تهران- الکوثر: در این بخش از تفسیر المیزان می خوانیم:
و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بـینهما فان بغت احدئهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفى ء الى امر اللّه فان فـاءت فـاصـلحوا بینهما بالعدل و اقسطوا ان اللّه یحب المقسطین (9)
انما المؤمنون اخوه فاصلحوا اءخویکم و اتقوا الله لعلکم ترحمون (10)
اگـر دو طـائفه از مؤمنین به جان هم افتادند بینشان اصلاح کنید پس اگر معلوم شد یکى از آن دو طائفه بر دیگرى ستم مى کند با آن طائفه کارزار کنید تا به حکم اجبار تسلیم امـر خـدا شـود و اگـر بـه سـوى خـدا بـرگـشـت بـیـن آن دو طـائفـه بـه عـدل اصـلاح کـنـید (و باز هم توصیه مى کنم که ) عدالت را گسترش دهید که خدا عدالت گستران را دوست مى دارد (9).
تنها مؤمنین برادر یکدیگرند پس بین برادران خود اصلاح کنید و از خدا پروا کنید، شاید مورد رحمش قرار گیرید (10).
و ان طائفتان من المؤمنین اقتتلوا فاصلحوا بینهما…
کلمه (اقتتال ) و (تقاتل ) به یک معنا است، همچنان که (استباق ) و (تسابق ) بـه یـک معنا است. و برگردانیدن ضمیر جمع به دو طائفه، به اعتبار معنا است (چون هر چـنـد دو طـائفـه بـودند، و مى باید ضمیر تثنیه به آن دو برگردد، ولى چون دو طائفه چـنـدیـن نـفـر هـستند، پس از حیث نفر جمعند) همچنان که در عبارت (فاصلحوا بینهما) که ضمیر تثنیه به آن بر مى گردد، به اعتبار لفظ (طائفتان ) مى باشد.
از بـعـضـى از مـفسرین نقل شده که در وجه فرق بین دو ضمیر، که چرا یک جا ضمیر جمع بـه طـائفـتـان برگردانیده، و یک جا ضمیر تثنیه گفته اند: سرش این است که در اولى (که ضمیر جمع برگردانده ) دو طائفه در حال جنگ، یک طائفه مخلوط به هم هستند، و چون جمعیتى هستند، ضمیر جمع به آنها برمى گردد، و در دومى که ضمیر تثنیه برگردانده، به این جهت است که در آن حال دو طائفه جدا از همند.
(فـان بـغـت احـدیهما على الاخرى فقاتلوا التى تبغى حتى تفیى ء الى امر اللّه ) – کـلمـه (بغى ) که مصدر (بغت ) است، به معناى ظلم و تعدى بدون حق است، و کلمه (فـى ) که جمله (تفیى ء) از آن اشتقاق یافته، به معناى برگشتن است. و مراد از (امـر اللّه ) دستوراتى است که خداى تعالى داده . و معناى آیه این است که : اگر یکى از دو طائفه مسلمین به طائفه دیگر بدون حق ستم کرد، باید با آن طائفه که تعدى کرده قتال کنند تا به امر خدا برگردند و دستورات الهى را گردن نهند.
امر به اصلاح بیـن دو طـایـفـه از مؤمنـیـن کـه بـه جـنـگ بـا هـم پـرداخـتـه انـد و تعلیل آن به اینکه مؤمنان برادر یکدیگرند
(فـان فـاءت فـاصـلحـوا بـیـنـهـمـا بـالعـدل ) – یـعـنـى اگـر بـا قـتال شما طائفه تجاوزکار سر جاى خود نشست، و اوامر خدا را گردن نهاد، آن وقت در مقام اصـلاح بـیـن آن دو طـائفـه بـرآیـیـد. امـا اصـلاح تـنها به این نباشد که سلاح ها را زمین بـگـذاریـد، و دسـت از جـنـگ بـکـشـیـد، بـلکـه اصـلاحـى تـواءم بـا عدل باشد، به این معنا که احکام الهى را در مورد هر کسى که به او تجاوز شده – کسى از او کشته شده، و یا عرض و مال او و یا حق او تضییع شده – اجراء کنید.
