5]

و يا ميفرمايند:

أَتَأْمُرُونَ النَّاسَ بِالْبِرِّ وَ تَنْسَوْنَ أَنْفُسَكُمْ؛ آيا مردم را به نيكي و احسان دعوت ميكنيد و خود را فراموش مينماييد؟![6]

علامه (ره) مي‌فرمايند:

با اين وصف، افراد پليد كه شايد سخنان زيبايي بر زبان آورند، ولي در تعليم و تربيت ديگران جز افرادي مثل خود نميتوانند تربيت نمايند و انسان‌هاي منافق هم‌چنين.[7]

بنابراين، كسي كه به گفتههاي خود ايمان ندارد و به آن عمل نميكند، اميدي در او نيست كه در تربيت ديگران موفق باشد. بيشترين عيب و اشكال مسائل تربيتي ما در همين نكته نهفته است كه متأسفانه توجه چنداني به آن نميشود.

پس بهترين شيوهي تربيتي جوانان و نوجوانان در دو نكته نهفته است: يكي ايمان و اعتقاد به سخناني كه بر زبان جاري ميسازيم و ديگر، عمل كردن به طريقهاي كه به متعلمان خويش ميآموزيم. اگر اين دو شرط در هر مربي يا معلمي وجود داشت، اميد به خيرش هست و در غير اين صورت، اميد چنداني در موفقيت يا در رساندن خير به ديگران براي چنين شخصي وجود ندارد.

پس در دين به جوانان و نوجوانان توصيه شده است كه در اين بُعد خود را تقويت نمايند و كساني را مربي و الگوي خويش قرار دهند كه از حيث عملي انسان‌هاي وارستهاي باشند، نه اين كه صرفاً عالم باشند؛ بلكه اگر عالمند، عالم عامل باشند.

شايد بهترين شيوه و زيباترين طريقه‌ي تعليم و تربيت در مكتب انسان‌ساز اسلام، داستان موسي و خضر پيامبر و چگونگي برخورد اين استاد و شاگرد در مقابل يك‌ديگر است. علاّمه طباطبايي(ره) در تفسير اين داستان، نكاتي را متذكر مي‌شود كه بسيار حايز اهميت است.

آغاز تا پيان اين داستان سرشار از ادب است. اول اين‌كه حضرت موسي(ع) كلام خود را به صورت استفهام آورده و گفت: آيا مي‌توانم تو را پيروي كنم؟ دوم اين‌كه همراهي خود با او را به نحو پيروي و متابعت ياد كرد نه همراهي و مصاحبت. سوم اين‌كه پيروي خود را مشروط به تعليم نكرد، بلكه گفت تو را پيروي مي‌كنم باشد كه مرا تعليم دهي. چهارم اين‌كه خود را رسماً شاگرد او خواند. پنجم اين‌كه علم او را تعظيم نمود و به خداوند نسبت داد و گفت از آنچه تعليم داده شده‌اي و نگفت از آنچه مي‌داني. ششم اين‌كه علم او را به كلمه‌ي رشد مدح نمود. هفتم آن‌كه پاره‌اي از علم خودت را به من تعليم بده. هشتم اين‌كه دستورات خضر را امر او ناميد و بدين وسيله، شأن استاد خود را بالا برد. نهم اين‌كه گفت ان‌شاء الله چنين خواهم كرد و با اين لفظ، رعايت ادب را نسبت به خداوند ادا كرد.

در مقابل، استادش نيز با رعايت ادب، اولاً با صراحت او را رد نكرد بلكه با اشاره فرمود: تو توانايي ديدن كارهاي مرا نداري. ثانياً وقتي موسي وعده داد كه مخالفت نكند، او امر به اطاعتش نكرد. ثالثاً به طور مطلق از سؤال، او را نهي نكرد.[8]

اين‌گونه برخورد استاد و شاگرد مي‌تواند بهترين شيوه‌ي تعليم و تربيت و كامل‌ترين روش اخلاقي براي همه‌ي معلمان و متعلمان قرار گيرد.

[1]. الميزان، ج 6، ص 258.

[2]1. نهج البلاغه، حكمت 73.

[3]. اصول كافي، ج1، ص36.

[4]. اصول كافي، ج 1، ص 45.

[5]. سوره‌ي يونس، آيه‌ي 35.

[6]. سوه‌ي بقره، آيه‌ي 44.

[7]. الميزان، ج6، ص259.

[8] . الميزان، ج13، ص339.

منبع: مرکز مطالعات و پاسخ گویی به شبهات حوزه علمیه قم


 


چهار شنبه 9 شهریور 1401 - 13:18:58