تهران- الکوثر: پس از اقامه نماز جماعت، پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم از حال پیرمردی که لباس های کهنه به تن داشت جویا شد. او گفت: گرسنه ام، غذایم ده؛ برهنه ام، مرا بپوشان؛ فقیرم، به من کمک مالی کن.
پیامبر رحمت به بلال فرمود: او را به منزل فاطمه علیهاالسلام راهنمایی کن. پیرمرد همان خواسته ها را از فاطمه علیهماالسلام طلب کرد، فاطمه که مانند شوهر و پدرش سه روز می شد که غذا نخورده بود، پوست گوسفندی را که حسن و حسین روی آن می خوابیدند، به وی داد.
پیرمرد گفت: چگونه درد گرسنگی خویش را با آن درمان کنم؟ فاطمه گردنبندش را در آورد و تقدیم به وی کرد و فرمود: امید آنکه خداوند بجای آن چیزی بهتر از آن به تو دهد. پیرمرد به مسجد آمد و ماجرا را برای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بیان کرد. اشک شوق در چشمان رسول خدا حلقه زد.
عمار برخاست و با اجازه رسول خدا آن را خرید. پیرمرد گفت: در برابر آن نان و گوشتی می خواهم تا گرسنگی ام برطرف شود، ردایی یمانی که مرا بپوشاند و پولی که با آن به خانواده ام برسم. عمار بیشتر از آنچه خواسته بود به وی داد. آنگاه پیامبر خدا رو به پیرمرد کرد و فرمود: آیا سیر شدی و پوشانیده گشتی؟ گفت: آری. پدر و مادرم به فدای تو. رسول خدا فرمود: اینک برای فاطمه به خاطر احسانش دعا کن. آنگاه پیامبر خدا رو به اصحاب کرد و برای آنها از فضائل و کمالات فاطمه سخن گفت. عمار برخاست و گردنبند حضرت زهرا را با مشک خوشبو ساخت و در پارچه ای یمانی پیچید و به غلامش داد و گفت: ای رسول خدا این غلام و گردنبند هدیه ای است از من به شما. پیامبر (پذیرفت و) به غلام فرمود: نزد فاطمه برو و گردنبند را به او ده، تو نیز از آنِ او هستی.(غلام به محضر فاطمه شرفیاب شد) حضرت زهرا گردنبند را گرفت و غلام را نیز در راه خدا آزاد کرد.[1] آری آن گردنبند با برکت گرسنه ای را سیر کرد، برهنه ای را پوشانید، فقیری را بی نیاز نمود و بنده ای را آزاد ساخت و بالاخره نزد صاحبش برگشت.
داستان ایثار زهرا و علی علیهماالسلام و دو فرزند معصومشان(حسن و حسین علیهماالسلام) که درسه شب متوالی افطاری خویش را به مسکین و یتیم و اسیر بخشیدند و در شأن آنان سوره «هل اَتی» نازل شد. و یا ماجرای پیراهن شب عروسی که حضرت زهرا آن را به زنی مستمند بخشید و...همه اینها گوشه ای از ایثارگرهای آن بانوی با عظمت است.
امام حسن علیه السلام فرمود: مادرم در یک شب جمعه در محراب عبادتش، عبادت می کرد، شنیدم که برای مردان و زنان مؤمن دعا می کند و آنها را یکی یکی نام می برد ولی برای خود هیچ چیز از خدا نمی خواهد. گفتم: مادرم چرا برای خودت دعا نمی کنی؟ فرمود: فرزندم! اول همسایه، سپس اهل خانه. الجارّ ثم الدار. [2]
پی نوشت ها
[1] مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص56.
[2] مجلسی، بحارالانوار، ج43، ص11.
برای اطلاع از آخرین خبرهای ایران و جهان اینجا کلیک کنید
کانال تلگرامی الکوثرفارسی اینجا
دو شنبه 2 بهمن 1396 - 10:16:25