(و اقسطوا ان اللّه یحب المقسطین ) – کلمه (اقساط) – به کسره همزه به معناى آن است که به هر یک، آن حقى را که مستحق است و آن سهمى را که دارد بدهى.
پـس عـطـف ایـن جـمـله بـه جـمـله (اصـلحـوا بـیـنـهـمـا بـالعـدل )، از قبیل عطف مطلق بر مقید به منظور تأکید است. و جمله (ان اللّه یحب المقسطین )، هم علت دسـتـور بـه اصـلاح و عـدالت را تعلیل مى کند، و هم آن تأکیدى را که گفتیم از عطف دو جـمـله به یکدیگر استفاده مى شود، براى بار دوم تأکید مى نماید، گویا فرموده : بین آن دو طـائفه به عدالت اصلاح کنید، باز هم مى گویم، دائما عدالت کنید، و در همه امور عدالت را رعایت نمایید؛ براى اینکه خداوند عدالت گستران را به خاطر عدالتشان دوست دارد.
انما المؤمنون اخوه فاصلحوا بین اخویکم
این جمله هر چند مطلب جدیدى را بیان مى کند، لیکن باز مطالب قبلى را تأکید مى نماید، و اگـر ارتـبـاط بـیـن مؤمنین را منحصر کرد در ارتباط اخوت، براى این بود که مقدمه و زمـیـنه چینى باشد براى تعلیلى که براى حکم صلح مى آورد، و مى فرماید (پس بین دو بـرادر خـود اصـلاح کـنید)، و در نتیجه بفهماند این دو طائفه اى که شمشیر به روى یـکـدیـگـر کـشـیـدنـد، بـه خـاطـر وجـود اخوت در بین آن دو، واجب است که صلح در بینشان بـرقـرار گـردد، و اصـلاحـگران هم به خاطر اینکه برادران آن دو طائفه هستند، واجب است صـلح را در هر دو طائفه برقرار نموده، هر دو را از نعمت صلح برخوردار سازند – نه اینکه به طرف یک طائفه متمایل شوند.
و ایـن کـه در جـمـله مـورد بـحـث فـرمود: (فاصلحوا بین اخویکم ) با اینکه مى توانست بـفـرمـایـد (فـاصـلحوا بین الاخوین )، براى این بود که در کوتاهترین عبارت، لطیف ترین بیان را کرده باشد؛ چون جمله مورد بحث دو چیز را مى فهماند: یکى اینکه دو طائفه اى کـه بـا هـم جـنگ مى کنند برادر یکدیگرند، و باید صلح بین آن دو برقرار شود، دوم ایـنـکـه سـایـر مـسـلمـانـان هـم برادر هر دو طرف جنگ هستند، و آنان باید رعایت برادرى و اصلاح را در بین هر دو طائفه بنمایند.
(و اتـقـوا اللّه لعـلکـم تـرحـمـون ) – و از خـدا بـتـرسـیـد شـایـد مـشـمـول رحـمـت خـدا گـردیـد. ایـن جـمـله هـر سـه طـائفـه، یـعـنـى دو طـائفـه مقاتل، و طائفه اصلاحگر را موعظه و نصیحت مى کند.
گفتارى در معناى اخوت
باید دانست که جمله (انما المؤمنون اخوه ) قانونى را در بین مسلمانان مؤمن تشریع مى کـنـد، و نـسـبـتـى را بـرقرار مى سازد که قبلا برقرار نبود، و آن نسبت برادرى است که آثارى شرعى، و حقوقى قانونى نیز دارد.
