تهران- الکوثر: شاعران آیینی کشورمان، اشعاری درباره شهادت امام حسین ( ع ) سرودند در اینجا به برخی از این اشعار اشاره می کنیم:
زنده یاد حبیب چایچیان
تا شعله هجران تو خاموش کنم
بر آتش دل ز صبر، سرپوش کنم
بسيار بکوشيدم و نتوانستم
يک لحظه غم تو را فراموش کنم
ای کاش، دمی دهد امانم اين اشک
تا نقش تو را به ديده منقوش کنم
آخر چه شود، شبی به خوابم آیی
تا جام محبت تو را نوش کنم
بنشينی و در برت، مرا بنشانی
تا زمزمه نوازشت گوش کنم
گر بار دگر مرا در آغوش کشی
صد بوسه بر آن دست و بر آن دوش کنم
سجاده تو، که میدهد بوی تو را
برگیرم و بوسم و در آغوش کنم
چون درد فراق تو ز حد درگذرد
زین عطر تو قلب خویش، مدهوش کنم
از حمله غارت به دلم آتشهاست
این داغ عیان، ز لاله ها گوش کنم
گویند به من، یتیم غارت زده ام
زان چشمه چشم خویش پرجوش کنم
دیگر اگر ای پدر نخواهی برگشت
برخیزم و پیکرم سیه پوش کنم؟
این داغ حسین، جاودان است (حسان)
هرگز نتوان به اشک، خاموش کنم
یوسف رحیمی
تا خیمه تقرّب تو پر کشیده ایم
تو نور محض و ما ز تبار سپیده ایم
آقا اگر «مَصارِعُ عُشّاق» کربلاست
در عاشقی به منزل آخر رسیده ایم
با عطر سیب پیرهنت مست میشویم
شیدایی قبیلهی عشق و عقیده ایم
دل بر شکوه جنت الاعلی نبسته ایم
وقتی بهشت را به نگاه تو دیده ایم
در بذل جان به راه تو مشتاقتر ز هم
عشق تو را به قیمت جانها خریده ایم
لب تشنه ایم و در صف پیکار میرویم
وقتی که چشمه چشمه حقیقت چشیده ایم
کی دست میکشیم از این طوف عاشقی؟
با آنکه صد جراحت شمشیر دیده ایم
جان میدهیم و یک سر مویت نمیدهیم
در کربلا حماسهی عشق آفریده ایم
هفتاد و دو صحیفهی با خون نوشته ایم
هفتاد و دو کتیبهی در خون تپیده ایم
در جسم ما هنوز تب جانفشانی است
«هَل مِن مُعِین» بی کسی ات را شنیده ایم
خورشید نیزهها شدی و در هوای تو
بر روی نیزه مثل ستاره دمیده ایم
علی اکبر لطیفیان
بالا نرفت آنکه به پای تو پا نشد
آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد
مقصود از تکلم طور از تو گفتن است
موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد
روز ازل برای گلوی تو هیچ کس
غیر از خدای عز و جل خونبها نشد
در خلقتش زمین و مکانهای محترم
بسیار آفرید، ولی کربلا نشد
گرچه هزار سال برایت گریه کرده اند
یک گوشه از حقوق لب تو ادا نشد
ما گندم رسیده شهر ری توایم
شکر خدا که نان تو از من جدا نشد
یک گوشه میرویم و فقط گریه میکنیم
حالا که کربلای تو روزی ما نشد
داغ تو اعظم است تحمل نمیشود
در حیرتم چگونه قد نیزه تا نشد
قاسم صرافان
ساربان غریب میخواهی این همه مست را کجا ببری؟
تشنه آوردهای که آب دهی، یا به سرچشمهی بقا ببری؟
کعبهی هاج و واج را دیروز، در معمای خود رها کردی
یک قبیله ذبیح آوردی غرق خون تا دل از مِنا ببری
کاش میشد که بیصدا ...، اما تو سرا پا خروش و فریادی
خبر داغ عشق آوردی، نه نمیشد که بی صدا ببری
و ستونهای آسمان لرزید لحظهای که قرار شد دل را
از قد و قامت علی ببُری، صاف و یکدست تا خدا ببری
سر و انگشت و پیرهن یک سو، سجده بر خاک کرده تن یک سو
خواستی این چهار رکعت را پیش لیلا جدا جدا ببری
قصه را مادری جوان دیروز در کمرگاه کوچه کرد آغاز
به گلوگاه نی رسیدی تا قصه را تو به انتها ببری
لطف قرآن به طرز خواندن توست، «والضحی» چشمهای روشن توست
و «اذا الشَّمسُ کُوّرَت» تنِ توست که در آغوش بوریا ببری
بیت آخر میان خواهش و اشک میرسد بیقرار و میداند
در پی یک بهانه میگردی، تشنهای را به کربلا ببری
دو شنبه 11 شهریور 1398 - 9:30:35