مـا در بـعضى از مباحث گذشته این تفسیر پیرامون مسأله ابوت، بنوت و اخوت و سایر انواع قرابت و خویشاوندى گفتیم که این نسبت ها دو قسمند: یکى حقیقى و طبیعى که عبارت از ایـن است که دو فرد از بشر یا بدون واسطه و یا با یک یا چند واسطه بالاخره منتهى به پشت یک پدر و یا رحم یک مادر، و یا منتهى به هر دو شوند. یکى هم نسبت هاى اعتبارى و قـراردادى اسـت، بـراى ایـنـکـه آثارى خاص بر آنها مترتب شود، مثلا از یکدیگر ارث بـبـرند، و یا نفقه یکى بر دیگرى واجب باشد، و یا اینکه ازدواج آن دو با یکدیگر حرام باشد، و یا احکامى دیگر.
پـس مـعـلوم شـد کـه قـرابـت و نـسبت اعتبارى، غیر از قرابت طبیعى است، البته گاهى مى شـود کـه هـر دو بـا هم جمع مى شوند، مثل قرابتى که بین دو برادر و یا یک زن و شوهر مشروع هست که قرابتشان هم طبیعى است و هم اینکه قانون و اعتبار این قرابت را قرابت مى دانـد، و آثارى بر آن مترتب مى کند. و گاهى طبیعى هست ولى اعتبارى نیست، مانند فرزند مـتـولد شـده از زنا که از نظر طبیعت، این فرزند، فرزند پدر و مادر زناکار خود هست، و اما از نظر قانون و اعتبار هیچ ارتباطى با آن دو ندارد، نه از آن دو ارث مى برد، و نه آن دو از وى ارث مـى بـرنـد، و گـاه هـم مـى شود قرابت اعتبارى هست ولى طبیعى نیست، مانند پسر خوانده که در بعضى از قوانین (مانند قانون جاهلیت عرب ) پسر شمرده مى شد، ولى پسر طبیعى نبود.
و مـعـتبر شمردن امور اعتبارى هر چند همانطور که گفتیم به منظور این است که آثار حقیقى بر آن امر اعتبارى مترتب کنیم، مثلا یک فرد از جامعه را سر جامعه فرض کنیم تا نسبت او بـه جامعه نسبت سر به بدن باشد، همان طور که سر امور بدن را تدبیر مى کند، او هم امور جامعه را تدبیر کند، و در بین جامعه حکم براند، همانطور که سر در بدن مى راند، و لیکن این را هم باید دانست که عقل آدمى بدون جهت و بیهوده چیزى را که فاقد حقیقتى است، داراى آن حقیقت فرض نمى کند، و اگر فرض کند، حتما به خاطر مصلحتى است که وادارش کرده چنین فرضى بکند. این را بدان جهت خاطرنشان کردیم که بگوییم : وقتى به خاطر مصلحتى قرار شد چیز فاقد حقیقتى را واجد آن حقیقت فرض کنیم و آثار آن حقیقت را بر این امـر فـرضـى هم مترتب سازیم، از آثار حقیقت آنچه که مصلحت اقتضا کند مترتب مى کنیم. اگر مصلحت اقتضا کرد همه آنها را مترتب کنیم، مى کنیم، و اگر اقتضا کرد بعضى از آن آثار را مترتب کنیم همان بعض را مترتب خواهیم کرد.
مـثـل یـک مـعـجون که مرکب حقیقى از چند جزء است، اگر یک جزء آن نباشد معجون، دیگر آن مـعـجون نخواهد بود، ولى در یک معجون اعتبارى به نام نماز که مرکب از چند جزء است، هم ممکن است بگوییم اگر خواندن حمد در آن نباشد نماز خوانده نشده – چه اینکه سوره عملا تـرک شـود و چـه سـهـوا – و هـم مـى تـوانـیـم بـگـویـیـم اگـر عـمـدا تـرک شـود نـمـاز بـاطـل اسـت، چـون نماز انجام نشده، ولى اگر سهوا ترک شود عیب ندارد. و شارع اسلام شـق دوم را اعـتـبـار کـرده، و فـرمـوده مـن نـماز بى سوره را با اینکه بى سوره است، در صـورتى که سوره آن سهوا فراموش شده باشد نماز داراى سوره فرض مى کنم، و آن را صحیح مى دانم.
و بـاز به همین جهت است که مى بینیم آثار معنا به حسب اختلاف موارد، مختلف مى شود، مثلا اگـر در نـمـاز رکـوع دو بـار بـیـایـد و یـا اصـلا تـرک شـود، چـه عمدا و چه سهوا نماز بـاطل مى شود، ولى قرائت حمد و سوره این طور نیست – که شرحش گذشت – پس جائز و ممکن است که آثار مترتبه بر یک معناى اعتبارى به حسب اختلاف مواردش مختلف شود.
لیکن این را هم باید در نظر داشت که آثار اعتبارى تنها بر موضوعات اعتبارى مترتب مى شـود، نـه بـر مـوضـوعـات طبیعى هر چند که اعتبار نداشته باشد، مثلا اثر مالکیت انسان نـسـبـت بـه خانه اش، این است که بتواند در آن تصرف کند، اما این اثر بدین جهت مترتب است که صاحب خانه مالک اعتبارى آن است، یعنى در عالم اعتبار و در قانون، مالک شناخته شـده، نـه بـدین جهت که انسان است. و همچنین برادر در عالم اعتبار اسلامى از برادر خود ارث مـى بـرد، نـه بـدیـن جـهت که برادر طبیعى او، یعنى متولد از پدر یا از مادر و یا از پـدر و مادر او است، تا برادر ولد زنا هم از پدرش ارث ببرد، چون برادر طبیعى او است بلکه از این جهت ارث مى برد که در عالم اعتبار اسلامى برادر شناخته شده است.
(اخـوت ) نـیـز یـک مـعـنـایـى اسـت که هم مى تواند طبیعى باشد و هم اعتبارى. و اخوت طبیعى در شرایع و قوانین هیچ اثرى ندارد، و قوانین به صرف اینکه دو انسان داراى یک پـدر و یـا یـک مـادر و یـا یـک پـدر و مادر باشند ارتباطى بین این دو از نظر قانون نمى بـیـنـد، ولى اخـوت اعـتـبارى در اسلام آثارى اعتبارى دارد. و اخوت در اسلام عبارت است از نـسـبـتـى کـه بـیـن دو نـفـر بـرقـرار اسـت، و در نـکـاح و ارث آثـارى دارد، حـال چـه ایـنـکـه اخـوت طـبـیـعـى باشد و چه رضاعى که البته اخوت رضاعى آثارى در مسأله ازدواج دارد ولى در ارث نـدارد – و چه اخوت دینى که آثارى اجتماعى دارد، و در نـکـاح و ارث اثـر نـدارد. و بـه زودى کـلامى از امام صادق (علیه السلام ) در باره حقوق اخـوت دیـنـى خـواهـد آمـد که فرموده : مؤمن برادر مؤمن و چشم او و راهنماى او است، به او خـیـانـت نمى کند، و ستم بر او روا نمى دارد و او را فریب نمى دهد، و اگر وعده اى به او داد خلف وعده نمى کند.
و ایـن مـعـنـا بـر بـعـضـى از مـفسرین مخفى مانده و اطلاق اخوت در آیه را در باره مؤمنین، اطـلاقـى مـجـازى و از بـاب اسـتـعاره گرفته و گفته اند: شرکت دو نفر در داشتن ایمان، شـبیه است به شرکت آن دو در اصل تولد، براى اینکه هم تولد، اصلى است براى بقاء، چـون مـنـشـاء حـیـات اسـت، و هـم ایمان منشاءاى است براى بقاء ابدى در بهشت. بعضى هم گـفـتـه انـد: این اخوت از باب تشبیه بلیغ است، از این حیث که مؤمنین همه به یک ریشه منسوبند آن هم ایمان است، که باعث بقاء ابدى است. منبع: سایت شفقنا
شنبه 5 شهریور 1401 - 14:42:51